به انجمن رمان نویسی بوکینو خوش آمدید.

بوکینو با هدف ترویج فرهنگ کتاب و کتاب‌خوانی ایجاد شده‌ است و همواره در تلاشیم تا فضایی با کیفیت و صمیمیت را خدمت شما ارائه دهیم. با بوکینو، طعم شیرین و لذت‌بخش موفقیت را بچشید!

ثبت‌نام ورود به حساب کاربری
  • نويسندگان گرامی توجه کنید: انجمن بوکینو تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران می‌باشد؛ لذا از نوشتن آثار غیراخلاقی و مبتذل جداً خودداری کنید. در صورت عدم رعایت قوانین انجمن، آثار شما حذف خواهد شد. در صورت مشاهده هرگونه تخلف، با گزارش کردن ما را یاری کنید.
    (کلیک کنید.)
  • قوانین فعالیت و ارسال محتوا در انجمن بوکینو
    (کلیک کنید.)
  • انجمن مجهز به سیستم تشخیص کاربران دارای چند حساب کاربری می‌باشد؛ در صورت مشاهده حساب کاربری شما مسدود می‌گردد.
  • باز کردن گره‌ از یک ماجرای جنایی، زمانی راحت است که شواهد و مدارک کافی داشته باشیم یا حداقل کسی باشد که بتواند با حرف‌هایش، ما را به کشف حقیقت نزدیک‌تر کند؛ اما اگر تمام افراد به قتل رسیده باشند، چه؟!
    رمان - کاراکال | حدیثه شهبازی کاربر انجمن بوکینو

.Valeria.

کاربر بوکینویی
سطح
0
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-08-29
نوشته‌ها
22
سکه
114
گاهی، دل‌مان می‌خواهد از برخی رفتارهای آدم‌ها عصبانی شویم، مقابله به مثل کنیم، انتقام بگیریم. اما همیشه لبخند می‌زنیم، سکوت می‌کنیم و وانمود می‌کنیم اتفاق مهمی نیفتاده و چیزی نشنیده و ندیده و نفهمیده‌ایم. اما شب هنگام، زمانی که به مرور آن‌چه گذشت‌هایمان می‌پردازیم، خشمگین می‌شویم و بغض می‌کنیم از کارهای آدم‌ها.
آدمیزادیم دیگر! دل‌مان خواسته دلی نشکنیم و بانی احساسات ناخوشایندی نباشیم؛ حتی اگر قرار باشد خودمان بشکنیم و خودمان هر شب با بغض به خواب برویم و هر صبح با مهربانی و لبخندی نجیبانه به استقبال آدمی برویم.
آدمیزادیم دیگر، روزها تصمیم می‌گیریم اهمیت ندهیم و راه خود را برویم و شب‌ها در برابر حجم عظیم واقعیت‌های انکار شده و بغض‌های فروخورده و حرف‌های تلنبار شده، بی‌دفاع می‌شویم؛
آری! این سکوت است..
. .
 
آخرین ویرایش:

.Valeria.

کاربر بوکینویی
سطح
0
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-08-29
نوشته‌ها
22
سکه
114
وای از آدم‌ها...
باید از شر آدم‌ها به آدم‌ها پناه برد؟
از رنجی که حاصلِ اعتماد اشتباهت به آدمیزاد بوده به کجا باید گریخت؟ به کدامین سنگر؟ گریزگاه؟ آ*غ*و*ش؟!
وای از آدم‌ها که سکوت و نجابت تو را پله می‌کنند و تا رفیع‌ترین مراتب رذالت پیش می‌روند و تو را با کوهی از ناباوری و تردید، رها می‌کنند.
تویی که همیشه سکوت کرده‌ای و بزرگترین آسیب‌ها را از سکوت دیده‌ای؛ باید از این عادتِ احمقانه‌ به کدامین حنجره و کدامین فریاد پناه ببری؟
وای از آدم‌ها که پشیمانت می‌کنند از این‌که خوب باشی و از جنجال بپرهیزی و کاری می‌کنند به این باور برسی که مقصر خودم بودم! تقصیر خودم بود که اعتماد کردم! تقصیر خودم بود که فریاد نزدم و جار و جنجال به راه نینداختم و شبیه به خودشان رفتار نکردم!
تردید نکن
بوم زندگیت را سفید نگذار
خداوند، حنجره‌مان را نقاشی کرد تا بوم زندگی را نقاشی کنیم... .
 
آخرین ویرایش:

.Valeria.

کاربر بوکینویی
سطح
0
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-08-29
نوشته‌ها
22
سکه
114
همه‌ی ما یک عذرخواهی به احساسات خود بدهکاریم.
زمانی که برای نگه داشتن آدم‌های اشتباه پافشاری کردیم.
آن زمان که دروغ شنیدیم و سکوت کردیم. جایی که باید می‌رفتیم اما ایستادیم!
از هیچ و پوچ رویا ساختیم و ذوق کردیم.
برای فرار از حقیقت لج کردیم و لج کردیم و لج کردیم.
گاهی چه اصرار بیهوده‌ایست اثبات دوست داشتن‌مان به آدم‌ها، معرفت‌های بی‌جای‌مان، مهربانی‌های الکی‌مان، بها دادن‌های بیش از حدمان، تلاش‌های بی‌موردمان. وقتی برای بعضی آدم‌های امروزی خوبی و بدی یکسان است.
ما بد کردیم، به زندگی
و بیشتر از همه، به خودمان... .
 
آخرین ویرایش:

.Valeria.

کاربر بوکینویی
سطح
0
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-08-29
نوشته‌ها
22
سکه
114
می‌دانی دوستِ من؟ قلبم به درد می‌آید وقتی سکوت این مردمان را می‌بینم.
وقتی زخم‌هایمان را با زخم زبان‌شان بیشتر می‌کنند.
وقتی به فرزندان این کشور انگ منافق می‌زنند.
در دنیایی که توجه مرده،
مهربانی، ستاره سهیل شده و
صدای‌مان به امواج اقیانوس‌ها پیوسته،
توقع زیادی دارم!
 
آخرین ویرایش:

.Valeria.

کاربر بوکینویی
سطح
0
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-08-29
نوشته‌ها
22
سکه
114
اما دیدی آرام آرام؛
دل‌مان به بی‌کسی،
صدای‌مان به سکوت
و چشم‌هایمان به تاریکی عادت کرد؟
خودشان تو را به نقطه‌ای از بی‌کسی می‌رسانند
که دیگر نتوانی خودت را با چیزی وفق دهی
و خودشان هم از سکوت
و گوشه‌گیر بودنت مدام کنار گوشت
گله می‌کنند!
 
آخرین ویرایش:

.Valeria.

کاربر بوکینویی
سطح
0
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-08-29
نوشته‌ها
22
سکه
114
گفت: چشم‌های‌تان چقدر اندوهگین است.
انگار سال‌هاست اشک نریخته‌اید.
باید به او می‌گفتیم آن‌جا خانه‌ی تمام اندوه‌ها و رنج‌هایی‌ست که
به ما روا داشته‌اند و ما نه گریسته‌ایم و نه گلایه‌ای به زبان‌مان آمده است.
همه را آن‌جا جمع کرده‌ایم برای روزی که کسی پیدا شود و خودش از چشمان‌مان داستان رنج و اندوه‌مان را بخواند،
اما هیچ نگفتیم.
مانند همیشه سکوت کردیم.
اگر می‌تواند خودش از چشم‌های‌مان تمام ماجرا را بخواند.
 
آخرین ویرایش:

.Valeria.

کاربر بوکینویی
سطح
0
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-08-29
نوشته‌ها
22
سکه
114
گفتیم نمی‌گذرد، گذشت.
گفتیم مگر می‌شود، شد.
گفتیم محال ممکن است، ممکن شد.
گفتیم باورم نمی‌شود، باورمان شد.
گفتیم نمی‌گذرم، گذشتیم.
گفتیم نمی‌بخشم، بخشیدیم.
گفتیم حرف می‌زنم، سکوت کردیم.
گفتیم از پسش برنمیایم! آمدیم.
گفتیم دیگر طاقت نمیاورم، طاقت آوردیم.
گفتیم تنهایی‌ مگر می‌شود، شد.
هرچه گفتیم و فکر کردیم طور دیگری شد!
باور، پشت باور، یا قوی‌تر شد،
یا نابود شد و از بین رفت!
 
آخرین ویرایش:

.Valeria.

کاربر بوکینویی
سطح
0
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-08-29
نوشته‌ها
22
سکه
114
همه فقط خیره شدند،
گذشتند،
اهمیت ندادند،
ل*ب‌های‌شان را به هم دوختند
و باز هم گذشتند!
و هیچ‌کس نپرسید
با تو چه کرده‌اند که این‌گونه
در خلسه‌ای از سکوت فرو رفته‌ای.
گفتند نمی‌شود، نخ‌ها پاره نشد.
کسی نگفت می‌شود،
در عوض به هم نخ و سوزن می‌دادند!
 
آخرین ویرایش:

.Valeria.

کاربر بوکینویی
سطح
0
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-08-29
نوشته‌ها
22
سکه
114
چه میزان سکوت برای مقصودمان کافی‌ست؟
که چراغ‌ها را خاموش کرده و درد زمین را به فراموشی سپرده‌ایم
دست بردار
افسار را پاره کن،
آزاد باش،
فریاد بکش،
روی شن‌ها راه برو
و آواز بخوان.
دست بردار!
تو هم می‌توانی زندگی کنی
فقط انگشتت را از روی ماشه‌ بردار.
 
آخرین ویرایش:
بالا