•ارورهای دلِ من ضعف رفته برایش•
این روزها مدام از خودم میپرسم چه مرگم شده؟ این روزها چنان دلتنگت میشوم که مغز مبهوت میشود و حافظهی قلب ارور میدهد! این روزها نیستی و دلتنگم. میآیی و باز دلتنگم. این روزها انگار دل من طاقت حتی لحظهای دوری ندارد. این روزها تک تک ثانیههایم به خود که میآیم تویی درون ذهنم جا خوش کرده و به گلایههای از سر دلتنگیام پاسخ میدهد.
این روزها احساساتم مدام فوران میکنند و تویی که فقط میتوانی دست نوازشی بر سرشان کشی تا آرام گیرند.
وقتی میان فوران و دلتنگیهای افسانه گونهام برایت مینویسم [چرا به چشمم یه آسمون مشکی با ستارههای چشمک زن و ماه نیمه که عجیب دلربان دیده میشی و دلم میخواد تا دنیا دنیاست بهت زل بزنم؟] و تو پاسخم را میدهی باز دلتنگم. [هی کیوت جان، ماه خودتی] و قلبم فریاد میزند تویی که مال منی تویی که کنار منی من هنوز دلتنگتوام. پاسخت را تک به تک سلولهای دلتنگ وجودم فریاد میزنند. [تو نورِ این ماهی بدون تو فقط یه مشت سخره بی رنگ و روام من] و چقدر لذت دارد که آنقدر نورت را مینوشم تا روشن شوم. میگویی [ماهی از خودتونه ولی نزن این حرفو] و دل من ذوب میشود میان شیرین زبانیهایت. دل غش و ضعف کردهام برایت مینویسد [مهم نورشه که شمایی دلبر. حقیقته نورِ ماه] اصلن مگر کسی جز تو میتواند به دلک خفته میان سایههایم نور بتاباند؟ و باز دلکم از سر دلتنگی فوران میکند. [چرا به چشمم از تموم گلهای دنیا قشنگتری اخه؟] و تو میدانی که چقدر گلها را دوست میدارم. [و از تک تک ستارهها پر نور تر؟و از تک تک آسمونا لطیفتر و از تک تک ابرها پنبهای تر] و تویی که باز ارور میدهی از حجم احساساتم و منی که دلم میخواهد میان ارورهایت سخت در آغوشت کشم. و دل بیتاب من همچنان ادامه میدهد و تو را میان ارورهایت مدفون میسازد. [تو از تک تک ادما واقعیتری، از تک تک شعلهها گرمتر، از تموم قشنگیای دنیا قشنگتر، از تموم کوهها مجذوب کنندهتر، از تموم فسیلها خواستنی تر] اصلا تا بحال گرما و نورانیت وجودیت را حس نمودهای؟ میدانی گرمایت چه به زورم آورده که چنین مفتون و شیدا شدهام؟ و تویی که غرقی میان من و احساساتم و پاسخم را میدهی [مردمک چشمام هی داره گشادتر میشه.. الان میترکه سیل اکلیل راه میفته] و منی که لحظه به لحظه دم به دم دلم دلتنگتر از پیش احساساتش را روانهی کویت میکند. [تو از تموم چیپسهای سرکهای دنیا خوردنی تری و دستم از تموم موهای دنیا بیشتر میخواد نوازشت کنه! تو از تموم بوسیدنیهای دنیا بوسیدنی تری؛ تو تنها چیزی هستی که با عینک و بی عینک استیگمات ترین چشمای دنیا میتونن درخششت رو ببینن و تحسینش کنن] و واکنش تویی که نسبت به واژهی بوسه مرا به خنده میاندازد. [خب دیگه من مردم از شدت انتشار افکار سمی] و منی که تشریح میکنم برایت مدنظرهایم گونه و پیشانیست و تویی که فکرت از این مدنظرها عبور نکرده و منی که دوز سمهایم فراتر میرود.
این روزها مدام از خودم میپرسم چه مرگم شده؟ این روزها چنان دلتنگت میشوم که مغز مبهوت میشود و حافظهی قلب ارور میدهد! این روزها نیستی و دلتنگم. میآیی و باز دلتنگم. این روزها انگار دل من طاقت حتی لحظهای دوری ندارد. این روزها تک تک ثانیههایم به خود که میآیم تویی درون ذهنم جا خوش کرده و به گلایههای از سر دلتنگیام پاسخ میدهد.
این روزها احساساتم مدام فوران میکنند و تویی که فقط میتوانی دست نوازشی بر سرشان کشی تا آرام گیرند.
وقتی میان فوران و دلتنگیهای افسانه گونهام برایت مینویسم [چرا به چشمم یه آسمون مشکی با ستارههای چشمک زن و ماه نیمه که عجیب دلربان دیده میشی و دلم میخواد تا دنیا دنیاست بهت زل بزنم؟] و تو پاسخم را میدهی باز دلتنگم. [هی کیوت جان، ماه خودتی] و قلبم فریاد میزند تویی که مال منی تویی که کنار منی من هنوز دلتنگتوام. پاسخت را تک به تک سلولهای دلتنگ وجودم فریاد میزنند. [تو نورِ این ماهی بدون تو فقط یه مشت سخره بی رنگ و روام من] و چقدر لذت دارد که آنقدر نورت را مینوشم تا روشن شوم. میگویی [ماهی از خودتونه ولی نزن این حرفو] و دل من ذوب میشود میان شیرین زبانیهایت. دل غش و ضعف کردهام برایت مینویسد [مهم نورشه که شمایی دلبر. حقیقته نورِ ماه] اصلن مگر کسی جز تو میتواند به دلک خفته میان سایههایم نور بتاباند؟ و باز دلکم از سر دلتنگی فوران میکند. [چرا به چشمم از تموم گلهای دنیا قشنگتری اخه؟] و تو میدانی که چقدر گلها را دوست میدارم. [و از تک تک ستارهها پر نور تر؟و از تک تک آسمونا لطیفتر و از تک تک ابرها پنبهای تر] و تویی که باز ارور میدهی از حجم احساساتم و منی که دلم میخواهد میان ارورهایت سخت در آغوشت کشم. و دل بیتاب من همچنان ادامه میدهد و تو را میان ارورهایت مدفون میسازد. [تو از تک تک ادما واقعیتری، از تک تک شعلهها گرمتر، از تموم قشنگیای دنیا قشنگتر، از تموم کوهها مجذوب کنندهتر، از تموم فسیلها خواستنی تر] اصلا تا بحال گرما و نورانیت وجودیت را حس نمودهای؟ میدانی گرمایت چه به زورم آورده که چنین مفتون و شیدا شدهام؟ و تویی که غرقی میان من و احساساتم و پاسخم را میدهی [مردمک چشمام هی داره گشادتر میشه.. الان میترکه سیل اکلیل راه میفته] و منی که لحظه به لحظه دم به دم دلم دلتنگتر از پیش احساساتش را روانهی کویت میکند. [تو از تموم چیپسهای سرکهای دنیا خوردنی تری و دستم از تموم موهای دنیا بیشتر میخواد نوازشت کنه! تو از تموم بوسیدنیهای دنیا بوسیدنی تری؛ تو تنها چیزی هستی که با عینک و بی عینک استیگمات ترین چشمای دنیا میتونن درخششت رو ببینن و تحسینش کنن] و واکنش تویی که نسبت به واژهی بوسه مرا به خنده میاندازد. [خب دیگه من مردم از شدت انتشار افکار سمی] و منی که تشریح میکنم برایت مدنظرهایم گونه و پیشانیست و تویی که فکرت از این مدنظرها عبور نکرده و منی که دوز سمهایم فراتر میرود.