پروانه چون آدمهای دو رو میماند. با زیبایی ظاهری بالهای رنگ رنگش کرم زشت و چشمهای وحشتبرانگیزش را میپوشاند. کث*افت میخورد؛ اما همه دوستش دارند! هرچه کثیفتر دوست داشتنیتر! کرمِ ترسناک و بدقیافهای دارد؛ اما ظرافت بالهایش و رنگهای جذابش اجازهی کشتنش را نمیدهد. شاپرک اما نمونه بارز آدمهاییست که تا ته خط رفته و نتوانسته یا نخواستند برگردند، پس با ظاهر زشتشان فریاد برمیآورند که <<آهای مردم ما بدیم، زشتیم، نیش میزنیم پس سمتمون نیاین که خودتون ضرر میکنید.>>
پایم را روی قبر نهادهام و با پوزخند کندههای پوسیده را مینگرم. هوای متعفن را نفس میکشم و درونم را برایش میخوانم. سپس درحالی که قصد رفتن کردهام زمزمه میکنم:
- ترجیح میدم یه شاپرک باشم تا تظاهر کنم به پروانه بودن پس منتظر نباش بهت برگردم احمق!
سرمای استخوان سوز حرفم روی کندهها قندیل میزند. و من خنثیتر از قبل قدمهایم را برمیدارم.
پایم را روی قبر نهادهام و با پوزخند کندههای پوسیده را مینگرم. هوای متعفن را نفس میکشم و درونم را برایش میخوانم. سپس درحالی که قصد رفتن کردهام زمزمه میکنم:
- ترجیح میدم یه شاپرک باشم تا تظاهر کنم به پروانه بودن پس منتظر نباش بهت برگردم احمق!
سرمای استخوان سوز حرفم روی کندهها قندیل میزند. و من خنثیتر از قبل قدمهایم را برمیدارم.
آخرین ویرایش: