به انجمن رمان نویسی بوکینو خوش آمدید.

بوکینو با هدف ترویج فرهنگ کتاب و کتاب‌خوانی ایجاد شده‌ است و همواره در تلاشیم تا فضایی با کیفیت و صمیمیت را خدمت شما ارائه دهیم. با بوکینو، طعم شیرین و لذت‌بخش موفقیت را بچشید!

ثبت‌نام ورود به حساب کاربری
  • نويسندگان گرامی توجه کنید: انجمن بوکینو تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران می‌باشد؛ لذا از نوشتن آثار غیراخلاقی و مبتذل جداً خودداری کنید. در صورت عدم رعایت قوانین انجمن، آثار شما حذف خواهد شد. در صورت مشاهده هرگونه تخلف، با گزارش کردن ما را یاری کنید.
    (کلیک کنید.)
  • قوانین فعالیت و ارسال محتوا در انجمن بوکینو
    (کلیک کنید.)
  • انجمن مجهز به سیستم تشخیص کاربران دارای چند حساب کاربری می‌باشد؛ در صورت مشاهده حساب کاربری شما مسدود می‌گردد.
  • باز کردن گره‌ از یک ماجرای جنایی، زمانی راحت است که شواهد و مدارک کافی داشته باشیم یا حداقل کسی باشد که بتواند با حرف‌هایش، ما را به کشف حقیقت نزدیک‌تر کند؛ اما اگر تمام افراد به قتل رسیده باشند، چه؟!
    رمان - کاراکال | حدیثه شهبازی کاربر انجمن بوکینو

Liam

[نابغهٔ ثروت کیبی بایت ¹⁰²⁴]
پرسنل مدیریت
سطح
8
 
تاریخ ثبت‌نام
2023-02-17
نوشته‌ها
921
مدال‌ها
22
سکه
5,725
کد رمان: 003
ناظر: @DELVIN
عنوان: پنتاگرام
نویسنده: زینب
ژانر: فانتزی، ماجراجویی
خلاصه:
با ورود لپرکان‌ها به این جهان و آن جهان، جدالِ میان انسان‌های کهن و مدرن با موجوداتی غریب و ناشناخته، آغاز می‌گردد. جدالی پر فراز و فرود‌هایی سهمگین که رایحه‌ی مشمئزکننده‌ی خون با مرگ تلاقی می‌کند و ملاقاتی هولناک، میان محافظ و ساحره اتفاق می‌افتد! رویدادی به نام پنتاگرام، که هر دو جهانِ هستی را منقلب و متحول می‌سازد!
 
امضا : Liam

ندوش؛

[معاونت اجرایی بازنشسته سایت]
سطح
11
 
تاریخ ثبت‌نام
2023-02-17
نوشته‌ها
980
مدال‌ها
25
سکه
4,989
1681550318664.jpg
نویسنده‌ی گرامی، از شما متشکریم که انجمن رمان نویسی بوکینو را جهت انتشار رمان خود انتخاب کرده‌اید!

از شما می‌خواهیم قبل از تایپ آثرتان، قوانین را مطالعه کنید:
قوانین تایپ آثار

برای بی‌جواب نماندن سوالات و مشکلات‌ خود، به تایپک زیر مراجعه فرمایید:
اتاق پرسش و پاسخ تالار کتاب

برای آثار دلنشین‌تان جلد طراحی شود؟
بعد از قرار دادن ۱۰ پست در این تایپک درخواست دهید:
درخواست جلد آثار

برای بهتر شدن و بالا بردن کیفیت آثارتان و تگ‌دهی به آن، بعد از قرار دادن ۲۰ پست، به تالار نقد مراجعه کنید:
نقد و تگ‌دهی به آثار

بعد از قرار دادن ۱۰ پست، برای کاور تبلیغاتی در تایپک زیر اقدام فرمایید:
درخواست کاور تبلیغاتی

برای درخواست تیزر، می‌توانید بعد از ۲۰ پست در تایپک زیر درخواست دهید:

درخواست تیزر آثار

پست‌های اثرتان به تعداد منصوب رسیده و پایان یافته؟!
پس در تایپک زیر اعلام کنید:
اعلام پایان تایپ آثار

برای انتقال اثر خود به متروکه و یا بازگردانی آن، وارد تایپک زیر شوید:
⚫️درخواست انتقال و بازگردانی آثار⚫️

و برای آموزش‌های بیشتر درباره‌ی نویسندگی به تالار آموزشگاه مراجعه نمایید.
تالار آموزشگاه

با آرزوی موفقیت برای شما!


[کادر مدیریت تالار کتاب]
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

Liam

[نابغهٔ ثروت کیبی بایت ¹⁰²⁴]
پرسنل مدیریت
سطح
8
 
تاریخ ثبت‌نام
2023-02-17
نوشته‌ها
921
مدال‌ها
22
سکه
5,725
مقدمه:
میقات تابناک اختر فرا رسیده است!
اخترک را دربر می‌گیرد...
موج‌های دریای بیکران می‌غرند
شعله‌های آتش، فریاد سر می‌دهند
باد صبا، آوای یاری می‌نوازد
و اقلیمِ سردمزاج، دست در دست او قرار می‌دهد!
اکنون فصل درخشش اختر فرا رسیده است؛ سرودی سهمگین به نام پنتاگرام را می‌خواند... .
و مغز سرد و بی‌تحرک ساحره را مورد اصابت روزگار قرار می‌دهد!

***​

فصل اول: بازگشت به اصل

-‌ راه بیوفت!
سرباز جوان، زندانی فرتوت را به جلو هدایت کرد و وارد اسارتگاه شد. رایحه‌ی مشمئزکننده‌ی عرق و خون در هم تلاقی کرده بود و در و دیوار‌ها از سر کثیفی، فریاد ناسازگاری سر می‌دادند.
زندانی پیر، نگاهی اجمالی به راه طویل پیش‌رویش که غرق در تاریکی بود، انداخت و به جلو قدم نهاد. صدای کشیده شدن دمپایی پلاستیکی‌اش بر روی سطح کثیف و لزج اسارتگاه، فضای غرق در سکوت و خفقان‌آور را دربرگرفته بود.
با گذشت از هر سلول، لرز بیشتری از دیدن آن همه زندانی که گاه قوی‌هیکل و گاه مثل او پیر و ریز‌هیکل بودند، بر اندام نحیف و فرتوتش می‌نشست.
سرباز جوان با دیدن سلول مورد نظر، توقف کرد و زندانی نیز روبه‌روی سلول جای گرفت و خیره به دو زندانی داخل سلول شد.
- بَه، مث ایکه مهمون جدید داریم بر و بچ!
دو زندانی قهقهه‌زنان، به‌ همدیگر تکیه داده و به اراجیف گفتن ادامه دادند.
-‌ اومدی ایجا چی کار آخه؟!
- زندان مگه بده؟ جا به این خوبی، غذاهم مجانی!
زندانی اول که نسبت به دومی، قد کوتاهی داشت به کمک دیوار سر پا ایستاد. تلوتلو‌خوران به طرف میله‌های سرد آهنین رفت و خود را در آغوش سرد آن‌ها انداخت. دست راستش میله را چنگ زد و دست دیگرش را از میان میله‌ها رد کرد و به طرف زندانی جدید اما پیر هدایت کرد.
پیرمرد قدمی به عقب راند، تا مانع رسیدن دست کثیف او شود. با باز شدن در آهنی زنگ‌زده و پیچیدن آوای قیژ مانند و گوش‌خراش لولای آن، پیرمرد نگاه از آن‌ها گرفت و به طرف سرباز برگشت. دست‌های زنجیر خورده‌اش را بالاتر گرفت و سرباز نیز، دسته کلید بزرگی را از جیب بیرون کشید و با بزرگترین کلید، قفل زنجیر را باز کرد. زندانی را به درون سلول هل داد و در را بست.
جسم نحیف و لطیف باد، از میان میله‌های تک پنجره‌ی اسارتگاه در تردد بود و رایحه‌ی نامطبوع را همراه با خود به بیرون هدایت می‌کرد.
چاقوی بلورین و گران‌قیمت را در چوب فرو کرد و شروع به تراشیدن تکه چوب کرد.
زیر چشمی خارج از سلول را می‌پایید؛ تمام حرکات زندانی جدید و سرباز جوان و تازه‌کار را از همان بدو ورود و در اوج تاریکی زیر نظر داشت.
لبخند کجی مهمان لبانش کرد و تکه چوب را مقابل چشمانش گرفت و با ریزبینی تمام، آن را بررسی کرد.
لبخندش عمق گرفت و دندان نیش بلندش را به نمایش گذاشت؛ هر چند هیچ تماشاگری در آن نزدیکی نبود!
تکه چوب، که حال به کلید یدکی تبدیل شده بود را در دستانش جابه‌جا کرد؛ آن را در دست چپ گرفت و باری دیگر مقابل چشم چپ خود قرار داد. از میان شکاف دایره‌ای شکل کلید، میله‌های آهنی در و سربازانی که کشیک می‌دادند را نگریست.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
امضا : Liam
بالا