• ✵ انجمن رمانِ بوکـــیــنــو✵

    بزرگترین انجمن فرهنگی و کتابخانه‌ی مجازی ایران!

  • تصاویر لینک‌دار
  • تصاویر لینک‌دار
  • تصاویر لینک‌دار

YAS

[مدیرکل - مدیر تالار نظارت+مترجم انجمن]
Staff member
LV
0
 
Joined
Sep 4, 2024
Messages
909
سکه
5,945
9257A6E6-AB61-42D9-A3C9-93BBEA936E7C.jpeg
نام اثر: عشق بی‌جسد
ژانر: فانتزی، تراژدی، عاشقانه
نویسنده: یسنا نهتانی
ناظر: @(SINA)
خلاصه:
پسر هر شب منتظر می‌ماند پشت پنجره‌های مه‌ گرفته برای دیدار تنها کسی که می‌بیندش، دختری با نگاه‌های پر از حسرت که دستانش از خاطرات سردتر است و رازی مرگبار در سکوتش نهفته... .​
 
امضا : YAS

آینازاولادی

[گرافیست و کیدرامر+مدیرتالارمینیمال+کتابخوان]
Staff member
LV
1
 
Joined
Sep 24, 2024
Messages
143
Awards
1
سکه
823
F6B9DD6D-DF25-4E23-B493-6AE696A13D7C.png
نویسنده‌ی گرامی، از شما متشکریم که انجمن رمان نویسی بوکینو را جهت انتشار رمان خود انتخاب کرده‌اید!
از شما می‌خواهیم قبل از تایپ آثرتان، قوانین را مطالعه کنید:​



برای آگاهی از قوانین تایپ داستانک به لینک زیر مراجعه کنید:​




‌برای بی‌جواب نماندن سوالات و مشکلات‌ خود، به تایپک زیر مراجعه فرمایید:
‌‌​




بعد از قرار دادن ۱۰ پست در این تایپک درخواست دهید:​


برای بهتر شدن و بالا بردن کیفیت آثارتان و تگ‌دهی به آن، بعد از قرار دادن ۲۰ پست، به تالار نقد مراجعه کنید:​


بعد از قرار دادن ۱۰ پست، برای کاور تبلیغاتی در تایپک زیر اقدام فرمایید:
‌​


برای درخواست تیزر، می‌توانید بعد از ۲۰ پست در تایپک زیر درخواست دهید:
‌​


پست‌های اثرتان به تعداد منصوب رسیده و پایان یافته؟!
پس در تایپک زیر اعلام کنید:​


برای انتقال اثر خود به متروکه و یا بازگردانی آن، وارد تایپک زیر شوید:
‌​


‌و برای آموزش‌های بیشتر درباره‌ی نویسندگی به تالار آموزشگاه مراجعه نمایید.​


با آرزوی موفقیت برای شما!

[کادر مدیریت تالار کتاب]​
 
امضا : آینازاولادی

YAS

[مدیرکل - مدیر تالار نظارت+مترجم انجمن]
Staff member
LV
0
 
Joined
Sep 4, 2024
Messages
909
سکه
5,945
مقدمه:
عشق را در سکوت پنجره‌ها جستجو می‌کرد، در سایه‌هایی که هرگز گرمای دستانم را حس نکردند.
روح تو همیشه آنجا بود، اما من هرگز نتوانستم واقعاً در آغوشت بگیرم، و این دردناکترین شکنجه عشق بود که نزدیکترین فاصله‌ها، گاهی دورترین‌هاست.
 
امضا : YAS

YAS

[مدیرکل - مدیر تالار نظارت+مترجم انجمن]
Staff member
LV
0
 
Joined
Sep 4, 2024
Messages
909
سکه
5,945
پنجرهٔ اتاقش همیشه نیمه‌باز بود، حتی در سردترین شب‌های زمستان. دوستانش می‌گفتند دیوانه شده، اما او می‌دانست باید منتظر بماند. منتظر همان دختر غریبه‌ای که هر شب پشت شیشه‌های مه ‌گرفته ظاهر می‌شد، با چشمانی که گویی قرن‌هاست گریه کرده‌اند.
اولین بار در شبی بارانی او را دیده بود. باران شدیدی می‌بارید و او مشغول خواندن کتابی قدیمی کنار پنجره بود. ناگهان سایه‌ای توجه‌اش را جلب کرد، دختری جوان با موهای خیس و چهره‌ای رنگ‌پریده که از پشت شیشه به او خیره شده بود. در نگاه اول فکر کرد خیالش بازی می‌کند، اما شب‌ بعد دوباره آمد. و شب بعد از آن و هر شب پس از آن.
پسر یک شب جرأت کرد بپرسد:
- تو... تو واقعی هستی؟
دختر آرام سر تکان داد.
- برای تو که هستم.
صدایش مانند زمزمهٔ باد از لای درختان قدیمی بود.
- اما چرا فقط من می‌توانم تو را ببینم؟
دختر دستش را به سوی شیشه دراز کرد و گفت:
- پنج سال پیش در این خانه مردم. تو اولین کسی هستی که پس از آن روز مرا دیده‌ای.
همان شب، پسر فهمید عاشق شده است. عاشق دختری که هرگز نمی‌تواند لمسش کند، یا حتی مطمئن باشد که فردایی برایشان وجود دارد. با این حال، هر شب به دیدارش می‌آمد. برایش از روزهای تنهاییش می‌گفت، از کتاب‌هایی که خوانده بود، از دنیایی که همیشه او را تنها گذاشته بود. دختر هم برایش قصه‌هایی از زندگی کوتاهش تعریف می‌کرد، از رویاهایی که هیچ‌گاه به واقعیت نپیوستند.
ماه‌ها به همین منوال گذشت. پسر یاد گرفته بود پیانو بنوازد تا برایش آهنگ‌های موردعلاقه‌اش را اجرا کند. دختر همیشه همان‌جا، پشت پنجره می‌نشست و با چشمانی درخشان به او نگاه می‌کرد. گاهی چنان غرق در این لحظات می‌شدند که پسر به کلی فراموش می‌کرد دخترک مرده است.
تا اینکه یک شب زمستانی، دختر نیامد!
 
Last edited:
امضا : YAS

YAS

[مدیرکل - مدیر تالار نظارت+مترجم انجمن]
Staff member
LV
0
 
Joined
Sep 4, 2024
Messages
909
سکه
5,945
پسر تمام خانه را گشت، به هر گوشه‌ای سر زد، اما اثری از او نبود. ناامیدانه کنار پنجره نشست و نامش را صدا زد. ساعتی بعد، صدای ضعیفی شنید که از دور دست می‌آمد:
- وقتش رسیده... باید بروم.
- نه! لطفاً نرو!
پسر با چشمانی پر از اشک التماس کرد:
- من نمی‌توانم بدون تو... .
- من همیشه اینجا هستم.
صدای دختر هر لحظه ضعیف‌تر می‌شد:
- در هر نسیمی که از پنجره رد می‌شود، در هر نوری که از شیشه می‌تابد... من قسم می‌خورم.
و سپس سکوت.

***

امروز، سال‌ها از آن شب می‌گذرد. پنجره هنوز هم نیمه‌باز است. مردم دهکده می‌گویند مرد دیوانه‌ای در آن خانه زندگی می‌کند که هر شب پیانو می‌نوازد و با کسی نامرئی صحبت می‌کند. اما اگر دقیق گوش کنید، شاید بتوانید صدای دیگری را هم بشنوید، زمزمهٔ دختری که هرگز آنجا را ترک نکرده است.
پسر می‌داند روزی او هم خواهد مرد و شاید آن روز، سرانجام در آغوش معشوقش آرام بگیرد. اما تا آن زمان، فقط می‌نوازد و منتظر می‌ماند... .
پایان.
۱۴۰۴/۴/۲۴ ساعت am 12:07، سه‌شنبه.
5D738B0D-77E0-4780-8E73-008BB7DB4B3D.png
 
Last edited:
امضا : YAS

آینازاولادی

[گرافیست و کیدرامر+مدیرتالارمینیمال+کتابخوان]
Staff member
LV
1
 
Joined
Sep 24, 2024
Messages
143
Awards
1
سکه
823

Who has read this thread (Total: 7) View details

Top Bottom