دلــنوشته دلنوشته ماهپیکر | مهوا؛ کاربر انجمن بوکینو

[Ayda]

روزنهم
در افکار خود که غرق شده بودم، ناگهان همه‌چیز برایم روشن شد.
تمام این مدت سعی داشتم این احساس عمیق را پنهان نگه دارم، اما دیگر نمی‌توانم. شاید او همان کسی باشد که به اندازه‌ی تمام امواج دریا، دوستش دارم؛ همان کسی که شایسته‌ی پرستش است!
این روزها همه‌چیز زیبا به نظر می‌رسید، او، احساسی که در درونم نهفته است.
حس می‌کنم، حس می‌کنم که امنیت من اکنون تأمین شده است. جز او دیگر به هیچ‌چیز نیاز ندارم، تنها کافی است همیشه در کنارم باشد.​

 

[Ayda]

روز‌دهم
همه چیز فراتر از تصوراتم بود. احساسی در من بیدار شد که هیچ وقت قبل‌تر تجربه نکرده بودم. لحظاتی که مانند فیلمی در ذهنم تکرار می‌شد و هر بار، شدت احساسات بیشتر از قبل می‌شد. در ابتدا، ذهنم به من هشدار می‌داد که این اتفاقات ممکن است آسیب‌پذیر باشند، اما نمی‌توانستم هیچ چیزی را نادیده بگیرم. شاید به نظر برسد که این احساسات برای لحظه‌ای شکننده‌اند، اما در همان لحظه تصمیم گرفتم با تمام وجود، تجربه‌شان کنم.​