شعر🖋 خاقانی | تالار ادبیات

[ARAMESH]

آوازه شد به شهری و آگاه گشت شاهی
کو عشق‌دان من شد من بت‌پرست اویم

 

[ARAMESH]

خاقانیم که مرگم از زندگی است خوش‌تر
تا چون که نیست گردم داند که هست اویم

 

[ARAMESH]

دیدی که یار چون ز دل ما خبر نداشت
ما را شکار کرد و بیفکند و برنداشت

 

[ARAMESH]

ما بی‌خبر شدیم که دیدیم حسن او
او خود ز حال بی‌خبر ما خبر نداشت

 

[ARAMESH]

ما را به چشم کرد که تا صید او شدیم
زان پس به چشم رحمت بر ما نظر نداشت

 

[ARAMESH]

گفتا جفا نجویم زین خود گذر نکرد
گفتا وفا نمایم زان خود اثر نداشت

 

[ARAMESH]

وصلش ز دست رفت که کیسه وفا نکرد
زخمش به دل رسید که سی*ن*ه سپر نداشت

 

[ARAMESH]

گفتند خرم است شبستان وصل او
رفتم که بار خواهم دیدم که در نداشت

 

[ARAMESH]

گفتم که بر پرم سوی بام سرای او
چه سود مرغ همت من بال و پر نداشت

 

[ARAMESH]

خاقانی ارچه نرد وفا باخت با غمش
در ششدر اوفتاد که مهره گذر نداشت