به انجمن رمان نویسی بوکینو خوش آمدید.

بوکینو با هدف ترویج فرهنگ کتاب و کتاب‌خوانی ایجاد شده‌ است و همواره در تلاشیم تا فضایی با کیفیت و صمیمیت را خدمت شما ارائه دهیم. با بوکینو، طعم شیرین و لذت‌بخش موفقیت را بچشید!

ثبت‌نام ورود به حساب کاربری
  • نويسندگان گرامی توجه کنید: انجمن بوکینو تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران می‌باشد؛ لذا از نوشتن آثار غیراخلاقی و مبتذل جداً خودداری کنید. در صورت عدم رعایت قوانین انجمن، آثار شما حذف خواهد شد. در صورت مشاهده هرگونه تخلف، با گزارش کردن ما را یاری کنید.
    (کلیک کنید.)
  • قوانین فعالیت و ارسال محتوا در انجمن بوکینو
    (کلیک کنید.)
  • انجمن مجهز به سیستم تشخیص کاربران دارای چند حساب کاربری می‌باشد؛ در صورت مشاهده حساب کاربری شما مسدود می‌گردد.
  • باز کردن گره‌ از یک ماجرای جنایی، زمانی راحت است که شواهد و مدارک کافی داشته باشیم یا حداقل کسی باشد که بتواند با حرف‌هایش، ما را به کشف حقیقت نزدیک‌تر کند؛ اما اگر تمام افراد به قتل رسیده باشند، چه؟!
    رمان - کاراکال | حدیثه شهبازی کاربر انجمن بوکینو

پرتوِماه

بنفشک*-*
سطح
2
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-16
نوشته‌ها
189
مدال‌ها
2
سکه
1,046
•ارورهای دلِ من ضعف رفته برایش•

این روزها مدام از خودم می‌پرسم چه مرگم شده؟ این روزها چنان دلتنگت می‌شوم که مغز مبهوت می‌شود و حافظه‌ی قلب ارور می‌دهد! این روزها نیستی و دلتنگم. می‌آیی و باز دلتنگم. این روزها انگار دل من طاقت حتی لحظه‌ای دوری ندارد. این روزها تک تک ثانیه‌هایم به خود که می‌آیم تویی درون ذهنم جا خوش کرده و به گلایه‌های از سر دلتنگی‌ام پاسخ می‌دهد.
این روزها احساساتم مدام فوران می‌کنند و تویی که فقط می‌توانی دست نوازشی بر سرشان کشی تا آرام گیرند.
وقتی میان فوران و دلتنگی‌های افسانه‌ گونه‌ام برایت می‌نویسم [چرا به چشمم یه آسمون مشکی با ستاره‌های چشمک زن و ماه نیمه که عجیب دلربان دیده میشی و دلم میخواد تا دنیا دنیاست بهت زل بزنم؟] و تو پاسخم را می‌دهی باز دلتنگم. [هی کیوت جان، ماه خودتی] و قلبم فریاد می‌زند تویی که مال منی تویی که کنار منی من هنوز دلتنگ‌توام. پاسخت را تک به تک سلول‌های دلتنگ وجودم فریاد می‌زنند. [تو نورِ این ماهی بدون تو فقط یه مشت سخره بی رنگ و روام من] و چقدر لذت دارد که آنقدر نورت را می‌نوشم تا روشن شوم. می‌گویی [ماهی از خودتونه ولی نزن این حرفو] و دل من ذوب می‌شود میان شیرین زبانی‌هایت. دل غش و ضعف کرده‌ام برایت می‌نویسد [مهم نورشه که شمایی دلبر. حقیقته نورِ ماه] اصلن مگر کسی جز تو می‌تواند به دلک خفته میان سایه‌هایم نور بتاباند؟ و باز دلکم از سر دلتنگی فوران می‌کند. [چرا به چشمم از تموم گل‌های دنیا قشنگ‌تری اخه؟] و تو می‌دانی که چقدر گل‌ها را دوست می‌دارم. [و از تک تک ستاره‌ها پر نور تر؟و از تک تک آسمونا لطیف‌تر و از تک تک ابرها پنبه‌ای تر] و تویی که باز ارور می‌دهی از حجم احساساتم و منی که دلم میخواهد میان ارورهایت سخت در آغوشت کشم. و دل بی‌تاب من همچنان ادامه می‌دهد و تو را میان ارورهایت مدفون می‌سازد. [تو از تک تک ادما واقعی‌تری، از تک تک شعله‌ها گرم‌تر، از تموم قشنگیای دنیا قشنگ‌تر، از تموم کوه‌ها مجذوب کننده‌تر، از تموم فسیل‌ها خواستنی تر] اصلا تا بحال گرما و نورانیت وجودیت را حس نموده‌ای؟ می‌دانی گرمایت چه به زورم آورده که چنین مفتون و شیدا شده‌ام؟ و تویی که غرقی میان من و احساساتم و پاسخم را می‌دهی [مردمک چشمام هی داره گشادتر میشه.. الان میترکه سیل اکلیل راه میفته] و منی که لحظه به لحظه دم به دم دلم دلتنگ‌تر از پیش احساساتش را روانه‌ی کویت می‌کند. [تو از تموم چیپس‌های سرکه‌ای دنیا خوردنی تری و دست‌م از تموم موهای دنیا بیشتر میخواد نوازشت کنه! تو از تموم بوسیدنی‌های دنیا بوسیدنی تری؛ تو تنها چیزی هستی که با عینک و بی عینک استیگمات ترین چشمای دنیا میتونن درخششت رو ببینن و تحسینش کنن] و واکنش تویی که نسبت به واژه‌ی بوسه مرا به خنده می‌اندازد. [خب دیگه من مردم از شدت انتشار افکار سمی] و منی که تشریح می‌کنم برایت مدنظرهایم گونه و پیشانیست و تویی که فکرت از این مدنظرها عبور نکرده و منی که دوز سم‌هایم فراتر می‌رود.
 

پرتوِماه

بنفشک*-*
سطح
2
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-16
نوشته‌ها
189
مدال‌ها
2
سکه
1,046
•آنجا که قاصدک‌ها می‌رویند•

از بچگی قاصدک‌ها را دوست داشتم. باورم شده بود آرزویم در دست قاصدک امن است و رها که شود برآورده خواهد شد. خیلی وقت است قاصدک‌ها رنگ و بویی ندارند. خیلی وقت است صندوق امانت آرزوهایم نیستند. خیلی وقت است وقتی قاصدکی رها می‌کنم باورش ندارم و آرزویی در دستش نمی‌سپارم. اما، اما نمی‌دانم داشتن تو را در روزهای دور به دست کدامین قاصدک روانه کرده‌ام. شاید داشتن تو را، بزرگ‌ترین آرزویم را، جآنم را مدیون قاصدکی باشم که با دست و پای شکسته خویش را به باد سپرده، آرزویم را رها نکرده و به مقصد رسانده. بیا باهم پا به آنجایی گذاریم که قاصدک‌ها می‌رویند. با داشتن تو، دلم می‌خواهد باز هم وجودشان را باور کنم. می‌خواهم آرزو کنم داشته باشمت، برای همیشه.
آهای قاصدک صدایم را می‌شنوی؟ آهای باور تمام کودکی‌هایم دوستت دارم. دوستت دارم چون مرا به تمامَم رسانده‌ای.
 

پرتوِماه

بنفشک*-*
سطح
2
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-16
نوشته‌ها
189
مدال‌ها
2
سکه
1,046
•من تو را نمی‌نویسم وسوسه‌گرِ انگشتانم•

من تو را نمی سرایم !…
تو….
خودت در واژه ها می نشینی…!
خودت قلم را وسوسه می کنی !!
و شعر را بیدار می کنی..!!
این شعر علنا حقیقت محض است کنار تو! اما باید برگردانمش چون من شاعر نیستم. درواقع من تو را نمی‌نویسم تو خود نوشته می‌شوی. میان رقص کلمات آهنگی موزون می‌شوی و هم منِ نویسنده را و هم تک تک کلمات را به هیجان وا می‌داری! تو آسمان آبی رنگی هستی که مرغان مهاجر کلماتم در دلت پیچ و تاب می‌خورند. تو خورشیدی هستی که من آفتابگردان‌وار به سویت می‌چرخم مبادا لحظه‌ای دیدنت را از دست بدهم و کلمات میان دلم هرکدام می‌توانند آفتابگردان کوچکی شوند که تو را می‌پرستند. حقیقت محض خفته میان شعر را دوست دارم. وقتی این شعر مسحور کننده را برایت می‌فرستم پاسخت شوق را به وجودم تزریق می‌کند. [از چشام رنگین کمون می‌سُره پایین] و منی که پاسخ می‌دهم[تو حتی توانایی دلبری کردن واسه کلمات رو داری. کلمات وقتی می‌بیننت ناخوداگاه توهم پیچ میخورن اخه از قشنگیات خجالت میکشن از بس مقابلت زشتن] و تویی که خود مسحورترین مسحور کننده‌ی جهانی. [همه چیزایِ متعلق به تو قشنگن] و منی که طلسم می‌شوم میان واژگانت. [واسه توعه که قشنگ میشن و دوست دارن دلبری کنن. چشمک]
و تویی که آنقدر بانمک هستی که دلم بخواهد لپ‌هایت را گاز بزنم. [پس نگو زشتن، بهم برمی‌خوره] خنده‌ام می‌گیرد. مگر می‌شود تو از تک تک واژه‌هایی که توصیفت می‌کنند زیباتر نباشی؟ کلماتم از خجالت زیبایی تو آب می‌شوند. تمام تلاشم را می‌کنم زیبایی‌ات را میان کلمات به بند کشم اما نمی‌شود که نمی‌شود. به قول شاعر:
اندوه من این است که در دفتر شعرم
یک بیت به زیبایی چشم تو ندارم
تو آنقدر زیباتر از تمام واژه‌ها و لغت‌ها و جمله‌هایی که در وصفت نوشته می‌شوند هستی که درون کلمات جا نمی‌گیری. من هرچه بیشتر تلاش می‌کنم کمتر اثری از زیبایی میان کلمات پیدا می‌شود. تار مویی از تو از تمام واژگانم زیباتر است. و تویی که برایم می‌نویسی [هیولای وجودم نق می‌زنه: آیی آیی حواست به من نیستا...]
و منی که باور دارم به گفته‌ام که [همه‌ی ادما یه هیولای وحشی درونشون وول میخوره. لبخند. تو با وجود هیولای درونت قشنگی اونقدر قشنگ که نتونم انکارش کنم] و تویی که مرا از شدت ذوق دیوانه می‌کنی! [حیات] و منی که تک تک سلول‌هایم فریاد می‌زنند [اینو یادت نره تو جآن منی] و تویی که همچنان قصد دلبری داری [چه دلبرونه که جانِ توعم] و منی که احساسم به تو فراتر از تمام واژگان است و میان نوشته‌ها جای نمی‌گیرد. [️جآنِ من+عمر من=تمامِ من] و تویی که قلبت به تپش می‌افتد. و منی که استخوان نیشم در می‌رود! تویی که ذوق می‌کنی و در ادامه علاوه بر شکستگی قطعی استخوان نیشم چشمانم هم به سویت قلب روانه می‌کنند. و تویی که از بابت از کار و کاسبی انداختن شکسته بندها ذوق زده‌ای و منی که نیشم بیش از این کش نمی‌تواند بیاید. تویی که باز دلبریت فراتر می‌رود [نیاز به شکسته ساز داره؛ که وی خودم اولین استخدامی واسه توعم. سِمَت خودمه.] منی که تایید می‌کنم این سمت فقط و فقط مختص تو و تمام زیبایی‌هایت هست.
می‌بینی؟ از تو که حرف میزنم حس می‌کنم کلمات هم خل می‌شوند. اخر دل انها هم قیلی ویلی می‌رود. شاید سوال شود مگر کلمات هم دل دارند؟ پس اگر ندارند چرا اینقدر پیچ و تاب می‌خورند و می‌خواهند برایت دلبری کنند؟
 

پرتوِماه

بنفشک*-*
سطح
2
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-16
نوشته‌ها
189
مدال‌ها
2
سکه
1,046
•ایجاز طبیعت، یک تو می‌شود•

این روزها بی‌تو زندگی مثل کلافی سردرگم می‌شود. چنان به هم می‌پیچد که باز شدنش ناممکن باشد. این روزها زیاد بی‌قرار می‌شوم و دلم زیاد از حد تو را می‌خواهد. این روزها ثانیه‌ای که دیر می‌کنی یا می‌کنم بغضم می‌گیرد. ساعت‌های آنلاین بودنت را می‌شمارم. با دیدنت لبخند می‌زنم و وقتی نیستی غم مرا فرا می‌گیرد. بیش از نصف روز اگر نبینمت درون غارم فرو می‌روم. هیچ چیز و هیچکس را نمی‌خواهم و در انتظار آمدنت می‌مانم. زیبای من تو از تک تک کاکتوس‌ها و ساکولنت‌ها و تمام گل‌ها و گیاهان دوست داشتنی‌ دنیا دوست داشتنی‌تری. و خود می‌دانی معیار زیبایی من طبیعت است. طبیعت را ایجاز می‌کنم، یک تو از میانش باقی می‌ماند. تویی که به اندازه کل دنیا ارزش داری. همه مردم و داشته‌ها و خداسته‌ها و افکارشان بروند به درک! من فقط تو را از تمام خواسته‌ها برمی‌گزینم.
 

پرتوِماه

بنفشک*-*
سطح
2
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-16
نوشته‌ها
189
مدال‌ها
2
سکه
1,046
•آرامش یعنی حال خوب تو•

سرما خورده‌ای و به شب نشینی‌مان نرسیده‌ای. تو نیستی من مانده‌ام و کلمات بی‌قرار. مهمانی را کنسل می‌کنم. می‌گویم کاش خوب باشی. پرده را کنار می‌زنم و میان پیام‌ها می‌لولم. دلکم مانده بین دوراهی. مانده تنگ شود یا نگران. صدای ذهنم انگار که کوه شده باشد، این دو کلمه میانش اکو می‌شود. تنگ. نگران. تنگ. نگران. دلکم بی‌قرار در وجودم می‌پیچد. من امشب تو را کم دارم. تمام وجودم را. آرام جانم تمام آرزوی من در این لحظه این است که آرام خفته باشی. سرت که گیج برود دنیا تیره و تار می‌شود. گلویت که بسوزد میان وجودم آتش ولوله می‌کند. تنت که درد بگیرد تا مغز استخوانم تیر می‌کشد. آبریزش بینی که بگیری بغض میان جانم رخنه می‌کند. به سرفه که بیوفتی نفسم کم می‌شود. عطسه که می‌کنی انگار جانم بالا می‌آید. آرام جانم کاش قرص‌ها تو را به خوابی ملایم برده باشند. تو خوب باش دل بی‌قرار من برود به جهنم.
لیوان شیرم را می‌خورم و به تو فکر می‌کنم. میان قلپ قلپ شیر هی جمله‌‌ای اضاف می‌کنم و میان اتاق نیمه تاریک قدم می‌زنم. بی‌قراری‌هایم را چرا ثبت می‌کنم؟ وقتی که آمدی و قرار یافتم قدر دان بودنت و حال خوبت باید باشم. قلپ دیگری می‌نوشم و باز می‌نویسم کاش زود خوب شوی. هرچند من میان نبودن‌هایت هم دوستت دارم. اما حال تو به جان من گره خورده‌ست. خودکار را درون دستم می‌چرخانم و به دست خط کج و کوله‌ام می‌نگرم. بی‌قراری حتی میان کلمات هم نفوذ کرده. الیوان خالی را روی میز می‌گذارم. تیک تیک ساعت روی میز زمان را یاداور می‌شود. بار دیگر می‌گویم کاش آرام خفته باشی، بی‌درد. باید بخوابم. ساعت به ۱۲ نزدیک می‌شود. قلم و کاغذ به دست به سمت لامپ می‌روم. خاموشش می‌کنم و کنار پنجره‌ می‌ایستم. پرده را کنار می‌زنم و زیر نور اندک ماه و چراغ‌های پایه بلند کوچه باز می‌نویسم. من تا خود صبح زمزمه خواهم کرد کاش خوب باشی. شبت آرام نازنینم.
صبح شده و من نوشته‌های دیشبم را تایپ می‌کنم برایت. الان آرامم. آرامِ آرام. تو خوب خفته‌ای و از حالت خبر داده‌ای. امروز روز محشریست. روزی که با تو شروع شود تماما زیبا خواهد بود. حال دلکت خوب لبخند من. صبحت چون انوار تابان خورشید وجودت نورانی و زیبا.
 
  • پسندیدم
واکنش‌ها[ی پسندها]: mahban

پرتوِماه

بنفشک*-*
سطح
2
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-16
نوشته‌ها
189
مدال‌ها
2
سکه
1,046
•لبخندهایت خود بهشت است زیبای من•

اگر پرستیدنت کفر است من کافر درگاهت شده‌ام. من حتی به شیطان درونت مومن گشته‌ام. نه آن پرستش خداگونه، من تو را به عنوان یک انسان لایق می‌پرستم. انسانی که میان تمام سیاهی‌ها و پلیدی‌ها و تباهی‌ها پاک مانده‌ است. انسانی که راه عقل پیشه می‌کند و میان بی‌عقلی مردمان امروز جلوه‌گر درخشش خورشید است. روزهایم با یاد حضورت و شب‌هایم با وجودت و پرستیدنت گره می‌خورد. تو باشی، من تو را میانِ احساس کلمات بوسه باران کنم چه از بهشت کم دارد این لحظات؟ کلامت چنان به دل خوش می‌نشیند که گویی رودی از می ناب کنار دستم جاری باشد و من هی بنوشم و بنوشم و در هوایت غرق شوم. حضورت چنان لذتی دارد که دیدن تمام زیبایی‌های طبیعت بهشت نخواهد داشت. لبخندت من را و کلماتم را تا فراسوی باور تمام مردمان می‌برد. زمین نیست می‌گردد. منظومه شمسی ناپدید می‌شود. کهکشان مارپیچ راه شیری محو می‌گردد. هفت آسمان تار می‌شود. من می‌مانم و تو و لبخندهای پرستیدنی‌ات. حالت که خوب باشد، لبخند که بزنی، لبخند بر لبم می‌نشیند و این حال، این حس ناب، این لذت و عشق هیچ از بهشتی که میان ذهن مردم می‌لولد کم ندارد.
آن بهشتی که همه در طلبش معتکف اند
من کافر همه شب با تو به آغوش کشم
 
  • پسندیدم
واکنش‌ها[ی پسندها]: mahban
بالا