• ✵ انجمن رمانِ بوکـــیــنــو✵

    بزرگترین انجمن فرهنگی و کتابخانه‌ی مجازی ایران!

  • تصاویر لینک‌دار
  • تصاویر لینک‌دار
  • تصاویر لینک‌دار

mahban

[مدیریت ارشد بخش کتابینو]
Staff member
LV
3
 
Joined
Jul 4, 2024
Messages
1,983
Awards
7
سکه
33,964
🌱 بسم الله الرحمن الرحیم🌱

داستان کوتاه: گم شدن در میان خنده‌ها

نویسنده: @ندوش؛

شرکت‌کننده مسابقه "تگ قلم🖋"
 

mahban

[مدیریت ارشد بخش کتابینو]
Staff member
LV
3
 
Joined
Jul 4, 2024
Messages
1,983
Awards
7
سکه
33,964
پس از اینکه گروه @Narin ✿ را دنبال کردند و به پایین کوه رسیدند، تازه متوجه شدند که باید به کجا بروند. آن‌ها همه خسته و گرسنه بودند و به دنبال چیزی برای خوردن می‌گشتند.
@مهوا؛ که از درختان و گل‌ها حسابی خوشش آمده بود، با یک دست پر از برگ و گل‌های رنگی برگشت و گفت: "بچه‌ها، این گل‌ها ممکنه به درد بخورند!" @CEYLAN که همیشه در طبیعت غرق می‌شد، شروع به بوییدن گل‌ها کرد و با هیجان گفت: "آره، این‌ها رایحه‌ای جادویی دارند!"
در همین لحظه، @Blueberry که همیشه دنبال عکس‌های جدید بود، به سمت یک درخت بزرگ و عجیب حرکت کرد و گفت: "این درخت رو باید ثبت کنم، خیلی خاصه!" اما وقتی به سمت آن رفت، درخت کهنه و عجیب به یک طرف خم شده بود و @Blueberry با یک دست به درخت تکیه داد و ناگهان از بالای آن یک پرنده بزرگ و رنگارنگ به هوا پرید. @Blueberry با وحشت جیغ کشید و همه به سرعت به سمت او دویدند.
@mahban "آیا تو خوب هستی؟"در حالی که در دلش می‌خندید که @Blueberry به چه چیزی واکنش نشان داده است.
"آره، من فقط... از ترس کمی جا خوردم!" @Blueberry با لبخندی عصبی گفت. همه با هم خندیدند و ادامه دادند
تصمیمات غیرمنطقی و هیجان‌های بیشتر
در مسیر بازگشت، با وجود خستگی زیاد، @مهوا؛ دوباره شروع به صحبت کرد. "خب، حالا که همه چیز خوب پیش می‌رود، شاید باید یه راه جدید پیدا کنیم که از اینجا به خانه برسیم."​
 

mahban

[مدیریت ارشد بخش کتابینو]
Staff member
LV
3
 
Joined
Jul 4, 2024
Messages
1,983
Awards
7
سکه
33,964
@ندوش؛ که یک بار دیگر نقشه‌اش گم کرده بود، به طرز باور نکردنی گفت: "من فکرم اینه که این بار می‌تونیم از همون مسیر قبلی برگردیم، ولی شاید مسیر رو برعکس بریم."
@مآوا؛ که همیشه می‌خواست همه چیز به شکلی آرامش‌بخش باشد، گفت: "شاید بهتر باشه منتظر بمونیم، بذارید اینجا یک کم استراحت کنیم و بعد دوباره تصمیم بگیریم."
در همین زمان، @mahban که با اعتماد به نفس صحبت می‌کرد، گفت: "من یه ایده دارم! شاید باید به دنبالش بریم تا غروب آفتاب رو از بالای تپه ببینیم. اگه خوش‌شانس باشیم، حتی ممکنه یه ستاره دنباله‌دار هم ببینیم!"
@Elaheh_A که همیشه به چیزهای غیرمنتظره توجه می‌کرد، با دقت به آسمان نگاه کرد و گفت: "نه! باید به درخت‌ها نگاه کنیم، این درخت‌ها یه داستان دارن که باید کشف کنیم.
گم‌شدن بیشتر و مهم‌ترین کشف
در نهایت، همه به سمت درخت‌های بزرگتر حرکت کردند تا نگاهی به آن‌ها بیندازند. اما در همین لحظه، @CEYLAN که در دلش احساس می‌کرد چیزی خاص در انتظارشان است، فریاد زد: "بچه‌ها! نگاه کنید! یک چشمه!"​
 

mahban

[مدیریت ارشد بخش کتابینو]
Staff member
LV
3
 
Joined
Jul 4, 2024
Messages
1,983
Awards
7
سکه
33,964
همه با هیجان به سمت @CEYLAN دویدند و وقتی به چشمه رسیدند، متوجه شدند که آب در آن تمیز و سرد است. همه از آب نوشیدند و به شدت احساس تازگی کردند. @مهوا؛ به وجد آمده گفت: "این چشمه قطعاً یه معجزه‌است! باید به همه بگیم."
@ندوش؛ هم با کمال تعجب گفت: "من فکر می‌کنم که از اینجا باید یک نقشه بسازیم. اینجا ممکنه بهترین مکان برای اردو باشه.
اما در همان لحظه، @Narin ✿ که برای اولین بار حرفی زده بود، به آرامی گفت: "خب، حالا که این‌قدر خوشحال هستیم، چرا همین جا نمونیم؟"
همه با تعجب نگاه کردند و سپس شروع به خندیدن کردند.
بازگشت به خانه
بعد از استراحتی کوتاه و نوشیدن از آب چشمه، گروه تصمیم گرفتند به خانه برگردند. اما این بار همه از هم جدا شده بودند. @مهوین؛ به فکر رفتن به خانه افتاد تا در آرامش بماند، @CEYLAN همچنان در حال قدم زدن در طبیعت بود، @مهوا؛ و @Blueberry به عکس گرفتن ادامه دادند، و باقی گروه هم تصمیم به برگشت گرفتند.
اما در آخر، همه به این نتیجه رسیدند که مهم‌ترین چیز این است که در کنار هم باشیم و از لحظات لذت ببریم، حتی اگر مقصد نهایی گم شود.


پایان
 

Who has read this thread (Total: 0) View details

Top Bottom