What's new

بزرگترین مرجع تایپِ کتاب | انجمن رمان نویسی بوکینو

انجمن فرهنگی بوکینو، مکانی‌ برای انتشار و تایپ آثارِ شما عزیزان بوده و طبقِ قوانین جمهوری اسلامی ایران اداره می‌شود. هدف ما همواره ایجاد یک محیط گرم و صمیمانه است. برای دسترسی به امکانات انجمن و تعامل در آن، همین حالا ثبت نام کنید.

سوالات متداول

آموزش کار با انجمن را از این لینک مطالعه کنید.

ایجاد موضوع

برای شروع موضوعی در تالار مورد نظر خود بفرستید.

کسب مقام

به خانواده‌ی بزرگ بوکینو بپیوندید!
  • ✵ انجمن رمانِ بوکـــیــنــو✵

    بزرگترین انجمن فرهنگی و کتابخانه‌ی مجازی ایران!

NaRvꪖꪀ

کاربر بوکینو
LV
0
 
Joined
Feb 17, 2023
Messages
236
Reaction score
2,604
Time online
13d 10h 48m
Points
93
Location
باواریا
سکه
-15
  • #1
در این تاپیک اشعارِ شاعر، ناظم حکمت قرار خواهد گرفت.
از فرستادن اسپم و شعر غیر مربوط خودداری کنید.
 

NaRvꪖꪀ

کاربر بوکینو
LV
0
 
Joined
Feb 17, 2023
Messages
236
Reaction score
2,604
Time online
13d 10h 48m
Points
93
Location
باواریا
سکه
-15
  • #2
ببینید!
اکنون برای ما
جمعه‌ها، در بازارها باغچه‌های پر گل هست
در جمعه‌های تنهایی، در بازارهای تنهایی
اکنون ما
همچون شنیدن قصه‌ی یک پری تماشا می‌کنیم
مغازه‌ها را در معابر روشن.
ببینید!
این‌ها ۷۷ ردیف مغازه‌ی یکدست شیشه‌ای است!
ببینید!
اکنون ما گریانیم
جواب می‌دهیم:
کتابی با جلد سیاه ( قانون ) باز می‌شود ؛ زندان است.
با تسمه‌ها بازوانمان را به بند می‌کشند
استخوان‌ها می‌شکنند؛ خون است.

ببینید!
اکنون در سفره‌ی ما
هفته‌ای یک تکه گوشت می‌آید
و بچه‌های ما،
اسکلت‌هایی رنگ‌پریده
از کار به خانه بازمی‌گردند.

بدانید!

اکنون ما؛ ایمان داریم
که روزهای خوب را خواهیم دید، بچه‌ها.
روزهای آفتابی را خواهیم دید.
موتورها را در آبی آب‌ها به راه خواهیم انداخت
و در روشن ترین آبی‌ها
خواهیم راند
 

NaRvꪖꪀ

کاربر بوکینو
LV
0
 
Joined
Feb 17, 2023
Messages
236
Reaction score
2,604
Time online
13d 10h 48m
Points
93
Location
باواریا
سکه
-15
  • #3
ناگهان بُغضی از درون‌ام برمی‌خیزد و گلوی‌ام را می‌فشارد
ناگهان نوشته‌ام را ناتمام می‌گذارم و از جا می‌پرم
ناگهان در سرسرای هُتلی، خواب می‌بینم
ناگهان درختی در پیاده‌رو به پیشانی‌ام می‌خورد
ناگهان گرگ نومید و خشم‌گین و گرسنه رو به ماه زوزه می‌کشد
ناگهان ستاره‌ها روی تاب باغچه‌‌ای فرود می‌آیند و تاب می‌خورند
ناگهان مُرده‌ام را در گور می‌بینم
ناگهان در مغزم آفتابی مه‌آلود
ناگهان به روزی که آغاز کرده‌ام چنان چنگ می‌اندازم که گویی هرگز پایان نخواهد یافت
و هر بار تویی که پیش چشم‌ام می‌آیی.
 

NaRvꪖꪀ

کاربر بوکینو
LV
0
 
Joined
Feb 17, 2023
Messages
236
Reaction score
2,604
Time online
13d 10h 48m
Points
93
Location
باواریا
سکه
-15
  • #4
در درون‌ام درختی‌ است
نهال‌اش را از خورشید آورده‌ام
برگ‌های‌اش چون ماهیانی‌ از آتش در جنب‌وجوش است
میوه‌های‌اش چون پرندگان نغمه سرمی‌‌دهند
دیری‌ است که مسافران از ماهواره‌ها
بر ستاره‌ی درون‌ام فرود آمده‌اند
به زبانی‌ که در رؤیاهای‌ام شنیده‌ام سخن می‌‌گویند
در آن زبان امر و نهی‌، خودستانی‌ و عجز و لابه نیست
در درون‌ام جاده‌های‌ سپید هست
مورچگان با دانه‌های‌ گندم
و کامیون‌ها با فریادهای‌ شادی‌ عید از آنجا می‌‌گذرند
اما ماشین مرده‌کش را در آن راهی‌ نیست
زمان در درون‌ام
همچون گل‌سرخی‌ است با عطر دل‌آویز
اما از این‌که امروز جمعه است و فردا شنبه مرا چه باک
دیگر چیزی‌ باقی‌ نمانده است.
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+عکاس انجمن]
Staff member
Top Poster Of Month
LV
0
 
Joined
Jul 4, 2024
Messages
1,877
Reaction score
12,419
Points
418
Location
کوچه اقاقیا
سکه
33,395
  • #5
روشنايی پيش می آيد
و مرا دربرمی گيرد
دنيا زيباست
و دستانم از اشتياق سرشار
نگاه از درختان برنمی گيرم
که سبزند و بار آرزو دارند
راه آفتاب از لا‌به‌لای ديوارها می گذرد
....
پشت پنجره‌ی درمانگاه نشسته‌ام
بوي دارو رخت بربسته
میخک‌ها جايی شکفته‌اند
می دانم
اسارت مسئله‌ای نيست
ببين!
مساله اين است که تسليم نشوی


1948
درمانگاه زندان
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+عکاس انجمن]
Staff member
Top Poster Of Month
LV
0
 
Joined
Jul 4, 2024
Messages
1,877
Reaction score
12,419
Points
418
Location
کوچه اقاقیا
سکه
33,395
  • #6
چشم های تو ...
خواه در زندان به دیدارم بیایی خواه در مریض خانه
چشم های تو هماره در آفتابند
آنسان که کشتزاران اطراف آنتالیا
در صبحگاهان اواخر ماه مِی

چشم های تو ...
بارها در برابرم گریستند
خالی شدند
چونان چشم های درشت کودکی شش ماهه
اما یک روز هم بی آفتاب نماندند

چشم های تو ...
بگذار خمار آلوده و خوشبخت بنگرند، چشم های تو
و تا جایی که در می یابند،
دلبستگی انسان ها را به دنیا ببینند
که چگونه افسانه ای می شوند و زبان به زبان می چرخند.

چشم های تو ...
بلوط زاران "بورصه" اند در پاییز
برگ های درختانند بعد از باران تابستان
و "استانبول" اند ـ در هر فصل و هر ساعت ـ

چشم های تو ...
گل من! روزی خواهد رسید
روزی خواهد رسید که
انسان های برادر
با چشم های تو همدیگر را خواهند نگریست
با چشم های تو خواهند نگریست ...
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+عکاس انجمن]
Staff member
Top Poster Of Month
LV
0
 
Joined
Jul 4, 2024
Messages
1,877
Reaction score
12,419
Points
418
Location
کوچه اقاقیا
سکه
33,395
  • #7
چه زیباست اندیشیدن به تو

در میان اخبار مرگ و پیروزی

در زندان

زمانی که از مرز چهل سالگی می‌گذرم

چه زیباست اندیشیدن به تو

به دستانت روی پارچه آبی

به موهایت نرم و ابریشم گون

چون خاک دلداده‌ام استانبول...

شوق دوست داشتنت

چون من دیگری در درونم...

عطر برگ های شمعدانی بر سرانگشتانم

آرامشی آفتابی

و نیاز تن

چون تاریکی ژرف و گرم

شکافته با خطوط سرخ و روشن...

چه زیباست اندیشیدن به تو

نوشتن در باره تو

به پشت خوابیدن در زندان و به خاطر آوردن تو

آنچه را که آن روز در آنجا گفتی

نه خود واژه هایت

بلکه عطر دنیای آن روزهایت ...

چه زیباست اندیشیدن به تو

باید از چوب

جعبه ای،حلقه ای،چیزی برایت بسازم

و سه متر ابریشم نرم برایت ببافم

آنگاه بالا بپرم

از میله های پنجره آویزان شوم

و آنچه را که برایت می‌نویسم

به آبی زلال آزادی فریاد زنم...

چه زیباست اندیشیدن به تو

در میان اخبار مرگ و پیروزی

زمانی که از مرز چهل سالگی میگذرم .



"برگردان:احمد پوری"
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+عکاس انجمن]
Staff member
Top Poster Of Month
LV
0
 
Joined
Jul 4, 2024
Messages
1,877
Reaction score
12,419
Points
418
Location
کوچه اقاقیا
سکه
33,395
  • #8
چشمانم را می بندم
در تاریکی تو هستی
به پشت خوابیده ای
پیشانی و مچهایت
مثلثی از طلا

درون پلک های بسته ام هستی محبوبم
درون پلک های بسته ام ترانه ها
آنجا همه چیز با تو آغاز می شود
با تو جان می گیرد
با تو می زید
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+عکاس انجمن]
Staff member
Top Poster Of Month
LV
0
 
Joined
Jul 4, 2024
Messages
1,877
Reaction score
12,419
Points
418
Location
کوچه اقاقیا
سکه
33,395
  • #9
بانـــوی سیه چشــم! آن چنان زیبـــایی که

به جان عزیزترینم سوگــند که

آن زمان که چشمان سیــاهت مثل یک غنچه بسته می شود

اگر فقط یک دقیقه مرا در سینه ات جای دهی

زندگیـــم را به یک جرعه از دستان تو خواهـم نوشید

بانــوی سیه چشــم! آن چنان زیبـــایی که...
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+عکاس انجمن]
Staff member
Top Poster Of Month
LV
0
 
Joined
Jul 4, 2024
Messages
1,877
Reaction score
12,419
Points
418
Location
کوچه اقاقیا
سکه
33,395
  • #10
دیر هنگام
در شبی پاییزی
پُر هستم از کلمات تو

کلماتی ابدی
همانند زمان، همانند ماده

برهنه ، چنان چشم
سنگین، به سان دست
و درخشان، همانند ستاره ها

کلمات تو، سوی من آمدند
کلماتی از قلب ُ ذهنت
از پوست و استخوان ات

کلمات ات ، تو را آوردند
آن کلمات؛
مادر
زن
و دوست بودند

کلمات تو
امیدوار،
غم انگیز،
مسرور
و قهرمان بودند

کلمات تو
انسان بودند
 

Who has read this thread (Total: 0) View details

shape1
shape2
shape3
shape4
shape5
shape6
Top Bottom