به انجمن رمان نویسی بوکینو خوش آمدید.

بوکینو با هدف ترویج فرهنگ کتاب و کتاب‌خوانی ایجاد شده‌ است و همواره در تلاشیم تا فضایی با کیفیت و صمیمیت را خدمت شما ارائه دهیم. با بوکینو، طعم شیرین و لذت‌بخش موفقیت را بچشید!

ثبت‌نام ورود به حساب کاربری
  • نويسندگان گرامی توجه کنید: انجمن بوکینو تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران می‌باشد؛ لذا از نوشتن آثار غیراخلاقی و مبتذل جداً خودداری کنید. در صورت عدم رعایت قوانین انجمن، آثار شما حذف خواهد شد. در صورت مشاهده هرگونه تخلف، با گزارش کردن ما را یاری کنید.
    (کلیک کنید.)
  • قوانین فعالیت و ارسال محتوا در انجمن بوکینو
    (کلیک کنید.)
  • انجمن مجهز به سیستم تشخیص کاربران دارای چند حساب کاربری می‌باشد؛ در صورت مشاهده حساب کاربری شما مسدود می‌گردد.
  • باز کردن گره‌ از یک ماجرای جنایی، زمانی راحت است که شواهد و مدارک کافی داشته باشیم یا حداقل کسی باشد که بتواند با حرف‌هایش، ما را به کشف حقیقت نزدیک‌تر کند؛ اما اگر تمام افراد به قتل رسیده باشند، چه؟!
    رمان - کاراکال | حدیثه شهبازی کاربر انجمن بوکینو

Teimouri.Z

نویسنده
سطح
0
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-10-24
نوشته‌ها
18
سکه
90
#پارت_۹
#رمان_به_صرف_سیگار_مارلبرو:smoking:
#زهرا_تیموری✍
برق رفته بود و گرما آزار می‌داد. جهان هم اون‌جا نبود و مجبور شدم یکم منتظر بمونم. سرکی به دنیای مجازی زدم. پروفایل آرش عکس آنیل بود. بازش کردم و خالی از کنجکاوی بیو تلگرامش رو دیدم.
«در سینه‌ام قبرستانیست که ساکنانش روزی بهترین‌هایم بودند.»
ناخواسته پوزخند زدم. دروغگوی مضحک! هیچکی بهتر از من حفظش نبود‌ و نمی‌دونست چرند می‌بافه.
احساسات کنترل نشدنی داشت. بلد نبود در خفا نفرت یا عشقش رو پنهون کنه. زبون و دلی شل‌و‌ول داشت و احساساتش زود لو می‌‌رفت. برعکس من. یکی‌مون برونگرا و دیگری درونگرا. روزهای زیادی از افتادنش به دست و پام نگذشته بود. زار می‌زد که نرم. خیره به روبه‌رو، محکم از بیرون و خالی از درون‌ گفتم:
- می‌خواستی نوزده بشی ولی صفر شدی.
- نرو شهرزاد!
- بمونم که راحت‌تر خیانت کنی؟
- اون فقط یه اشتباه بود.
- هر اشتباهی بهایی داره.
- قول میدم جبران کنم. به خاطر بچه‌‌امون ببخش!
- ببخشم تا دو روز دیگه بگی می‌تونستی بری ولی موندی؟
- تو جایی رو نداری، کجا می‌‌خوای بری؟
- نداشتن جا نقطه ضعف من نیست... من کنار کسی که تو دلم نیس جایی ندارم.
- ولی من دوستت دارم.
- دوست داشتن‌های تو همه لاف بود.
- بی‌انصافی نکن!
حالم طوفانی شد و خشم‌دار پلک بستم.
- بی‌انصاف تویی نه من. اونا چی‌شون از من سرتر بود؟
- اونا یه تار موی گندیده‌ی تو هم نبودن من فقط می‌خواستم سرگرم بشم.
- اسم خیانت رو عوض نکن. تو حق نداشتی سرگرم شی وقتی من و به حال خودم ول می‌کردی.
- چند بار بگم اشتباه کردم‌‌. تو چرا امتحانم کردی؟
- چون از چشم‌هات خیانت و می‌خوندم.
- این قد نگو خیانت. من فقط باهاشون حرف می‌زدم.
 
آخرین ویرایش:

Teimouri.Z

نویسنده
سطح
0
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-10-24
نوشته‌ها
18
سکه
90
#پارت_۱۰
#رمان_به_صرف_سیگار_مارلبرو:smoking:
#زهرا_تیموری✍
نبضم تا زیر گردنم اومد و داد زدم:
- پس قرار توی باغ چی بود؟
- ولی اونی که اومد سر قرار تو بودی!
- من بودم چون نمی‌دونستی کیم؛ چون اگه اون دختر لوند و بلوند واقعی بود و من به جاش حرف نمی‌زدم خدا می‌دونست چی بین‌تون‌ می‌گذشت.
صدای زبر و خشن شده‌‌ام اشک‌هاش رو بند آورد و چشم‌هاش‌ و پاک کرد.
- می‌خوای جدا شی که آنیل هم بشه یکی مثل خودت؟
دندون روی دندون ساییدم.
- آنیل مادری رو نمی‌خواد که کنار پدرش خودش و احساس، نیاز، ذوق، شوق و هر کوفت و زهرماری که تو بهشون پشت کردی رو سرکوب کنه.
دست‌هام و گرفت و با التماس نگاهم کرد.
- به جون‌ خودت، به جون چشمات همه چی رو درست‌ می‌کنم!
- بازم قسم؟ مثل همه‌ی‌ اون قسم‌هایی که زدی زیرشون؟
- این دفعه فرق می‌کنه. من بدون تو نمی‌تونم زندگی کنم.
- من ولی بدون توئه که می‌تونم زندگی کنم.
شاگرد جهان اومد. عرق از پیشونیم داشت چکه می‌کرد. از گوشی خارج شدم. در حد شخصیتم‌ نبود جواب دادن حالاتم با استوری و بیو و... من نوشته بودم.«سبز خواهم شد. می‌دانم، می‌دانم، می‌دانم.»
- جهان کی میاد؟
- معلوم نیست. خانمش بیمارستانه. اگه وقت کنه یه سر میاد.
دلم ریخت و بی‌سکون شدم. کلیه‌های پریزاد خوب کار نمی‌کرد و انگار باز مریضی دامنش رو گرفته بود. شماره‌ی جهان رو گرفتم. بوق اول نه دوم، جواب داد. آدرس داد و پیش‌شون رفتم. می‌خواستن ترخیصش کنن.
رنگ و رو پریده و بد احوال. بغلش کردم با بغضی حل نشده. دلتنگش بودم. بهش فکر می‌کردم. تنها خواهرم بود که زود متاهل شد و زود تنهام گذاشت. گاهی جای مادرم می‌شد. خواهری سفت و محکمی نداشتیم ولی قلب‌‌هامون برای هم می‌تپید. جعبه‌ی گل رو سر میز گذاشتم و دشمنی رفت پی کارش. جویای حالش شدم.
- بهترم. چرا این قدر از بین رفتی؟
- رژیم گرفتم‌.
هر کی ما رو می‌دید حدسی برای نسبت‌مون نداشت. جثه‌ی اون ریز و هیکلش ضعیف. توی دعواها بهم می‌گفت لنگ دراز، پا دراز، طولانی. اون وقت‌ها چقدر از قدم بیزار می‌شدم.
- نیل چطوره؟
- همچنان شیطون.
- کاش می‌آوردیش!
- نمی‌دونستم میام این‌جا.
- جهان گفت اومدی ماشین و بفروشی؟
 
آخرین ویرایش:

Teimouri.Z

نویسنده
سطح
0
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-10-24
نوشته‌ها
18
سکه
90
#پارت_۱۱
#رمان_به_صرف_سیگار_مارلبرو:smoking:
#زهرا_تیموری✍
جمله‌ی پریزاد توی دهنش بود که جهان اومد و به اومدن یهوییش گفتم:
- اسم حلال‌زاده اومد پیداش شد.
پریزاد تکونی توی جاش خورد.
- اسم جن اومد پیداش شد!
جهان اخم مصلحتی به خواهرم کرد و بلافاصله رو به من لبخندی جایگزین اخمش کرد.
- چطوری ننه شهرزاد قصه‌گو؟ کی اومدی؟
- ممنون. چند دیقه‌ای میشه.
- پا قدمت سبکه‌ها. پری ترخیصه و میتونه بره خونه.
از پریزاد پرسیدم.
- چن روز بستری بودی؟
- سه روز.
- این سه روز کی بالا سرت بوده؟
- فقط مامان جهان‌.
بازهم اونا جای خالی ما رو پر کرده بودن تا پریزاد به وقتش سر‌کوفت و کنایه بشنوه. مادر غایب من همیشه حسرت توی دل‌مون می‌ذاشت!
- خبر داشتم خودم می‌اومدم.
جهان مایع زد تا دستاش و از روشویی بشوره‌.
- خبرم داشتی شوهرت نمی‌ذاشت.
- من مثل پریزاد نیستم. اختیارم با خودمه.
- مگه پریزاد اختیارش با منه؟
- آره. اینو که همه می‌دونن.
رک بودم و به اخلاقم افتخار می‌کردم. رک گویی بهتر از پشت سر گفتن بود. آب دستاشو چلوند.
- همه چرت میگن نباید که باور کرد. بعدم والا ما شانس نداریم؛ پری از مادر کلیه‌‌‌ درد به ارث برد منم گیر خواهر زنی مثل تو افتادم. مادرت شکل و شمایلشو داده به تو پدرت هم بی‌اعصابیش رو داده به این.
عصبانیت‌مون از خشم‌ و عقده‌های تخلیه نکرده‌مون بود. پریزاد ل*ب زد:
- من توی یه چی فقط شانس ندار بودم اونم تو شوهر.
جهان با غرور سینه صاف کرد.
- اتفاقاً تو این قضیه فقط بخت باهات یار بوده.
نشونه‌های فخر فروشی رو توش دیدم، گفتم:
- بخت تو بیدار بوده و جفت شیش آوردی. از پریزاد بهتر کیه؟ ضمناً از ارث‌هایی که بهمون رسیده مقصر من و پری نیستیم.
ناخن توی ریش‌های بلند و مشکی و سفیدش کشید.
- سوزنچیان تو هیچی شبیه هم نباشن توی زبون نیش‌دارشون یکین‌.
از خصلت‌های جهان شوخی کردن با هر چی و زود پسر خاله شدن بود. به «سوزنچیان» می‌گفت «طلاقچیان، جداییان، متروکیان» و هر چیزی که خنده‌مون رو تلخ کنه.
- سوزنچیان تا نیش نخورن نیش نمی‌زنن!
- آ... بیا اینم نمونه‌ش.
پیش قدم شدم تا کمک کنم لباس‌هاشو عوض کنه. گوشیم زنگ خورد و مجبور شدم برم توی راهرو.
- بله؟
- مامان گفته می‌خوای ماشین و بفروشی؟
خونم به جوش اومد از لحن طلبکارانه و فاکتور گرفتن سلام.
- جز این چی بهم دادی که بتونم زندگیم‌ و باهاش بسازم؟
- می‌دونستم قصد چیه که همینم زودی رد می‌کردم.
- ثابت شده‌ای! از نامردیت خبر دارم.
- خریت کردم زدم به نامت.
- جوش بیخود نزن. بیشتر از پولش برات مایه گذاشتم... آنیل و چرا انداختی سر مامان ملی؟
طعنه زد.
- اونی که افتاده سر مامان ملی یکی دیگه‌س... شب میام و ماشین و از اون بی‌شرف گرفته باشی. خودم می‌خوام برش دارم.
- تو گور نداشتی که کفن داشته با...
 

Teimouri.Z

نویسنده
سطح
0
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-10-24
نوشته‌ها
18
سکه
90
#پارت_۱۲
#رمان_به_صرف_سیگار_مالبرو:smoking:
#زهرا_تیموری✍
بوق قطع پیچید و اشک چشم‌هام پر شد. انگار ننگ کرده بودم. صدای شکستن غرورم رو می‌شنیدم. حد تعادل نداشت این بشر! بعد از دشمنی جا برای دوستی نمی‌ذاشت. تبحرش توی چزوندن و نمک زدن به زخم بود. باید این مرد رو گرفت از دو طرف چنان کشید تا دو نصف شد! روا نبود دیگه تو خونه‌ی ملی می‌موندم. روی صندلی بیمارستان نشستم تا حال و هوام عوض بشه. تموم سهم من از بودن کنارش یه ماشین بود که توی پس دادن وام و بدهیش همیشه پای ثابت بودم. به مرز سکته رفت وقتی نتونست نگهش داره. بوی تعفن می‌‌داد. متاسفانه عمری بالای چاه گندیده‌‌‌‌اش نشسته بودم!
لیوان یکبار مصرف رو از آبسردکن پر کردم.‌ صدای مرد جوونی طنین انداز شد:
- چه دختر خانوم ماهی این‌جاست.‌ چه موهای نازی داره. کفش‌هاش چقدر خوشگله.
پسر جوون روپوش سفیدی روی دست داشت. بوی عطرش پخش شده‌اش توی مشامم می‌اومد. برای هم قد شدن با بچه روی پا نشسته بود. دختر‌بچه شونه‌هاشو تکون داد و آب نباتش رو لیس زد.
- تو دکتری؟
پسر جوون خنده‌ای کوتاهی کرد.
- دکترم؛ ولی آمپول همراهم نیست.
- من از آمپول نمی‌ترسم. تازه می‌خوام بزرگ شدم خانم دکتر بشم.
پسر جوون با ذوق قشنگی گفت:
- ای جان که از آمپول نمی‌ترسی و می‌خوای در آینده همکار من بشی.
طره‌ای از موها‌ی دخترک رو پشت گوشش روند.
- حالا می‌خوای دکتر چی بشی؟
با جمع کردن ل*ب‌هاش "هومی" زمزمه کرد:
- نمی‌دونم.
- حالا تا بزرگ بشی کلی وقت داری فکر کنی. من مطمئنم یه خانم موفق میشی.
بی‌اختیار لبخند زدم و حال خرابم خوب شد. شکلاتی به بچه داد و سرش بالا اومد. از نگاهش خون توی رگ‌هام به جوش اومد. بی‌دست پا شدم و حس گمنامی بهم دست داد. فکر می‌کردم قبلا دیدمش. به شدت برام آشنا بود. به مغزم فشار آوردم. کجا و کی؟ چیزی به ذهنم‌ نرسید. پلک‌هام و بستم تا بیشتر فکر کنم اما تا چشم باز کردم، مرد جوون رفته بود. پیش خواهرم و دومادمون برگشتم و به موبایلم اشاره کردم.
- جهان! طرف بود. برای اون معامله فقط امروز و مهلت داد.
- نگفتی چه معامله‌‌‌ایه؟
با تردید مکث کردم.
- تقریباً شراکته.
کله‌ای تکون داد.
- می‌خوای سالن بزنی... شهرزاد بیوتی؟
 
  • پسندیدم
واکنش‌ها[ی پسندها]: mahban
بالا