به انجمن رمان نویسی بوکینو خوش آمدید.

بوکینو با هدف ترویج فرهنگ کتاب و کتاب‌خوانی ایجاد شده‌ است و همواره در تلاشیم تا فضایی با کیفیت و صمیمیت را خدمت شما ارائه دهیم. با بوکینو، طعم شیرین و لذت‌بخش موفقیت را بچشید!

ثبت‌نام ورود به حساب کاربری
  • تصاویر لینک‌دار
  • تصاویر لینک‌دار
  • تصاویر لینک‌دار

امیراحمد

کاربر بوکینو
سطح
0
 
تاریخ ثبت‌نام
2023-11-28
نوشته‌ها
115
سکه
779
به محض پایان حرف‌هایش بلند فریاد می‌کشد:
- نکات تموم شد، حالا زود صد‌تا شناتون رو می‌ری*د. وقتی هم تنبیه‌تون تموم شد که البته قرار نیست به این زودی‌ها تموم بشه اما وقتی تموم شد همتون با نظم و ترتیب کامل سوار بالگرد میشید.
همگی هم‌زمان و با صدای بلند و محکمی پاسخ می‌دهیم:
- بله کاپیتان!
به محض پایان حرفمان به تقلید از گرانِر و نوچه‌هایش که مدام زیر ل*ب قر‌قر می‌کنند بدنم را روی زمین قرار می‌دهم، دست‌هایم را نسبت به عرض شانه‌هایم باز‌تر می‌کنم و روی نوک انگشتان پایم قرار می‌گیرم.
پا‌هایم را با سرعت جمع و زانو‌هایم را به گونه‌ای که زاویه نود درجه‌ داشته و موازی با زمین باشند خم می‌کنم.
سپس در حالی که سرم را پایین انداخته‌ام و نفس‌زنان سعی دارم کمرم را صاف نگه دارم با سرعت و پشت سر هم به سمت زمین نزدیک می‌شوم و از آن فاصله می‌گیرم.
در حین این کار نیش‌زبان‌ها و ناسزا‌های کاپیتان را می‌شنوم که خطاب به ما و طوری که انگار قصد تهدید کردن‌مان را داشته باشد می‌گوید:
- زود‌باشید بی‌خاصیت‌ها! همه زورتون همینه؟! دِ اون تن‌های لشتون رو تکون بدید تا خودم دست به کار نشدم! جون بکنین!
ناگهان با برخورد نگاهش به راگرا که زیر ل*ب مشغول ناسزاگویی است بلند فریاد می‌کشد:
- نشنیدم، کسی جرئت کرده پشت سرم چیزی بگه؟! اگه تو دلتون حرفی دارید بیایید جلوم بگید نه پشت سرم!
نگاهی به همگی‌مان می‌اندازد و خشمگینانه فریاد می‌زند:
- درست می‌گم احمق‌ها؟!
- بله کاپیتان.
با صدایی تمسخر‌آمیز می‌گوید:
- خوبه، پس چون درست گفتم جای صد‌تا شنا دویست‌تا شنا می‌ری*د تا دیگه پشت سرم چرت و پرت نگید!
تعجب، ناباوری و خشم به چهره همگی‌مان چنگ می‌زند. آخر چه پدر‌کشتگی با ما دارد؟! انگار با یک شخص عقده‌ای طرف هستم.
***
( نیم ساعت بعد)
درد شدیدی ماهیچه‌های پا‌ها و دست‌هایم را می‌سوزاند و نفس‌هایم به شماره افتاده بود. مانند گرانر و نوچه‌هایش به سختی می‌توانستم روی پا‌هایم بایستم یا نفسم را بیرون بدهم.
ناگهان به محض پایان تنبیه‌مان صدای جدی، سرد و خشن کاپیتان را شنیدم که گفت:
- زود باشین به درد‌نخورا! همگی به صف شید!
سریع و بدون اتلاف وقت فرمانش را اجرا می‌کنیم.
کاپیتان مقابلمان و پشت به ما سر جایش و نزدیک به درِ ورود و خروج بالگرد نظامی می‌ایستد و بلند فریاد می‌کشد:
- با نظم کامل، به طرف بالگرد.
بلند پاسخ می‌دهیم:
- بله کاپیتان.
در حالی که قدم‌هایمان را آرام‌آرام اما محکم روی زمین می‌کوبیم با نظم و ترتیب کامل بی‌آنکه نگاهی به کاپیتان بیا‌اندازیم به سمت بالگرد می‌رویم و سریع سوار آن می‌شویم.
 
آخرین ویرایش:

امیراحمد

کاربر بوکینو
سطح
0
 
تاریخ ثبت‌نام
2023-11-28
نوشته‌ها
115
سکه
779
***
( یک هفته بعد)

پا‌هایم از شدت درد می‌سوختند و نفس‌هایم به مانند گرانِر، راب، راگرا و بقیه سرباز‌های پادگان شدیداً به شماره افتاده بودند.
کاپیتان هر روز صبح تا نیمی از شب وادارمان می‌کرد تا در دور میدان تمرین دویدن انجام دهیم یا به بهانه‌های مختلف مدام همگی‌مان را تنبیه بدنی می‌کرد اما از بین همه من، گرانر و نوچه‌هایش را بیشتر تحت فشار قرار می‌داد، شاید چون من و آن سه نفر برای انجام ماموریت مهم سازمان انتخاب شده بودیم و باید برای آن آمادگی جسمی لازم را به دست می‌آوردیم.
کاپیتان: طبق همیشه بعد از کوفت کردن ناهار دوی صد متر می‌رین! اگه کسی حین تمرین مقابلم ضعف نشون بده چی میشه؟
همگی یک‌صدا، با سرعت و بدون اتلاف وقت بلند پاسخ می‌دهیم:
- آدم میشه!
کاپیتان: چطوری؟
بلند‌تر از قبل پاسخ می‌دهیم:
- با خاک شدن!
کاپیتان: کجا؟
بلند و جدی در حالی‌که همگی خبردار سر‌جای‌مان ایستاده‌ایم پاسخ می‌دهیم:
- توو قبرستون!
کاپیتان: حینِ؟
پاسخ می‌دهیم:
- بی‌خوابی!
با تایید و علامت سرش سرجوخه که زنی ۳۹ ساله و قد‌بلند است در حالی که کنار او و نزدیک به ما ایستاده است اخم‌هایش را در هم می‌کشد و بلند و جدی فریاد می‌زند:
- با نظم و ترتیب، به طرف سالن غذاخوری. ده دقیقه وقت دارید غذاتون رو کوفت کنین نه بیشتر!
لباس و شلوار سفید و تمیز نظامی به تن دارد و کلاه قرمز‌رنگی با آرم گرگ را روی سرش گذاشته است.
همگی پاسخ می‌دهیم:
- بله قربان!
در حالی که پاهایمان را روی زمین می‌کوبیم به ترتیب و طبق خواسته‌اش با نظم کامل به طرف سالن غذا‌خوری می‌رویم.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
بالا