What's new

بزرگترین مرجع تایپِ کتاب | انجمن رمان نویسی بوکینو

انجمن فرهنگی بوکینو، مکانی‌ برای انتشار و تایپ آثارِ شما عزیزان بوده و طبقِ قوانین جمهوری اسلامی ایران اداره می‌شود. هدف ما همواره ایجاد یک محیط گرم و صمیمانه است. برای دسترسی به امکانات انجمن و تعامل در آن، همین حالا ثبت نام کنید.

سوالات متداول

آموزش کار با انجمن را از این لینک مطالعه کنید.

ایجاد موضوع

برای شروع موضوعی در تالار مورد نظر خود بفرستید.

کسب مقام

به خانواده‌ی بزرگ بوکینو بپیوندید!
  • ✵ انجمن رمانِ بوکـــیــنــو✵

    بزرگترین انجمن فرهنگی و کتابخانه‌ی مجازی ایران!

Blueberry

[مدیریت ارشد صوتینو - مدیر تالار نظارت]
Staff member
LV
0
 
Joined
Sep 4, 2024
Messages
630
Reaction score
3,110
Time online
18d 41m
Points
233
Location
بیرجند
سکه
4,485
  • #1
نام اثر: هرگز نگفته‌های یک محال
ژانر: تراژدی، عاشقانه
نویسنده: یسنا نهتانی
ناظر: @ریحانه زنگنه
مقدمه:
می‌نویسم تا ثابت کنم وجود داشتی.
حتی اگر فقط در حافظهٔ این کلمات، حتی اگر تو را به نام نخوانم و حتی اگر این نوشته‌ها هرگز به دستت نرسند.
می‌نویسم چون می‌ترسم روزی فراموش کنم که چگونه نبودنت را دوست داشتم.
***
پی.ن: این دلنوشته، صرفا یک دلنوشته است و فرد خاصی مخاطب قرار نگرفته است.
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+عکاس انجمن]
Staff member
LV
0
 
Joined
Jul 4, 2024
Messages
1,908
Reaction score
13,118
Points
468
Location
کوچه‌ی اقاقیا
سکه
33,550
  • #2


1733465430433.png

نویسنده‌ی عزیز، از این‌که انجمن بوکینو را برای انتشار آثارتان برگزیدید، خرسند و سپاسگزاریم.

لطفا قبل از تایپ دلنوشته‌ی خود، قوانین مربوط به تایپ دلنوشته را مطالعه کنید.

᯽ [ قوانین تایپ دلنوشته | تالار ادبیات توصیفی ] ᯽

همچنین شما می‌توانید در صورت نیاز به راهنمایی و بهبود بخشیدن قلم خود، درخواست ناظر دهید.

᯽ [ 🔸درخواست نظارت (ویژه تالار ادبیات و شعر) ] ᯽

پس از تایپ حداقل ۱۵ پست، می‌توانید درخواست نقد
و تگ دهید.

᯽ [ درخواست - درخواست نقد ادبی شورا | ویژه تالار ادبیات ] ᯽

᯽ [ درخواست - درخواست تگ آثار | تالار نقد ] ᯽

شما می‌توانید پس از تایپ ١٠ پست برای اثر خود درخواست طراحی جلد دهید‌.

᯽ [ درخواست - جلد آثار | تالار طراحی ] ᯽

بعد از ۲۰ پست می‌توانید پایان دلنوشته‌تان را اعلام کنید.

᯽ [ اطلاعیه‌ - اعلام پایان آثار ادبی | تالار ادبیات توصیفی ] ᯽

در صورت تصمیم به عدم ادامه‌ی تایپ دلنوشته، شما می‌توانید درخواست انتقال به متروکه دهید و همچنین در صورت تصمیم به ادامه‌ی تایپ دلنوشته و انتشار اثرتان می‌توانید درخواست بازگردانی اثر از متروکه را دهید.

᯽ [ درخواست - انتقال و بازگردانی از متروکه | تالار ادبیات توصیفی] ᯽

𖡼 با سپاس از توجه شما 𖡼

[کادر مدیریت تالار ادبیات]​
 

Blueberry

[مدیریت ارشد صوتینو - مدیر تالار نظارت]
Staff member
LV
0
 
Joined
Sep 4, 2024
Messages
630
Reaction score
3,110
Time online
18d 41m
Points
233
Location
بیرجند
سکه
4,485
  • #3
•1•
می‌نویسم چون واژه‌ها تنها ملجأ من هستند در این عشق ممنوعه.
می‌نویسم تا سکوتِ تحمیلی تقدیر را با حرف‌های ناگفته بشکنم.
می‌نویسم چون می‌ترسم روزی بادِ فراموشی، حتی خاطره‌ات را هم از یادم ببرد.
این کلمات، گواهی می‌دهند که تو بودی.
که نگاه‌هایمان زمانی در تاریکی به هم گره خورد، که دست‌هایمان به اندازه‌ی یک نفس فاصله داشت و قلب‌هایمان به اندازه‌ی یک عمر دورشد.
می‌نویسم چون می‌خواهم ثابت کنم محال هم زیباست، همان‌قدر که طلوع در پسِ ابرهای تیره زیباست، همان‌قدر که شکوفه‌های پاییزیمحکوم به مرگ، زیبا هستند و می‌نویسم چون می‌دانم این نوشته‌ها تنها جایی هستند که تو و من، آزادیمان را در آغوش گرفته‌ایم.
 

Blueberry

[مدیریت ارشد صوتینو - مدیر تالار نظارت]
Staff member
LV
0
 
Joined
Sep 4, 2024
Messages
630
Reaction score
3,110
Time online
18d 41m
Points
233
Location
بیرجند
سکه
4,485
  • #4
•2•
می‌نویسم چون در این دنیای بی‌رحم، تنها کلمات می‌توانند تو را برای من کنند، آن هم فقط برای لحظه‌ای!
فقط تا وقتی که این جوهر خشک شود و این صفحه، بار دیگر سفید گردد.
می‌نویسم چرا که در واقعیت ما حتی حق نداشتیم همدیگر را بخواهیم!
اما در این سطور، من می‌توانم هزار بار نامت را صدا بزنم بی‌آنکه کسی گوش تیز کند.
می‌نویسم تا ثابت کنم عشق حقیقی هرگز اسیر زمان و مکان نمی‌شود حتی اگر در این جهان! ما فقط دو نقطه‌ی گذرا بودیم که هیچ خطی نتوانست به هم وصلمان کند. و در پایان، می‌نویسم چون می‌دانم روزی خواهد رسید که این اوراق زرد شده تنها شاهدی خواهند بود بر اینکه من زمانی بی‌قرارانه دوستت داشتم، در سکوت؛ در تنهایی و در محال.
 

Blueberry

[مدیریت ارشد صوتینو - مدیر تالار نظارت]
Staff member
LV
0
 
Joined
Sep 4, 2024
Messages
630
Reaction score
3,110
Time online
18d 41m
Points
233
Location
بیرجند
سکه
4,485
  • #5
•3•
می‌نویسم چون می‌ترسم روزی بادِ فراموشی، ردپایمان را محو کند و هیچ کس باور نکند که ما هم روزی در این جهانِ بی‌رحم دیوانه‌وار دلباخته یکدیگر بودیم.
می‌نویسم تا بماند که چگونه در سایه‌ها زندگی کردیم، چگونه لبخندهایمان را پشت ماسکِ غم پنهان کردیم و چگونه هر "دوستت دارم" رابه هزاران "خداحافظ" تبدیل کردیم.
این اوراق، آخرین سنگر من است، آخرین جایی که می‌توانم بی‌واسطه به تو بگویم:
"حالا که هیچ چیزمان نمی‌شود بگذار لااقل راستی‌مان جاودانه شود در میان این سطور و شاید روزی وقتی دستِ تقدیر این صفحات راورق بزند همه بفهمند که محال‌ترین عشق‌ها درست‌ترینشان بود و سکوتِ ما بلندترین فریاد عاشقانه‌ای بود، که هرگز شنیده نشد!
 

Blueberry

[مدیریت ارشد صوتینو - مدیر تالار نظارت]
Staff member
LV
0
 
Joined
Sep 4, 2024
Messages
630
Reaction score
3,110
Time online
18d 41m
Points
233
Location
بیرجند
سکه
4,485
  • #6
•4•
می‌نویسم چون فصل‌ها تغییر کردند، بهار آمد و رفت و ما هنوز در زمستانِ نگاه‌هایمان یخ زده بودیم، همان‌جا که اولین بار در سایه‌ی آنکتابخانه‌ی قدیمی چشمانت را دزدکی نگاه کردم و تو با لبخندی پر از حرف‌های ناگفته مرا محکوم به عشق کردی.
می‌نویسم تا ثبت کنم که چگونه هر پنجره‌ی بسته‌ی شهر شاهد رقصِ اشک‌هایمان بود وقتی باران داستانِ ما را روی شیشه‌ها می‌نوشت وما بی‌صدا خط به خط آن را می‌خواندیم.
این کلمات حالا تنها دارایی من است همان‌جا که بوی عطر تو هنوز میان سطرها گم شده همان‌جا که شماره‌ی تلفنی را که هرگز جرات نکردم بگیرم برای هزارمین بار می‌نویسم و پاک می‌کنم!
آری... تقدیر ما چیزی نبود جز چند برگ کاغذ مچاله در گوشه‌ی یک کشوی فراموش شده، جایی که پروانه‌های آرزوهایمان بال می‌زنند اماهرگز از قفس زمان رهایی نمی‌یابند.
 

Blueberry

[مدیریت ارشد صوتینو - مدیر تالار نظارت]
Staff member
LV
0
 
Joined
Sep 4, 2024
Messages
630
Reaction score
3,110
Time online
18d 41m
Points
233
Location
بیرجند
سکه
4,485
  • #7
•5•
[اولین ملاقات]
آن روز در کتابخانه‌ی قدیمی وقتی دستانت روی جلد کتابی کهن لغزید و چشمانت از لبه‌ی عینک به دنبال معنای کلمه‌ای می‌گشت و من درسایه‌ی قفسه‌ها ایستاده بودم.
و بی‌اختیار زمان را بلعیدم.
این ساعتِ از کار افتاده‌ی پدرم هنوز روی مچم می‌تپد درست مانند قلبم که ساعت چهارده و بیست و سه دقیقه‌ی بعد از ظهر لحظه‌ای که نگاهمان برای اولین‌بار گره خورد برای همیشه متوقف شده است!
بین صفحه‌ی چهل و دو همان کتاب فلسفه‌ی گمشده گل خشکیده‌ای هست که روزی از جیب لباست افتاد و حالا هر بار که ورق می‌زنمگویی دارم تمام بهارهای نزیسته‌ی ما را لمس می‌کنم.
دیشب به ستاره‌ها گفتم:
"چرا محال باید اینقدر زیبا باشد؟"
و آنها با نور سردشان روی دیوارِ اتاقم نوشتند:
"عشقِ تو همان گردابی است که خودِ تقدیر در آن غرق شده!"
 

Blueberry

[مدیریت ارشد صوتینو - مدیر تالار نظارت]
Staff member
LV
0
 
Joined
Sep 4, 2024
Messages
630
Reaction score
3,110
Time online
18d 41m
Points
233
Location
بیرجند
سکه
4,485
  • #8
•6•
امروز دوباره به کتابخانه برگشتم همان جایگاه قدیمی میان قفسه‌های فلسفه جایی که بوی کاغذهای کهنه هنوز یادآور روزی است که موهایت بین صفحات کتاب گم شد و من یک عمر در آن سطرها ماندگار شدم.
روی همان صندلی چوبی نشسته‌ام که جای دست‌هایت هنوز روی دسته‌هایش گرم است، کتابی که آن روز ورق می‌زدی حالا در قفسه‌ی‌ گمشدگان قرار گرفته با نشانه‌ برگی که من گذاشتم درست به صفحه‌ای که خواندنش را ناتمام گذاشتی.
سکوت کتابخانه امروز سنگین‌تر است مانند نگاهت در آن آخرین روز وقتی چشمانت گفت "هرگز" اما لبهایت چیزی نگفت و من فهمیدم بعضی حرف‌ها را باید در سکوت کتابخانه‌ها یافت نه در گفتگوی آدم‌ها.
کنار پنجره همان ذره‌بین کوچک قرار دارد که با آن حروف ریز را می‌خواندیم، حالا گرد گرفته است اما اگر از میان آن نگاه کنی هنوز می‌توانی سایه‌ی دو نفر را ببینی که برای همیشه در نور غروب محبوس شده‌اند.
میز کتابخوانی ما حالا جای جدیدی دارد، جایش را تغییر داده‌اند اما من هر روز به همان نقطه‌ی قدیمی نگاه می‌کنم جایی که گمان می‌کنم شاید تو هم در یک بعد از ظهر بی‌وقت بیایی و دنبالم بگردی.
کتاب‌دار پیر می‌گوید:
"این کتاب‌ها هرگز تغییر نکرده‌اند"
و من آهسته پاسخ می‌دهم:
"اما آدم ها تغییر کرده‌اند"
در این میان فقط سکوت کتابخانه است که همچنان وفادار مانده است.
 

Blueberry

[مدیریت ارشد صوتینو - مدیر تالار نظارت]
Staff member
LV
0
 
Joined
Sep 4, 2024
Messages
630
Reaction score
3,110
Time online
18d 41m
Points
233
Location
بیرجند
سکه
4,485
  • #9
•7•
هر پنجشنبه عصر، وقتی کتابخانه خلوت می‌شود، به بخش دست‌نویس‌های قدیمی می‌روم.
کاغذهای زرد شده‌ای که کسی دیگر انگشتانش را روی خطوطشان نمی‌کشد.
روزی در لابه‌لای یک دفتر فراموش شده، نوشته‌ای از تو یافتم:
"امروز کسی کنار پنجره نشست و نورش تمام سطرهای من را روشن کرد... ."
دست‌خطت مثل برگ پاییزی لرزان بود، و من بی‌اختیار تمام کتاب‌های بخش را ورق زدم شاید تو هم جایی میان سطور به دنبال ردپایی از من گشتی.
کتاب‌دار می‌گوید اینجا هیچ‌کس نامه‌ای جا نمی‌گذارد.
اما من می‌دانم گاهی عشق‌ها در حاشیه‌ی کتاب‌ها جا می‌مانند، پنهان در فاصله‌ی دو کلمه‌ی بی‌ربط، در فضای خالی میان نقطه و حرف بعدی.
امروز در کتابی درباره‌ی اساطیر یونان، برگی خشکیده یافتم.
شاید تو هم روزی در همین صفحه متوقف شده‌ای و این گل را به یاد من گذاشته‌ای یا شاید کس دیگری داستانی دیگر در این کتابخانه آغاز کرده است.
پشت پنجره، باران آرام می‌بارد. قطره‌ها روی شیشه همان مسیری را رسم می‌کنند که روزی انگشتانت روی جلد کتاب کشیده بودی و من همچنان در انتظار آن لحظه‌ی ناگهانی‌ام که شاید تو هم یک روز بارانی بی‌خبر از راه برسی و میان قفسه‌ها به دنبال همان کتابی بگردی که هیچ‌گاه به امانت نبردم.
 

Blueberry

[مدیریت ارشد صوتینو - مدیر تالار نظارت]
Staff member
LV
0
 
Joined
Sep 4, 2024
Messages
630
Reaction score
3,110
Time online
18d 41m
Points
233
Location
بیرجند
سکه
4,485
  • #10
•8•
بیست سال است که پنجرهٔ کتابخانه را تماشا می‌کنم، از همان روزی که تو دیگر پشت میز مطالعه‌ات ننشستی. آن عینک ته‌ استکانی‌ات حالا در ویترین موزه‌ی شهر است، همراه با دست‌نوشته‌هایت که هرگز تمام نشدند.
هنوز هم گاهی دانشجویان سال آخر ادبیات از استادشان درباره‌ی "آن مردی که همیشه فلسفه می‌خواند" می‌پرسند و استادان جدیدتر تنها می‌توانند به قفسه‌ی آثار منتشر نشده‌ات اشاره کنند.
صندلی تو را نگه داشته‌اند، با پلاکی برنجی که اسمت روی آن حک شده.
گاهی دختران جوان روی آن می‌نشینند و بی‌آنکه بدانند، درست مانند تو کتاب را با دست چپ ورق می‌زنند.
من تنها کسی هستم که می‌دانم در آخرین صفحه‌ی دفتر یادداشتت چه نوشته بودی:
"امروز دختری با موهای باد گرفته از پنجرهٔ کتابخانه به من نگاه کرد، کاش وقت داشتم."
حالا باران روی نامت روی آن پلاک می‌بارد، و من همچنان هر بعد از ظهر پشت پنجره می‌ایستم و به قفسه‌ها خیره می‌شوم شاید این بار سایه‌ات را بین کتاب‌ها ببینم، با همان پیراهن خاکستری‌ات که بوی سیگار و کاغذ قدیمی می‌داد.
پ.ن: حتی مرگ هم نتوانست تو را از صفحهٔ چهل و دو بیرون ببرد.
 

Who has read this thread (Total: 3) View details

shape1
shape2
shape3
shape4
shape5
shape6
Top Bottom