به انجمن رمان نویسی بوکینو خوش آمدید.

بوکینو با هدف ترویج فرهنگ کتاب و کتاب‌خوانی ایجاد شده‌ است و همواره در تلاشیم تا فضایی با کیفیت و صمیمیت را خدمت شما ارائه دهیم. با بوکینو، طعم شیرین و لذت‌بخش موفقیت را بچشید!

ثبت‌نام ورود به حساب کاربری
  • نويسندگان گرامی توجه کنید: انجمن بوکینو تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران می‌باشد؛ لذا از نوشتن آثار غیراخلاقی و مبتذل جداً خودداری کنید. در صورت عدم رعایت قوانین انجمن، آثار شما حذف خواهد شد. در صورت مشاهده هرگونه تخلف، با گزارش کردن ما را یاری کنید.
    (کلیک کنید.)
  • قوانین فعالیت و ارسال محتوا در انجمن بوکینو
    (کلیک کنید.)
  • انجمن مجهز به سیستم تشخیص کاربران دارای چند حساب کاربری می‌باشد؛ در صورت مشاهده حساب کاربری شما مسدود می‌گردد.
  • باز کردن گره‌ از یک ماجرای جنایی، زمانی راحت است که شواهد و مدارک کافی داشته باشیم یا حداقل کسی باشد که بتواند با حرف‌هایش، ما را به کشف حقیقت نزدیک‌تر کند؛ اما اگر تمام افراد به قتل رسیده باشند، چه؟!
    رمان - کاراکال | حدیثه شهبازی کاربر انجمن بوکینو

Rezi

کاربر بوکینویی
سطح
0
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-11-24
نوشته‌ها
16
سکه
80
پارت هشتم:
- به‌به! چه پرنسسی شدی!
سارا با غرور گفت:
- من همیشه خوشگلم.
شکلات حرفش را قطع کرد و گفت:
- البته، به جز وقتی که توی سطل آشغال افتادی.
سارا به نشانه اخطار؛ انگشت اشاره‌اش را به سمت شکلات گرفت و بلند گفت:
- دوباره شروع نکن شکلات! بذار این صلح پایدار باشه.
شکلات هم طلبکار شد و گفت:
- من سعی کردم این حرف رو توی دل خودم نگه دارم؛ ولی حالا که می‌خوای تقصیرات رو گردن من بندازی بدون، یادم نرفته که قول دادی من رو بذاری تو یخچال خونه‌تون.
دست و پاهام رو ببین؛ کاملاً شل شده.
سارا سری تکان داد و گفت:
- بس کن شکلات، اون‌قدرها هم گرم نیست؛ فقط یه هفته مونده به سال نو. تازه! فکر کنم پدر بزودی تزئینات جشن رو هم بخره و بیاره.
شکلات خود را به بالای میز سارا رساند و گفت:
- بحث کردن با دختری مثل تو به جایی نمی‌رسه؛ بیا یه تکه از شکلات رو بخور، انقد لفتش نده.
سارا جلو آمد و گفت:
- چاره دیگه‌ای هم ندارم...
سارا جلد کاغذی قرمز رنگ شکلات را، مثل تی‌شرت از تن شکلات در آورد و به روکش طلایی رنگ فلزی رسید.
پیدا بود که روکش فلزی،‌ یک بار دیگر هم باز شده بود!
سارا فوری پرسید:
- تو که قبلا باز شدی! تاریخ انقضات نگذشته؟ بچرخ ببینم تاریخ کجات درج شده.
شکلات موهای نداشته‌اش را کشید و داد زد و گفت:
- دستت رو از گوشم درار! بله باز شدم؛ چون تو اولین نفر نیستی که من رو پیدا می‌کنه.
سارا دستش را کشید و با تعجب پرسید:
- صبر کن ببینم، تو مگه نگفتی مدت‌هاست که اون‌ جایی و کسی پیدات نکرده؟
شکلات هوشمندانه پاسخ داد:
- خب، منظورم این بود که مدت‌هاست که از دفعه قبلی کسی من رو پیدا نکرده؛ نه این‌که کلاً کسی من رو پیدا نکرده باشه.
سارا دست شکلات را گرفت و پیچاند! سپس با صدای بلند از او بازجویی‌ کرد:
- من رو گول می‌زنی ها؟! فکر کردی من مثل اون کم عقل های دور و برتم؟ ها جواب بده! مطمئن بودم که سرم خورده کف سطل و مخم عیب کرده، پرتت می‌کنم جلوی سگ‌های ول‌گرد؛ زود باش جواب من رو بده.
شکلات که مثل جوجه مرغ‌ها جیغ و داد می‌کرد به سختی گفت:
- آخ... وای... آی... باور کن... باور کن... من تنها چیزی که یادمه اینه که:
- تو خونه‌ی یه خانواده پولدار، جلوی یه شومینه از خواب بیدار شدم و حس کردم دارم آب می‌شم! بعد پاشدم و اطراف رو یه نگاه انداختم، فوری چشمم خورد به دریچه‌ی ورودی سگ، روی درب ورودی خونه؛ بدونه‌ این‌که فکر اضافی کنم، دویدم سمتش و پریدم بیرون. نمی‌دونی شیرجه زدن توی برف‌های حیاط چه حالی داشت!
سارا دستش را ول کرد و گفت:
- گفتی برف؟ از آخرین برف یک سال می‌گذره!
بعد روکش طلایی را کنار زد و با کمال ناباوری دید که شکلات تازه مانده است!
بعد شکلات ادامه داد:
- بعد پسر خانواده از بیرون رسید و قرمزی من چشمش رو گرفت؛ من رو برداشت و بی درنگ یه تکه از من خورد.
پسر پانزده شانزده ساله، انگار خوشمزه‌ترین خوراکی زندگیش رو خورده بود؛ فوراً یه گاز بزرگ از من زد!
@ARNICA
 
بالا