جدیدترین‌ها

بزرگترین مرجع تایپِ کتاب | انجمن رمان نویسی بوکینو

انجمن فرهنگی بوکینو، مکانی‌ برای انتشار و تایپ آثارِ شما عزیزان بوده و طبقِ قوانین جمهوری اسلامی ایران اداره می‌شود. هدف ما همواره ایجاد یک محیط گرم و صمیمانه است. برای دسترسی به امکانات انجمن و تعامل در آن، همین حالا ثبت نام کنید.

سوالات متداول

آموزش کار با انجمن را از این لینک مطالعه کنید.

ایجاد موضوع

برای شروع موضوعی در تالار مورد نظر خود بفرستید.

کسب مقام

به خانواده‌ی بزرگ بوکینو بپیوندید!
  • ✵ انجمن رمانِ بوکـــیــنــو✵

    بزرگترین انجمن فرهنگی و کتابخانه‌ی مجازی ایران!

  • تصاویر لینک‌دار
  • تصاویر لینک‌دار
  • تصاویر لینک‌دار

BITA

نویسنده بـــرتر
سطح
0
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-12-25
نوشته‌ها
32
پسندها
395
زمان آنلاین بودن
13h 53m
امتیازها
113
سن
22
سکه
256
  • #11

همیشه می‌گویند بعدها بالأخره شادی‌ها
از سرزمینی دور حاکم قلمرو‌های دل می‌شوند...
می‌گویند صبر کن!
می‌گویند امید داشته باش،
بعدها یک روز بالأخره خوشبخت می‌شوی!
اما گویی غبار غفلت دیدگانشان را پوشانده!
ما امروز را زندگی می‌کنیم و خبری از فرداها
نداریم.
شاید قطارشان در مسیر گذر پرهیاهوی زمان،
پذیرای دوست بیگانه‌ای به نام مرگ شود و دیگر
هیچ‌گاه به مقصد نرسد!
بعدها دیر است؛ خیلی دیر...
بعدها بغض‌ها جان‌ها ستانده‌اند.
بعدها روح‌ها در زمستان اندوه منجمد شده‌اند...
بعدها باورهای خوش در برابر نومیدی
سر خم کرده‌اند.
بعدها لبخندها یخ زده‌اند و تنها به تزئینی
از جنس سراب بدل گشته‌اند بر روی ل*ب‌ها!
بعدها ذوق‌ها کور شده‌اند.
بعدها گل‌های جوانی پژمرده‌اند...
دل‌ها پیر گشته‌اند...
بعدها بهار ز کولاک‌های سهمگین گریخته‌ است.‌..
بعدها حتی بلبل‌ها از غم آواز می‌خوانند.
بعدها دیگر در هزارتوی کلمات،
ذره‌ای احساس پیدا نمی‌شود.
بعدها احساسات مُرده‌اند!
روح‌ها ساکنان فراموشی شده‌اند و جسم‌ها
غنیمت‌های خاک گشته‌اند!
بعدها خیلی دیر است!
این بعدهایی که می‌گویند به خیال تسکین دل،
این بعدها تنها نوش‌دارویی پس از مرگ سهراب
هستند!
زیرا عشق و محبت حتی اگر سال‌ها بعد
درهای قلب را بزنند،
دیگر هیچ فرد زنده‌ای نیست تا در را به رویشان
بگشاید...
گلی که پژمرده شده را آب دیگر نمی‌تواند جانی
دوباره ببخشد و کسانی را که آدم‌ها با بی‌مهری
کُشته‌اند را،

دیگر نمی‌توانند با عشق ورزیدن زنده کنند!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

BITA

نویسنده بـــرتر
سطح
0
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-12-25
نوشته‌ها
32
پسندها
395
زمان آنلاین بودن
13h 53m
امتیازها
113
سن
22
سکه
256
  • #12

ای من‌‌؛ می‌‌دانم دیرزمانی‌‌ است...
که دیار قلبت متروکه‌‌‌‌ای بیش نیست!
متروکه‌ای‌ست مملو از خاطرات شیرین و قدیمی...
متروکه‌ای که روزی آبادی زیبایی بود...
روزی ساکنینی داشت...
فانوس‌های روشن و درخشانی داشت...
این متروکه روزی آکنده از شکوفه‌ی گل‌های شادی
و سرسبزی درختان امید بود...
آرزوهای خوش، همچون کالسکه‌های رویایی
هربار در وسط این شهر افسانه‌ای رژه می‌رفتند
و خنده‌های از ته دل، آونگ‌های مسرتی بودند
که سا‌‌کنین این شهر را به ضیافت و رقص وامی‌داشتند
اما روزگاری رسید که قلمروی دل به دست حاکمانی ستمگر افتاد
و به آتش کشیده شد، هرآنچه رنگ زندگانی داشت!
ساکنینی که روزی از دریای مهربانی این دیار
سیراب می‌گشتند...
و چراغ‌های مهربانی شهر این دل بر آن‌ها می‌تابید
به همراه حاکمان ظالم این قلب...
سوزاندند تمام زیبایی‌های این آبادی را...
سوزاندند و غافل بودند از اینکه؛
خودشان نیز در همین شعله‌ها خواهند سوخت!
عاقبت از این شهر چراغانی‌ای که مثالش
تنها در قصه‌‌ها پیدا می‌شد،
فقط یک مخروبه‌ی مخوف و غم‌زده باقی ماند!
مخروبه‌ای که تمام فانوس‌های اشتیاقِ درون آن
در برابر عظمت و قدرت تاریکی، جان باختند!
مخروبه‌‌ای که تمام درختان امید آن، خشکیدند
و تمام گل‌های نیک‌بختی آن پژمردند...
نغمه‌های خنده‌های پیچیده در این وادی
تسلیم حقیقت تلخ سکوت شدند!
کالسکه‌های آرزوهای دیرینه، به درّه‌ی زوال سقوط کردند!
رقص و جشن‌ها به عزا بدل گشتند...
و از آن همه ذوق و شوق و آن همه سرور
تنها خاطراتی به یادگار مانده‌‌اند که به واسطه‌ی
واژگانی فلک‌زده بر دیوارهای آوار شده‌ی این دیار متروک نوشته شدند
یادگاری که بغض‌هایی دیرینه و حسرت‌هایی بی‌انتها
لابه‌لایش به جا مانده...
و در قسمتی دیگر گورستان ساکنانی که
خیانت کردند به آبادی خویش!
آری! اینجا روزی شهر رویاها بود... شهری که حالا تا ابد ویرانه‌ و میزبان قدم‌های سرد زمستان است!
بادهای بلند از پس کوچه‌های تاریک دلم
با شدت می‌وزند...
و تگرگ‌ها روی قلبم جمله‌ای سوزناک را
حک می‌کنند...
«که اینجا مزار انبوه آرزوهای کهن است!»



*پ.ن: حاکم‌های شهر قلب اشاره به کسی دارد که در زندگی به عشق معشوق‌های بی‌‌وفا دچار گشت!
 
آخرین ویرایش:

BITA

نویسنده بـــرتر
سطح
0
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-12-25
نوشته‌ها
32
پسندها
395
زمان آنلاین بودن
13h 53m
امتیازها
113
سن
22
سکه
256
  • #13

ای فلک! آلونک ما که خودش سیل‌زده بود،
دیگر چرا به اهالی بی‌نوای آن، طعم مهیب
طوفان را چشاندی؟
دنیا چنان سیلی‌ای بر رخ آرزوهایم کوباند
که تا اعماق وجودم مملو از کبودی‌ست.
بطن من زندانی از جنس گله‌هاست.
من از خودِ حقیقی‌ام به کالبد منِ دیگری محکوم
گشته‌ام‌...
من تبعید گشته‌ای هستم از دیار رویاها،
از وادی نیک‌بختی،
از پس کوچه‌های کهن شیدایی.
من از آبادی درون خویش به جهنمی از جنس
مرگ آرزوها تبعید شده‌‌ام!
قسم به واژه‌‌ی مقدس آرزو...
قسم به کلمه‌ی مبارک عشق...
سوگند به زمزمه‌ی شیرین سعادت که در شهر
رویاها به جا مانده؛
من همانی‌ام که با نمی‌شود‌ها ریشه گرفته‌ام،
با خواسته نشدن‌ها رشد کردم و با نرسیدن‌ها
زندگی کرده‌ام!
زیستن در این حیات آلوده به غبار غم، برای من
در ناکام ماندن معنا شد.
من هم‌خانه‌ی بغضم...
من یار دیرینه‌ی اندوه‌ام...
من هم‌نشین حسرت‌ام‌...
آرام‌آرام دل مرا در اوج تشنگی رویاهای بی‌وصالش سر بریدند و آن‌گاه که به من زیستن با سینه‌ی خالی را تحمیل کردند،
گفتند که چرا طوری با ما رفتار می‌کنی که انگار
قلب نداری!
من یک خیال از سرزمین آرزوهای تهی‌ام.
من همانی‌ام که هرچه بیشتر بدود، بیشتر
نمی‌رسد!
من همانی‌ام که هردم مصلحت زندگی‌ام به
بن‌بست نرسیدن‌ها و نمی‌شود‌ها ختم شد...


*آلونک استعاره از قلب و اهالی آن استعاره از احساسات، امیدها و آرزوها می‌باشد.
 
آخرین ویرایش:

بازدید کنندگان موضوع (تعداد: 11) مشاهده جزئیات

shape1
shape2
shape3
shape4
shape5
shape6
بالا پایین