شعر🖋 خاقانی | تالار ادبیات

[ARAMESH]

عیسی ل*ب است یار و دم از من دریغ داشت
بیمار او شدم قدم از من دریغ داشت

 

[ARAMESH]

آخر چه معنی آرم از آن آفتاب‌ روی
کو بوی خود به صبح‌ دم از من دریغ داشت

 

[ARAMESH]

بوس وداعی از ل*ب او چون طلب کنم
کز دور یک سلام هم از من دریغ داشت

 

[ARAMESH]

من چون کبوتران به وفا طوق‌ دار او
او کعبهٔ من و حرم از من دریغ داشت

 

[ARAMESH]

جور یار پیرهن کاغذین کنم
کو کاغذ و سر قلم از من دریغ داشت

 

[ARAMESH]

من ز آب دیده نامه نوشتم هزار فصل
او ز آب دوده یک رقم از من دریغ داشت

 

[ARAMESH]

خود یار نارد از دل خاقانی ای عجب
گوئی چه بود کاین کرم از من دریغ داشت

 

[ARAMESH]

عشقت چو درآمد ز دلم صبر بدر شد
احوال دلم باز دگر باره دگر شد

 

[ARAMESH]

عهدی بد و دوری که مرا صبر و دلی بود
آن عهد به پای آمد و آن دور به سر شد

 

[ARAMESH]

صاعقهٔ عشق تو در جان من افتاد
از واقعهٔ من همه آفاق خبر شد