• ✵ انجمن رمانِ بوکـــیــنــو✵

    بزرگترین انجمن فرهنگی و کتابخانه‌ی مجازی ایران!

  • تصاویر لینک‌دار
  • تصاویر لینک‌دار
  • تصاویر لینک‌دار

mahban

[مدیریت ارشد بخش کتابینو]
Staff member
LV
3
 
Joined
Jul 4, 2024
Messages
1,983
Awards
7
سکه
33,964


🌱 بسم الله الرحمن الرحیم🌱

داستان کوتاه: تجربه عشق

نویسنده: @نیهان / رها آدا باقری

نفر دوم مسابقه "تگ قلم🖋"
 

mahban

[مدیریت ارشد بخش کتابینو]
Staff member
LV
3
 
Joined
Jul 4, 2024
Messages
1,983
Awards
7
سکه
33,964
@امیرعلی پسری طنزپرداز و @دانشجو پس از مدت‌ها از خانه پدری‌اش خارج شد. خود را همانند @کمدین پوچ شده و @رها از جریان اصلی زندگی می‌دید و بیماری روحی پس از فوت @دایی رسول ، رفیق و دایی که همیشه همراهش بود، او را به شدت افسرده کرده بود؛ هر چه که در برابر افکار ذهنی‌اش فریاد میزد @نکنین با من این کار رو:) ، هر چه هوار میزد @نههههههههههه ، کسی گوش شنوا نبود و فایده نداشت که نداشت.
حال با اصرار خانواده‌ی کوچکش از جمله @حاجی @HEYDAR ، پدر پیر و @گُلســا مادرش که هر روز هفته برای وضعیتش ابراز نگرانی می‌کردند؛ دل از @قفس تنهایی‌اش کَنده و تن به خیابان زده بود‌
گویی لفظ @شَرقیِ غَمْگین برایش کم بود! خود را تنها @شبگرد تنها و @خزان ناخوشی بیش نمی‌دید.
از کنار چند فروشگاه گذشت و ویترین یک فروشگاه بزرگ توجه او را به خود جلب کرد.
مردمک‌های سیاهش که همچون @مآهـــے لغزان به روی اسم سر در فروشگاه خیره شد با خود زمزمه کرد:
- @راوی افسانگان... چه خودشونم تحویل گرفتن!
بعد از چندی حال بدی، @شعله کنجکاوی درون و توجهش جلب شده بود؛ پس بدون معطلی وارد فروشگاه شد.
در بخش سی‌دی و موسیقی چشم گرداند؛ انواع و اقسام اسامی آهنگ و موسیقی‌های متنوع را زیر ل*ب به ترتیب خواند:
- @پناه ، @سین دال ، @عطرین ، @دیو خفته ، @جادوی سیاه ، @پادشاه اژدها ، @حـورا و @دل و جانم همه تو... .
پوزخندی روی لبش نقش بست و مگر شاعران چندبار عشق را تجربه می‌کردند؟!​
 

mahban

[مدیریت ارشد بخش کتابینو]
Staff member
LV
3
 
Joined
Jul 4, 2024
Messages
1,983
Awards
7
سکه
33,964
چشمش به دختری جوان افتاد که فروشنده‌ی آن قسمت بود؛ @زمهریر وجودش را فرا گرفت.
در نظرش دختری شبیه به @گلایل ، شایدم درخت @افرا ، یا @نیلوفر آبی را می‌ماند و همسن و سال خودش به نظر می‌رسید ‌و @•تبسم• مهربانی روی ل*ب داشت.
دقیق‌تر خیره‌اش شد؛ @دختر ماه برایش کم بود! ماه شب چهارده یا اصلاً هر چه نام داشت؛ صورت گلگونش @مهوا را می‌ماند؛چهره‌اش مهتابی بود و همانند @آیماه دلش را لرزاند و گویی @ترنم خیال بیش نبود.
@دخترک لبخند عسلی داشت که برقش گویی چشم کور می‌کرد! @•تبسم• چسبیده به غنچه‌ی لبانش به نظرش زیباترین چیزی بود که با چشمانش دیده و ای کاش کسی @سوره چشم زخم برای این @شاهدخت @گمنام۳۱۳ سال گم‌گشته خوانده بود.
دختر نگاهی به @امیرعلی که محوش بود کرد و پرسید:
- می‌تونم کمکتون کنم؟
هیچ عکس‌العملی از خود نشان نداد اما در وجودش علاقه‌ای به وسعت برج @میلاد... یا نه، به اندازه‌ی تمام @ترشک و لواشک‌هایی که از بچگی تا الان خورده بود، شاید هم به قدر @مآهـــے که در آسمان شبش می‌درخشید و فعل حال @مآهـــے افسون‌تر و @تی ناز متعلق به خودش را یافته بود.
@شعله و التهاب درونش را کنار زد؛ تمام قدرتش را جمع کرد و گفت:
- من یه سی‌دی موسیقی می‌خوام.​
 

mahban

[مدیریت ارشد بخش کتابینو]
Staff member
LV
3
 
Joined
Jul 4, 2024
Messages
1,983
Awards
7
سکه
33,964
@امیرعلی سپس یکی از سی‌دی‌های @منصور را که رویش نام @ماهور را نوشته بود انتخاب کرد.
دختر آن را گرفت و با همان لبخندی که @امیرعلی را به یاد دوران بچگی و طعم خوش @پشمک پرتقالی مورد علاقه‌اش ‌می‌برد؛ نجوا کرد:
- دوست دارید براتون کادوش کنم؟ راستی اسمتون؟
تا @- OVERDOSE - روحش چیزی نمانده بود. لحظه‌ای حرف زدن از یادش رفت و گیج ل*ب زد:
- اسمم، @امیراحمد... نه! یعنی آره، @علیرضا رازانی دوستمه، برای اون می‌خوام. خودمم...
ولوم صدایش را کم کرد و زمزمه کرد:
- @امیرعلی... یه @رمان نویس و نویسنده‌ی کم تجربه، @دانشجو ، شایدم @کمدین پوچ شده ، @شبگرد تنها ، گمونم اینا تنها چیزاییه که هستم.
برق @پرتوِماه نگاه زیبایش دوباره چشمش را روشن کرد. @دردانه دلش دومرتبه @تبسم بند لبش کرد و ل*ب زد:
- @امیرعلی... چه اسم قشنگی.
@کوه یخی برایش کم بود! باید غرورش را زیر پا می‌گذشت یا نه؟ @•تبسم• زیبا و چهره‌‌ی ماه مانندش که همچون @عروسک خجالتی مدام گلگون میشد دلش را بدجور لرزاند یعنی میشد به زندگی امیدوار بود؟
با تعجب به چشمان کشیده و @طناز روبه‌رویش خیره شد و دو‌مرتبه به بسته کادو پیچ شده درون دستش نگاه کرد. رویش یک نوشته شده بود:
- جناب @امیرعلی که هول شدنت به دلم نشسته! اسم من @نیهان هست و خوشحال میشم اگه مایل باشی باهم آشنا بشیم... چطوره به یه فنجون چایی خوش رنگ دعوتم کنی؟ قول میدم ردش نکنم.
یادداشت از طرف @نیهان ، دختر فروشنده بود و به قول نزار قربانی باید گفت آسان‌تر نگاهم کن. من تا عشق بیشتر نخوانده‌ام.


پایان​
 

Who has read this thread (Total: 0) View details

Top Bottom