درود، خیلی ممنون بابت وقتی که گذاشتید و نقدی که نوشتید
"نقد داستان کوتاه همپی"
«عناصر اولیه رمان»
عنوان: عنوان داستان از دو بخش تشکیل شده است که اندازهی استانداردی دارد؛ همپی به معنای بههم پیوسته، عنوانی با معنای عمیق است که احتمالاً نشاندهندهی اتفاقاتی زنجیروار در خلال داستان میباشد که امید است این زنجیره را در ادامه شاهد باشیم. نام داستان کلیشهای نداشته و وزن خوبی را دارا میباشد. عنوان رمان، ارتباط درخور توجهی با ژانر فانتزی ندارد، در اعماق این نام شاید بتوان عاشقانهای بههم پیوسته را جستجو کرد.
کاملا درسته؛ همپِی رو از اون جهت انتخاب کردم چون کاملا محتوای اثر رو پوشش میده. "یکی به دنبالِ دیگری" که کل داستان روی همین محور میچرخه.
ژانر: دو ژانر مدنظر عاشقانه و فانتزی، ژانرهای اصلی درستی میباشند، اما ارتباط چندانی با عنوان، خلاصه ندارند؛ نشانی از ژانر فانتزی، در مقدمه نیز رؤیت نمیشود. ژانرهای رمان و داستان، نشاندهندهی قالبی میباشد که رویدادها در درون آن به وقوع میپیوندند و خواننده با بررسی این موضوع است که تصمیم میگیرد داستان،رمان یا حتی دلنوشتهای را که با ذائقهی درونیاش هماهنگ است را بخواند؛ اما زمانی که ژانرهای انتخابی با متن نوشته همخوانی کاملی نداشته باشد، سبب سردرگمی و تعلل خوانندگان میشود که نتیجهی مطلوبی برای نوشته به همراه ندارد.
طبق گفتهی خودتون، عنوان با ژانر عاشقانه هماهنگی داره و همچنین خلاصه و مقدمه با محتوای کل اثر.
خلاصه: خلاصهی داستان دارای اندازهی استاندارد بوده و با تأکید بر موضوع سرنوشت و تقدیر پیش رفته است. همانطور که پیشتر ذکر شد، این بخش توضیح چندانی دربارهی ژانر داستان، اتفاقات داستان و حتی قالب داستان در اختیار خواننده قرار نمیدهد. خلاصه به بازدیدکنندگان کمک میکند تا با کلیّت موضوع و به نوعی بخش کوچکی از رویدادهای داستان آشنایی پیدا کرده و تصمیم بر خواندن آن بگیرد؛ پس بایستی در عین محافظهکارانه بودن، اندک اطلاعاتی از قالب داستان در اختیار شخص خواننده قرار دهد که متاسفانه در متن خلاصهی همپی، این بخش آنچنان بولد نیست و توجه را به خود جلب نمیکند.
مقدمه: متن مقدمه، گویی گریز آرامی بر متن خلاصه میباشد و بخشی از توضیحات خلاصه، در اینجا هم تکرار شده است. بعنوان یک پیشنهاد و درخواست، مقدمه نیازمند تغییر و استفاده از استعارهها و آرایههای دیگر ادبی میباشد تا متن را عمیقتر کرده و گریز به اتفاقات داستان را سرعت بخشد.
چیزی که میخواستم تو کلِ داستان کوتاهم داشته باشمش همون بحثِ تقدیر بود؛ چون من خودم به تقدیر و سرنوشت اعتقاد دارم و میگم که از قبل نوشته شده. اینو کلا توی زندگیم تجربه کردم و تلاش کردم توی قالب یه داستان اینو نشون بدم.
نمیدونم موفق بوده یا نه، یا حتی شما متوجه شدید یا نه ولی این متنِ خلاصه و مقدمه نشون دهندهی واقعیتِ توی داستانه.
از ارتباط ظاهریش با اثر بخوام بگم میرسم به بندِ آخر خلاصه:
*و در آخر تقدیر آنگونه که میخواهد تو را به سمت خوشبختی یا مرگ هدایت میکند؛ همانگونه که انسانی را به آ*غو*شِ گرگ صفتان میکشد.
که کلا توی داستان همینه، یه فردی میرسه به دست گرگا و کشته میشه.
یا حتی خطِ اول مقدمه به این اشاره داره که استون بینِ عقل و دل، اشلی و آیروس دچار تردید میشه.
*دوراهیِ عجیبیست، عقل یا دل؟ چه چیزی توان جدال با عشق را دارد؟ تقدیر!
«ساختار کلی رمان»
نقطه شروع: در شروع داستان، ما متوجه شخصیت و ارتباطش با ژانر فانتزی میشویم. در امر نوشتن، دو حالت را در شروع داستان فرض میکنیم؛ اول، اشارهی مستقیم به برخی عناصر اصلی در ابتدای پارت و دوم، باز کرذن مسئله در آرامش کامل و با گذشت چند پارت که شما نویسندهی عزیز،مورد اول را برگزیدید. در پارت اول، ما هم با نوع موجودیّت کارکترها آشنا شدیم، هم گره اصلی ماجرا یعنی یافتن شخصی که بایستی کشته شود و هم ورود یک شخصیت غریبه که احتمالاً در آینده شخص حائز توجهی تلقی میشود آشنا شدیم؛ بهتر بود تمام اطلاعات یکجا در اختیار مخاطب قرار نمیگرفت و ما ذرهذره با یکسری موضوعات آشنا میشدیم،زیرا به این صورت،حجم اطلاعات دریافتی زیاد است.
پارت اول بار اطلاعاتیِ زیادی داره چرا؟ چون توی مقدمه و خلاصه بیشتر به ماهیت داستان توجه شده نه ظاهرش و توی پارت اول این کمبود اطلاعات جبران شده.
بدنه و گرهها: گرههای جذاب و کافیای برای این داستان کوتاه در نظر گرفته شده بود؛ باز شدن گرهها و کشف شدن حقایق در نقطه و زمان درستی انجام گرفته و تک به تک اتفاقات، قابلتصور و تصویرسازی و البته گاها پیچیده بود. از نظر تعیین گرهها باتوجه به ایدهی اصلی رمان، نویسندهی عزیز به خوبی از پس ساخت و پرداخت متن برآمده بودند.
سیر رمان: سیر رمان در ابتدا اندکی کند بهنظر میرسید و بیشتر پارتها تحت تاثیر اتفاقات و مسائل روزمره بودند که اوج آن، به دیدن انسانی غریبه در کنار دریاچه منتهی میشد؛ اما در بخش میانی، سیر تندتر شد و گرهها از پس هم آمدند و سیر کلی رمان، در بخش پایانی(تقریبا از همان صفحهی آخر تاپیک) به تعادل رسید و گرهها بهجا از یکدیگر باز شدند و به پایان ایده رسیدند.
ایدهپردازی: ایدهی داستان که دربارهی گرگینهها میباشد، سوای تکرار در چند رمان و داستانک، اما قابلقبول، نو و البته در دههی اخیر پرمخاطب و جذاب است که مهمترین نکته برای جذاب نگاه داشتنش،دادن شاخ و برگ و جزئیات دقیق، آگاهانه و قوی میباشد.
توصیفات: توصیفات در داستان، بهخوبی ذکر شده و از تشبیهات و استعارههای خوبی بهره گرفته شود بود. جزئیات بهجا و قابلدرک بودند و قابلیت تصور صحنهها در اکثر بخشهای داستان، وجود داشته و توجه را به خود جلب میکردند.
«عناصر پایانی رمان»
پایان و نتیجهگیری: داستان، دارای پایان معقول و مناسبی بود؛ شناختها ایجاد و توصیفات به خوبی انجام شده، پایانی دلنشین برای استون و اشلی نوشته و همهچین به سرجای خود بازگشته است. میتوان گفت باتوجه به نوع داستان و پیرنگ آن، جز گریزهای کوتاه و البته معقول به را*ب*طهی آندو، بخش قابلتوجهی از ژانر عاشقانه را از دست دادیم که البته این، بهدلیل قالب داستان کوتاه که بیشتر حول محور یک الی دو اتفاق مهم و بزرگ در گردش است میباشد، پس منطقیست.
علائم نگارشی: نوشتن علائم نگارشی مانند جاگذاری نقطه و ویرگول و استفاده درست از نیمفاصله، نیازمند دقت و توجه بالایی میباشد. در بخشهایی از متن داستان، شاهد عدم استفاده از نقطه یا ویرگول و عدم توجه به علامت نقطهویرگول بودیم، مانند پایان برخی دیالوگها یا در هنگام اتصال دو جمله! نیمفاصله در برخی ترکیبها مانند «میدونم، میپرسی، میترسی، اینهمه و...» استفاده نشده بود و در برخی افعال مانند «میشه، مییام و...» به اشتباه بهکار برده شده بود. برخی کلمات مانند غار و غور(قار و قور)، همیشگییشان(همیشگیشان) و تعدادی دیگر، نیازمند بازبینی و تصحیح هستند. صحنههایی که به بوییدن و بوسیدن گردن و فک و چانه و توصیفات باز منتهی میشود، بایستی غیرمستقیم یا در لفافه بیان شوند.
بله این مورد از بی دقتی من بوده و ویراستارِ عزیز زحمتش رو کشیدن.
امید است که این مسیر را با پشتکار و همیاری و همکاری، به موفقیت و دلخوشی سپری کنید و نامتان را در مراتب بالاتری ببینیم. قلمتان پایدار. 🌱
تشکر بابت نقد مفیدتون، خسته نباشید