• ✵ انجمن رمانِ بوکـــیــنــو✵

    بزرگترین انجمن فرهنگی و کتابخانه‌ی مجازی ایران!

  • تصاویر لینک‌دار
  • تصاویر لینک‌دار
  • تصاویر لینک‌دار

پناه

کاربر بوکینو
LV
0
 
Joined
Dec 29, 2024
Messages
144
سکه
695
به نام نامی مادر!
دلنوشته: رقص نامرئی
نویسنده: مینا مرادی
ژانر: عاشقانه، تراژدی
ناظر: @ریحانه زنگنه
مقدمه:
در هیاهوی روزمرگی‌ها، جایی میان صدای زنگ ساعت، بوی نان تازه، و اضطراب نرسیدن‌ها…
زنی هست که دیده نمی‌شود،
صدایش در غوغای دنیا گم می‌شود،
اما حضورش، مثل نبضی آرام، زندگی را جاری می‌کند.
او نمی‌رقصد روی صحنه‌های روشن،
لباس پر زرق و برق ندارد،
تماشاگر ندارد،
اما در سکوتِ خانه، در بی‌صداترین لحظه‌ها،
رقصی آغاز می‌کند که ریشه در عشق دارد و جان در فداکاری.
روایت زنی‌ست که نامش مادر است…
روایتی از رقصی نامرئی،
که با هر حرکتش، آجر به آجر آینده‌ی فرزندانش را بنا می‌کند…
بی‌آن‌که حتی لحظه‌ای به دیده شدن بیندیشد.
«رقص نامرئی» حکایت عاشقانه‌ای‌ست از یک زن…
که با دل، با درد، با دستان خسته،
اما با نگاهی سرشار از امید، جهان را می‌چرخاند.

«تقدیم به تمامی مادران سرزمینم»​
 
امضا : پناه

mahban

کاربر افتخاری
LV
3
 
Joined
Jul 4, 2024
Messages
2,053
Awards
7
سکه
34,189
1733465430433.png
نویسنده‌ی عزیز، از این‌که انجمن بوکینو را برای انتشار آثارتان برگزیدید، خرسند و سپاسگزاریم.

لطفا قبل از تایپ دلنوشته‌ی خود، قوانین مربوط به تایپ دلنوشته را مطالعه کنید.

᯽ [ قوانین تایپ دلنوشته | تالار ادبیات توصیفی ] ᯽

همچنین شما می‌توانید در صورت نیاز به راهنمایی و بهبود بخشیدن قلم خود، درخواست ناظر دهید.

{ درخواست نظارت }

پس از تایپ حداقل ۱۵ پست، می‌توانید درخواست نقد
و تگ دهید.


[ درخواست نقد ادبی شورا ]
[ درخواست - درخواست تگ آثار | تالار نقد ]

شما می‌توانید پس از تایپ ١٠ پست برای اثر خود درخواست طراحی جلد دهید‌.

[ درخواست - جلد آثار | تالار طراحی ]

بعد از ۲۰ پست می‌توانید پایان دلنوشته‌تان را اعلام کنید.

[ اطلاعیه‌ - اعلام پایان آثار ادبی | تالار ادبیات توصیفی ]

در صورت تصمیم به عدم ادامه‌ی تایپ دلنوشته، شما می‌توانید درخواست انتقال به متروکه دهید و همچنین در صورت تصمیم به ادامه‌ی تایپ دلنوشته و انتشار اثرتان می‌توانید درخواست بازگردانی اثر از متروکه را دهید.

[ درخواست - انتقال و بازگردانی از متروکه | تالار ادبیات توصیفی]

𖡼 با سپاس از توجه شما 𖡼

[کادر مدیریت تالار ادبیات]

 
Last edited by a moderator:

پناه

کاربر بوکینو
LV
0
 
Joined
Dec 29, 2024
Messages
144
سکه
695
.

در هیاهوی زندگی، جایی میان سکوت شب و لبخندهای بی‌دلیل روزانه، رقصی آغاز می‌شود؛ رقصی بی‌صدا، بی تماشاچی، بی تشویق.
تنها یک دل عاشقان را می‌رقصد؛ مادر!
شب که آرام می‌گیرد و چراغ‌ها یکی‌یکی خاموش می‌شوند، صدای نفس‌های خوابیده‌ی خانه، برای او شروعی تازه است،
انگار زندگیِ مادر، درست از جایی آغاز می‌شود که زندگی دیگران به پایان روز رسیده است.
او میان سایه‌ها می‌چرخد؛ با دست‌هایی که هنوز بوی کار روزانه می‌دهد و قلبی که هیچ‌گاه از تپیدن برای فرزندانش باز نمی‌ایستد.
رقص او در قاب‌های کوچک و ساده‌ است؛ کنار تختی که پتویش را مرتب می‌کند، در آشپزخانه‌ای که بوی عشق می‌گیرد،
و در نگاهی که خستگی را پشت لبخند پنهان می‌کند.
این رقص نه برای دیده شدن است و نه برای تحسین؛ این رقص، زبان بی‌کلام مادری‌ست که هر حرکتش، دانه‌ای امید در دل آینده می‌کارد.
شاید جهان هرگز کف نزند برای او، اما دنیایی رو انگشتش می‌رقصد.
مادر می‌رقصد و می‌رقصاند.
 
Last edited:
امضا : پناه

پناه

کاربر بوکینو
LV
0
 
Joined
Dec 29, 2024
Messages
144
سکه
695
شب، دلش را میان ستاره‌ها پهن کرده بود.
مهتاب، آرام روی پنجره لغزید و با موهای پریشان مادر، دل‌بازی کرد.
او نشسته بود؛ تکیه بر دیوار، آغوشش آغازی برای آرامش.
کودک در آغوشش می‌لرزید، و او در جانش می‌سوخت.
لبخندی زد،
از آن لبخندهایی که بوی عشق می‌دهد و طعمِ سکوت دارد.
دست‌هایش نوازش بودند، واژه‌به‌واژه‌ی یک شعر نانوشته.
گهواره را نمی‌جنباند؛ جهان را در نازِ دستانش تاب می‌داد.
با هر تاب، دلش می‌رقصید. نه از سر خوشی، که از لذتی عمیق‌تر: عشق بی‌قید به تکه‌ای کوچک‌تر از خودش.
همان لحظه، انگار خدا در گوشه‌ی اتاق ایستاده بود و تماشایش می‌کرد... .
و شاید لبخند می‌زد به زنی که بی‌صدا، جهان را مادرانه تکان می‌داد.
 
امضا : پناه

پناه

کاربر بوکینو
LV
0
 
Joined
Dec 29, 2024
Messages
144
سکه
695
صبح، هنوز بیدار نشده بود که بوی نان، از دستانش شروع شد.
او بیدار شد نه از صدای ساعت، که از تپش دل کوچکی که هنوز در خواب بود.
پنجره را باز کرد، تا نسیم بیاید و خواب را آرام‌تر کند.
آرام‌تر... مثل لالایی‌های دیشب، مثل نفس‌های لرزان یک مادر در دل سرما.
آستین بالا زد،
آرد روی دستش نشست؛ همان دستی که شب پیش، تب را لــ.ـــمس کرده بود.
خمیر را ورز داد، همان‌طور که زندگی را با صبوری، با عشق، با ناز.
سفره که پهن شد، صدای نفس کودک در خانه پیچید.
او لبخند زد. لبخندش بوی نان می‌داد، و چشمانش بوی ناز.
مادر بود.
نه قهرمان، نه اسطوره... .
فقط زنی که هر صبح، با طعم نان و ناز، جهان را از نو می‌ساخت.
 
امضا : پناه

پناه

کاربر بوکینو
LV
0
 
Joined
Dec 29, 2024
Messages
144
سکه
695
مادر یعنی آن دستی که همیشه گرم است، حتی وقتی دلش‌ از سرمای گاه و ‌بی‌گاه سختی‌ها و مسؤلیت‌های بی‌شمار یخ بسته.
یعنی صدای پاهایی که بی‌صدا در خانه می‌چرخد، اما همه‌چیز را سر پا نگه می‌دارد.
یعنی کسی که خودش خسته‌ است، اما خستگی اعضای خانواده را با یک لیوان چای، با یک لقمه نان داغ، از تنشان بیرون می‌کشد.
گاهی دلش می‌گیرد، اما نمی‌گذارد کسی بفهمد.
اشک‌هایش را لابه‌لای بخار سماور قایم می‌کند.
لبخندش را می‌چسباند به ل*ب بچه‌ها، به دیوارهای خانه، به قندان کوچک گوشه‌ی سفره.
مادر قهرمان نیست،
ولی لباس‌هایش همیشه بوی زندگی می‌دهند؛
بوی پیاز داغ، عطر نان تازه، بوی پارچه‌ای که یک عمر، اشک و لبخند را با هم پاک کرده است.
صبح تا شب لقمه‌اش را در عشق فرو برده و بر دهان فرزندانش می‌گذارد
و شب که فرا می‌رسد، دلش فقط طالب شنید یک جمله است:
- مامان، خسته نباشی!
 
امضا : پناه

پناه

کاربر بوکینو
LV
0
 
Joined
Dec 29, 2024
Messages
144
سکه
695
در هزار توی روزمره‌گی‌های خاکستری، جایی میان اشک‌های پنهان و لبخندهای آشکار، مادر ایستاده است؛ ستونی بی‌صدا از مهر، شانه‌ای برای تمام دنیا، و نگاهی که فردا را در چشمان تو می‌جوید.
دل‌خوشی‌های یک مادر، کوچک‌اند و بی‌صدا، اما ژرف‌اند و زلال.
مثل نور آفتابی که از پنجره‌ی صبح، آرام می‌تابد بر گهواره خواب کودکش.
مثل بوی شیر تازه در سحرگاه، مثل صدای خنده‌ای کودکانه که دلش را چون شکوفه‌ای در بهار می‌لرزاند.
مادر!
این فرشته خاموش، در هیاهوی زندگی، نغمه‌ای می‌شود ناپیدا که بر لبان هیچ سازی نمی‌نشیند، اما در دل هر خاطره‌ای جاری‌ست.
دل‌خوشی‌اش، دست‌های کوچکی‌ست که دستانش را می‌جویند، صدایی که او را "مامان" می‌نامد،
یا حتی رد پای کوچکی که بر فرش زندگی‌اش نقشی از جاودانگی می‌گذارد.
او "رقصِ نامریی"‌ست؛ با هزار رقص بی‌صدا، با جنبشی نرم در تار و پود زندگی. کسی که شادی را نه در سفرهای دور و مهمانی‌های پرزرق و برق، که در درست بسته شدن موی دخترش، در چکمه‌های خشک مانده در راهروی خانه، در بی‌صدا خواب رفتن پسری که تمام شب را تب داشت، می‌جوید.
مادر!
شاعر بی‌نام ترانه‌های شبانه است؛ دلی بزرگ‌تر از تقویم جهان دارد، و جانی لطیف‌تر از شبنم بر پر گل سرخ.
او همان بهاری‌ست که بی‌آن‌که بدانی، هر صبح در خانه‌ات می‌دمد.
 
امضا : پناه

پناه

کاربر بوکینو
LV
0
 
Joined
Dec 29, 2024
Messages
144
سکه
695
و چه شیرین است آن خستگیِ مادری.
خستگی‌ای که نه در جان می‌نشیند، بلکه به گل‌برگ‌های محبت تبدیل می‌شود و از نگاهش، از لبخندش، از نوازش دستان پینه‌بسته‌اش می‌روید.
مادر، آن روح بزرگ بی‌ادعاست که عشق را نه با کلام، بلکه با تکرارِ بی‌وقفه‌ی بودنش معنا می‌کند.
در میان همهمه‌ی زندگی،
او سکوتی‌ست پر از صدا،
صدای دعاهای آهسته،
صدای عشقی که در دل شب، زیر ل*ب تکرار می‌شود،
بی‌آن‌که ما بفهمیم،
بی‌آن‌که بدانیم دعای زنی، ستون‌های سرنوشت‌مان را نگه داشته است.
 
امضا : پناه

پناه

کاربر بوکینو
LV
0
 
Joined
Dec 29, 2024
Messages
144
سکه
695
مادر، آسمانی‌ترین واژه است در کالبد انسان،
ماه تمامِ شب‌های بی‌ستاره،
دریایی که عمقش را نمی‌توان سنجید،
و اگر بشکافی دلش را، جز عشق، جز ایثار، جز گذشت، هیچ‌چیز نخواهی یافت.
او خودش را خرجِ ما می‌کند،
نه کم‌کم، که تمام و کمال؛
مثل شمعی که شعله‌اش را هدیه می‌دهد،
تا خانه گرم بماند.
مثل خاکی که گل را در آغـ.ـوش می‌گیرد،
بی‌آن‌که منتی بر سر کسی بگذارد.
در خلوت شب، شاید گوشه‌ای بنشیند،
دست بر پیشانی بگذارد،
خاطراتِ کودکی‌مان را ورق بزند،
عکس‌های فرسوده را ببوسد،
و بگوید: «چه زود گذشت…».
 
امضا : پناه

پناه

کاربر بوکینو
LV
0
 
Joined
Dec 29, 2024
Messages
144
سکه
695
و ما؟
گاهی حتی صدایش را نمی‌شنویم.
گاهی نمی‌بینیم چگونه میان هزار کار، قامتش خمیده‌تر شد،
چگونه شب‌ها بی‌صدا گریست و صبح‌ها دوباره مثل آفتاب، گرم و درخشان برخاست.
مادر، تجسمِ بی‌پایانِ مهر است.
و عشقِ او، آن عشقی‌ست که در هیچ‌ جای جهان نخواهی یافت.
که حتی اگر صد بار بی‌وفایی کنیم،
او باز صد و یکمین بار برایمان آغـ.ـوش باز می‌کند و می‌گوید: «تو فقط بیا».
آه مادر!
کاش میشد واژه‌ای بیافرینم،
در شأن تو،
واژه‌ای که جهان را بلرزاند از عظمتت،
اما چه کنم که تمام زبان‌ها لال می‌شوند در ستایش نامت.
 
امضا : پناه

Who has read this thread (Total: 0) View details

Top Bottom