به انجمن رمان نویسی بوکینو خوش آمدید.

بوکینو با هدف ترویج فرهنگ کتاب و کتاب‌خوانی ایجاد شده‌ است و همواره در تلاشیم تا فضایی با کیفیت و صمیمیت را خدمت شما ارائه دهیم. با بوکینو، طعم شیرین و لذت‌بخش موفقیت را بچشید!

ثبت‌نام ورود به حساب کاربری
  • نويسندگان گرامی توجه کنید: انجمن بوکینو تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران می‌باشد؛ لذا از نوشتن آثار غیراخلاقی و مبتذل جداً خودداری کنید. در صورت عدم رعایت قوانین انجمن، آثار شما حذف خواهد شد. در صورت مشاهده هرگونه تخلف، با گزارش کردن ما را یاری کنید.
    (کلیک کنید.)
  • قوانین فعالیت و ارسال محتوا در انجمن بوکینو
    (کلیک کنید.)
  • انجمن مجهز به سیستم تشخیص کاربران دارای چند حساب کاربری می‌باشد؛ در صورت مشاهده حساب کاربری شما مسدود می‌گردد.
  • باز کردن گره‌ از یک ماجرای جنایی، زمانی راحت است که شواهد و مدارک کافی داشته باشیم یا حداقل کسی باشد که بتواند با حرف‌هایش، ما را به کشف حقیقت نزدیک‌تر کند؛ اما اگر تمام افراد به قتل رسیده باشند، چه؟!
    رمان - کاراکال | حدیثه شهبازی کاربر انجمن بوکینو

باوان

کاربر اخراجی
سطح
0
 
تاریخ ثبت‌نام
2023-02-19
نوشته‌ها
119
سکه
0
نه آن مرغم که افکندم
به دام صد بلا خود را
به یک پرواز بی‌هنگام
کردم مبتلا خود را
نه دستی داشتم بر سر
نه پایی داشتم در گل
به دست خویش کردم
این‌چنین بی‌دست و پا خود را
چنان از طرح وضع ناپسند خود
گریزانم که گر دستم دهد
از خویش هم سازم جدا خود را
گر این وضع است می‌ترسم
که با چندین وفاداری
شود لازم که پیشت
وانمایم بی‌وفا خود را
چو از اظهار عشقم
خویش را بیگانه می‌داری
نمی‌بایست کرداول
به این حرف آشنا خود را
ببین وحشی که در خوناب حسرت
ماند پا در گل
کسی کو بگذراندی
تشنه از آب بقا خود را
 
امضا : باوان

باوان

کاربر اخراجی
سطح
0
 
تاریخ ثبت‌نام
2023-02-19
نوشته‌ها
119
سکه
0
دگر آن شب است امشب که ز پی سحر ندارد
من و باز آن دعاها که یکی اثر ندارد
من و زخم تیزدستی که زد آنچنان به تیغم
که سرم فتاده در خاک و تنم خبر ندارد
همه زهر خورده پیکان خورم و رطب شمارم
چه کنم که نخل حرمان به از این ثمر ندارد
ز لبی چنان که بارد شکرش ز شکرستان
همه زهر دارد اما چه کند شکر ندارد
به هوای باغ مرغان همه بال‌ها گشاده
به شکنج دام مرغی چه کند که پر ندارد
بکش و بسوز و بگذر منگر به اینکه عاشق
بجز اینکه مهر ورزد گنهی دگر ندارد
می وصل نیست وحشی به خمار هجر خو کن
که شر*اب ناامیدی غم دردسر ندارد... .
 
امضا : باوان

باوان

کاربر اخراجی
سطح
0
 
تاریخ ثبت‌نام
2023-02-19
نوشته‌ها
119
سکه
0
هر چه گویی آخری دارد به غیر از حرف عشق
کاین همه گفتند و آخر نیست این افسانه را
 
امضا : باوان

باوان

کاربر اخراجی
سطح
0
 
تاریخ ثبت‌نام
2023-02-19
نوشته‌ها
119
سکه
0
تا مقصد عشاق رهی دور و دراز است
یک منزل از آن بادیه عشق مجاز است
در عشق اگر بادیه‌‌ای چند کنی طی
بینی که در این ره چه نشیب و چه فراز است.
 
امضا : باوان

باوان

کاربر اخراجی
سطح
0
 
تاریخ ثبت‌نام
2023-02-19
نوشته‌ها
119
سکه
0
آه، تاکی ز سفر باز نیایی، بازآ
اشتیاق تو مرا سوخت کجایی، بازآ
شده نزدیک که هجران تو، مارا بکشد
گر همان بر سر خونریزی مایی، بازآ
کرده‌ ای عهد که باز آیی و ما را بکشی
وقت آنست که لطفی بنمایی، بازآ
رفتی و باز نمی‌ آیی و من بی تو به جان
جان من این همه بی رحم چرایی، بازآ
 
امضا : باوان

باوان

کاربر اخراجی
سطح
0
 
تاریخ ثبت‌نام
2023-02-19
نوشته‌ها
119
سکه
0
من آن مرغم که افکندم به دام صد بلا خود را
به یک پرواز بی هنگام کردم مبتلا خود را
نه دستی داشتم بر سر، نه پایی داشتم در گل
به دست خویش کردم اینچنین بی دست و پا خود را
 
امضا : باوان

باوان

کاربر اخراجی
سطح
0
 
تاریخ ثبت‌نام
2023-02-19
نوشته‌ها
119
سکه
0
راندی ز نظر، چشم بلا دیده ما را
این چشم کجا بود ز تو، دیده ما را
 
امضا : باوان

باوان

کاربر اخراجی
سطح
0
 
تاریخ ثبت‌نام
2023-02-19
نوشته‌ها
119
سکه
0
ای سرخ گشته از تو به خون روی زرد ما
ما را ز درد کشته و غافل ز درد ما
از تیغ بی ملاحظه آه ما بترس
اولیست اینکه کس نشود هم نبرد ما
در آه ما نهفته خزان و بهار حسن
تاثیر هاست با نفس گرم و سرد ما
رخش اینچنین متاز که پیش از تو دیگری
کردست این چنین و ندیدست گرد ما
 
امضا : باوان

باوان

کاربر اخراجی
سطح
0
 
تاریخ ثبت‌نام
2023-02-19
نوشته‌ها
119
سکه
0
منع مهر غیر نتوان کرد یار خویش را
هر که باشد، دوست دارد دوستار خویش را
هر نگاهی از پی کاریست بر حال کسی
عشق می‌داند نکو آداب کار خویش را
غیر گو از من قیاس کار کن این عشق چیست
می کند بیچاره ضایع روزگار خویش را
 
امضا : باوان

باوان

کاربر اخراجی
سطح
0
 
تاریخ ثبت‌نام
2023-02-19
نوشته‌ها
119
سکه
0
مژده وصل توام ساخته بی تاب امشب
نیست از شادی دیدار مرا خواب امشب
گریه بس کرده‌ ام ای جغد نشین فارغ بال
که خطر نیست در این خانه ز سیلاب امشب
دورم از خاک در یار و، به مردن نزدیک
چون کنم چاره من چیست در این باب امشب
بسکه در مجلس ما رفت سخن ز آتش شوق
نفسی گرم نشد دیده احباب امشب
شمع سان پر گهر اشک کناری دارم
وحشی از دوری آن گوهر سیراب امشب
 
امضا : باوان
بالا