جدیدترین‌ها

Welcome to انجمن رمان نویسی بوکینو

Join us now to get access to all our features. Once registered and logged in, you will be able to create topics, post replies to existing threads, give reputation to your fellow members, get your own private messenger, and so, so much more. It's also quick and totally free, so what are you waiting for?

سوالات متداول

آموزش کار با انجمن را از این لینک مطالعه کنید.

ایجاد موضوع

برای شروع موضوعی در تالار مورد نظر خود بفرستید.

کسب مقام

به خانواده‌ی بزرگ بوکینو بپیوندید!
  • ✵ انجمن رمانِ بوکـــیــنــو✵

    بزرگترین انجمن فرهنگی و کتابخانه‌ی مجازی ایران!

  • تصاویر لینک‌دار
  • تصاویر لینک‌دار
  • تصاویر لینک‌دار
  • تصاویر لینک‌دار
  • تصاویر لینک‌دار

اختصاصی داستان کوتاه 'گم شدن در میان خنده‌ها' | ندوش _ کاربر انجمن بوکینو

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو]
کادر مدیریت بوکینو
سطح
0
 
تاریخ ثبت‌نام
1403٫4٫14
نوشته‌ها
5,251
پسندها
8,111
امتیازها
418
سکه
31,955
  • #1
🌱 بسم الله الرحمن الرحیم🌱

داستان کوتاه: گم شدن در میان خنده‌ها

نویسنده: @ندوش؛

شرکت‌کننده مسابقه "تگ قلم🖋"
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو]
کادر مدیریت بوکینو
سطح
0
 
تاریخ ثبت‌نام
1403٫4٫14
نوشته‌ها
5,251
پسندها
8,111
امتیازها
418
سکه
31,955
  • #2
پس از اینکه گروه @Narin ✿ را دنبال کردند و به پایین کوه رسیدند، تازه متوجه شدند که باید به کجا بروند. آن‌ها همه خسته و گرسنه بودند و به دنبال چیزی برای خوردن می‌گشتند.
@مهوا؛ که از درختان و گل‌ها حسابی خوشش آمده بود، با یک دست پر از برگ و گل‌های رنگی برگشت و گفت: "بچه‌ها، این گل‌ها ممکنه به درد بخورند!" @CEYLAN که همیشه در طبیعت غرق می‌شد، شروع به بوییدن گل‌ها کرد و با هیجان گفت: "آره، این‌ها رایحه‌ای جادویی دارند!"
در همین لحظه، @Blueberry که همیشه دنبال عکس‌های جدید بود، به سمت یک درخت بزرگ و عجیب حرکت کرد و گفت: "این درخت رو باید ثبت کنم، خیلی خاصه!" اما وقتی به سمت آن رفت، درخت کهنه و عجیب به یک طرف خم شده بود و @Blueberry با یک دست به درخت تکیه داد و ناگهان از بالای آن یک پرنده بزرگ و رنگارنگ به هوا پرید. @Blueberry با وحشت جیغ کشید و همه به سرعت به سمت او دویدند.
@mahban "آیا تو خوب هستی؟"در حالی که در دلش می‌خندید که @Blueberry به چه چیزی واکنش نشان داده است.
"آره، من فقط... از ترس کمی جا خوردم!" @Blueberry با لبخندی عصبی گفت. همه با هم خندیدند و ادامه دادند
تصمیمات غیرمنطقی و هیجان‌های بیشتر
در مسیر بازگشت، با وجود خستگی زیاد، @مهوا؛ دوباره شروع به صحبت کرد. "خب، حالا که همه چیز خوب پیش می‌رود، شاید باید یه راه جدید پیدا کنیم که از اینجا به خانه برسیم."​
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو]
کادر مدیریت بوکینو
سطح
0
 
تاریخ ثبت‌نام
1403٫4٫14
نوشته‌ها
5,251
پسندها
8,111
امتیازها
418
سکه
31,955
  • #3
@ندوش؛ که یک بار دیگر نقشه‌اش گم کرده بود، به طرز باور نکردنی گفت: "من فکرم اینه که این بار می‌تونیم از همون مسیر قبلی برگردیم، ولی شاید مسیر رو برعکس بریم."
@مآوا؛ که همیشه می‌خواست همه چیز به شکلی آرامش‌بخش باشد، گفت: "شاید بهتر باشه منتظر بمونیم، بذارید اینجا یک کم استراحت کنیم و بعد دوباره تصمیم بگیریم."
در همین زمان، @mahban که با اعتماد به نفس صحبت می‌کرد، گفت: "من یه ایده دارم! شاید باید به دنبالش بریم تا غروب آفتاب رو از بالای تپه ببینیم. اگه خوش‌شانس باشیم، حتی ممکنه یه ستاره دنباله‌دار هم ببینیم!"
@Elaheh_A که همیشه به چیزهای غیرمنتظره توجه می‌کرد، با دقت به آسمان نگاه کرد و گفت: "نه! باید به درخت‌ها نگاه کنیم، این درخت‌ها یه داستان دارن که باید کشف کنیم.
گم‌شدن بیشتر و مهم‌ترین کشف
در نهایت، همه به سمت درخت‌های بزرگتر حرکت کردند تا نگاهی به آن‌ها بیندازند. اما در همین لحظه، @CEYLAN که در دلش احساس می‌کرد چیزی خاص در انتظارشان است، فریاد زد: "بچه‌ها! نگاه کنید! یک چشمه!"​
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو]
کادر مدیریت بوکینو
سطح
0
 
تاریخ ثبت‌نام
1403٫4٫14
نوشته‌ها
5,251
پسندها
8,111
امتیازها
418
سکه
31,955
  • #4
همه با هیجان به سمت @CEYLAN دویدند و وقتی به چشمه رسیدند، متوجه شدند که آب در آن تمیز و سرد است. همه از آب نوشیدند و به شدت احساس تازگی کردند. @مهوا؛ به وجد آمده گفت: "این چشمه قطعاً یه معجزه‌است! باید به همه بگیم."
@ندوش؛ هم با کمال تعجب گفت: "من فکر می‌کنم که از اینجا باید یک نقشه بسازیم. اینجا ممکنه بهترین مکان برای اردو باشه.
اما در همان لحظه، @Narin ✿ که برای اولین بار حرفی زده بود، به آرامی گفت: "خب، حالا که این‌قدر خوشحال هستیم، چرا همین جا نمونیم؟"
همه با تعجب نگاه کردند و سپس شروع به خندیدن کردند.
بازگشت به خانه
بعد از استراحتی کوتاه و نوشیدن از آب چشمه، گروه تصمیم گرفتند به خانه برگردند. اما این بار همه از هم جدا شده بودند. @مهوین؛ به فکر رفتن به خانه افتاد تا در آرامش بماند، @CEYLAN همچنان در حال قدم زدن در طبیعت بود، @مهوا؛ و @Blueberry به عکس گرفتن ادامه دادند، و باقی گروه هم تصمیم به برگشت گرفتند.
اما در آخر، همه به این نتیجه رسیدند که مهم‌ترین چیز این است که در کنار هم باشیم و از لحظات لذت ببریم، حتی اگر مقصد نهایی گم شود.


پایان
 
shape1
shape2
shape3
shape4
shape5
shape6
بالا پایین