What's new

بزرگترین مرجع تایپِ کتاب | انجمن رمان نویسی بوکینو

انجمن فرهنگی بوکینو، مکانی‌ برای انتشار و تایپ آثارِ شما عزیزان بوده و طبقِ قوانین جمهوری اسلامی ایران اداره می‌شود. هدف ما همواره ایجاد یک محیط گرم و صمیمانه است. برای دسترسی به امکانات انجمن و تعامل در آن، همین حالا ثبت نام کنید.

سوالات متداول

آموزش کار با انجمن را از این لینک مطالعه کنید.

ایجاد موضوع

برای شروع موضوعی در تالار مورد نظر خود بفرستید.

کسب مقام

به خانواده‌ی بزرگ بوکینو بپیوندید!
  • ✵ انجمن رمانِ بوکـــیــنــو✵

    بزرگترین انجمن فرهنگی و کتابخانه‌ی مجازی ایران!

BITA

نویسنده بـــرتر
LV
0
 
Joined
Dec 25, 2024
Messages
24
Reaction score
179
Time online
10h 20m
Points
103
Age
22
سکه
214
  • #1
نام مجموعه دلنوشته: نغمه‌های تیمار.


نویسنده: محدثه رستگار.


ژانر: #تراژدی #اجتماعی #عاشقانه


مقدمه:

سالیان است که واژگانم آغشته‌اند به جنون و خود را از اسارت دارالمجانین ذهن متروکه‌ام می‌رهانند تا به یک دنیا فریاد بکشند شوریدگی حال مرا... کلماتی که در جهنم درونم متولد می‌شوند برای نغمه شدن و شنیده شدن اما قبل از اینکه به سوی جهان بیرون پرواز کنند، شعله‌های آتش بطنم بال و پرشان را می‌سوزاند! نواهایی که پیش از آواز شدن در اعماق وجود مخروبه‌‌ام اسیر خفقان می‌شوند و به کلمات بدل می‌گردند تا به‌جای گفته شدن، بر صفحه‌های سرد و بی‌روح کاغذ آرام بگیرند. نغمه‌های تیماری که در من جان می‌دهند و می‌میرند، خاطرات غم‌زده‌ای را از سفر به گذشته برای دلم سوغات می‌آورند. خاطراتی که هرکدام قصه‌هایی تلخ را بازگو می‌کنند... قصه‌‌های آرزوهای رنگارنگی که گور هرکدامشان را در گورستان بطنم کنده‌ام! زیرا اگر آن آرزوهای زیبا ولی خطرناک را دفن نمی‌کردم، بی‌شک آن‌ها گور مرا می‌کندند! رویاهایی که زاده‌ی وهم و خیال و خوش‌باوری من بودند و بس... کَس نمی‌داند که چند من را به همراه رویاهای شیرینم در وجودم به خاک سپردم تا بشوم منی که من نیستم ولی افسوس که منم!
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+عکاس انجمن]
Staff member
LV
0
 
Joined
Jul 4, 2024
Messages
5,490
Reaction score
12,127
Points
418
Location
کوچه اقاقیا
سکه
33,383
  • #2
1733465430433.png

نویسنده‌ی عزیز، از این‌که انجمن بوکینو را برای انتشار آثارتان برگزیدید، خرسند و سپاسگزاریم.

لطفا قبل از تایپ دلنوشته‌ی خود، قوانین مربوط به تایپ دلنوشته را مطالعه کنید.

᯽ [ قوانین تایپ دلنوشته | تالار ادبیات توصیفی ] ᯽

همچنین شما می‌توانید در صورت نیاز به راهنمایی و بهبود بخشیدن قلم خود، درخواست ناظر دهید.

᯽ [ 🔸درخواست نظارت (ویژه تالار ادبیات و شعر) ] ᯽

پس از تایپ حداقل ۱۵ پست، می‌توانید درخواست نقد
و تگ دهید.

᯽ [ درخواست - درخواست نقد ادبی شورا | ویژه تالار ادبیات ] ᯽

᯽ [ درخواست - درخواست تگ آثار | تالار نقد ] ᯽

شما می‌توانید پس از تایپ ١٠ پست برای اثر خود درخواست طراحی جلد دهید‌.

᯽ [ درخواست - جلد آثار | تالار طراحی ] ᯽

بعد از ۲۰ پست می‌توانید پایان دلنوشته‌تان را اعلام کنید.

᯽ [ اطلاعیه‌ - اعلام پایان آثار ادبی | تالار ادبیات توصیفی ] ᯽

در صورت تصمیم به عدم ادامه‌ی تایپ دلنوشته، شما می‌توانید درخواست انتقال به متروکه دهید و همچنین در صورت تصمیم به ادامه‌ی تایپ دلنوشته و انتشار اثرتان می‌توانید درخواست بازگردانی اثر از متروکه را دهید.

᯽ [ درخواست - انتقال و بازگردانی از متروکه | تالار ادبیات توصیفی] ᯽

𖡼 با سپاس از توجه شما 𖡼

[کادر مدیریت تالار ادبیات]​
 

BITA

نویسنده بـــرتر
LV
0
 
Joined
Dec 25, 2024
Messages
24
Reaction score
179
Time online
10h 20m
Points
103
Age
22
سکه
214
  • #3
در سرزمین قلبم جنگی عظیم بپا شده و پروانه‌های احساس را
در این دیار به قتل رسانده! نبردی که امیدهایم را
به غارت برد و کشور دل را به ویرانی کشاند...
عقل را از بطنم ربود و مُهر جنون به حرف‌حرف
کلماتم کوباند!
نغمه‌هایی که در من خفه شدند، به واژه‌ها بدل گشتند؛
واژگانی که در سپیدی کاغذ،
ردپای دیوانگی من هستند که گویی در سپیدی
برف به یادگار می‌مانند!
خاطره‌‌ای می‌شوند برای من‌‌های آینده؛
که منِ مُرده‌ی گذشته را در آینه‌های کهنه‌ی این
لغت‌ها پیدا می‌کنند...
من با من روبه‌رو می‌شود برای عهد و پیمان بستن.
تا سوگند بخورد که دیگر خود را برای هیچ‌کس جز
خود فدا نخواهد کرد!
قسم بخورد که تنها عاشق خود باشد و بس!
 

BITA

نویسنده بـــرتر
LV
0
 
Joined
Dec 25, 2024
Messages
24
Reaction score
179
Time online
10h 20m
Points
103
Age
22
سکه
214
  • #4
این روزها همه در درک کلام من عاجز مانده‌اند و
غافل‌اند از اینکه این واژه‌‌ها را
شهر جنون برای من به غنیمت آورده‌!
شوریدگی‌ای که حاصل اشک‌های نریخته‌ام و
بغض‌های نشکسته‌ام است.
و کسی چه می‌داند تا چه اندازه غبار بغض بر
نغمه‌هایم نشسته که در حبس گلویم اسیر
مانده‌‌اند و راهی برای رهایی ندارند...
دیوانه‌وار چنگ می‌زنند بر گلویم و به‌جای اشک
خون فوران می‌کند از پنجره‌ی چشمانم...
چشمانی که از پس خود شبی تاریک را به تصویر می‌کشند؛
شبی که روزگاری مملو از ستاره‌های مسرت بود و
ماه امید میان آن می‌درخشید؛
ولی حالا فقط سیاهی بی‌انتها را به آغوش کشیده!
ظلماتی که هرچه از آن گذر کنی، هیچ پایانی
ندارد!
آخ... آخ که دلم تنگ است برای پاهایی که با ذوق
بر زمین گام برمی‌داشتند و هرقدم آن‌ها آونگی دلنشین
از عمق شادی درونم را بر زمین می‌نواخت.
هیجانی شیرین مانند عسل که قلبم را آغشته و
قدم‌هایم را سست می‌کرد.
آن زمان نغمه‌هایم ز جادوی عشق مجنون بودند
و حالا اما...
ز اندوه، تیمار گشته‌اند و غمِ واژه‌هایم سقف
آسمان را به زانو درآورده.
عاقل بودن همان دیوانگی بی‌حد و مرز است؛
زمانی که تمام رازهای قاتل این دنیا مسافر دیار
قلبت می‌شوند!
و هدیه ناب این دیوانگی، برای من نغمه‌های
جنون‌زده بودند!
 

BITA

نویسنده بـــرتر
LV
0
 
Joined
Dec 25, 2024
Messages
24
Reaction score
179
Time online
10h 20m
Points
103
Age
22
سکه
214
  • #5
زندگی جلادی بود که قلبم را سلاخی و در امواج خون‌هایش
غرق کرد!
خِرَد را از بطنم به یغما برد و آواهایی مجنون همچو
طنابی دور گلویم پیچاند...
نواهایی که با بیرون راندنشان از حصار ل*ب‌هایم،
هم خودم را در چاه تاریک هراس گرفتار و هم
قلب اطرافیانم را به آشوب آغشته می‌کنم!
دیگر در هیچ‌کدام از نغمه‌های مجنون من
تپش‌های حیات جریان ندارد و تک‌تک واژه‌هایش
بوی مرگ می‌دهند...
به لطف این زندگی بی‌وفا، دیگر بیمی از مُردن ندارم.
دیگر در لحظه‌ها و ثانیه‌ها به دنبال توهمی
به نام معجزه نیستم و دیگر آسمان چشمانم
هرگز آفتابی نخواهند بود.
خورشید ل*ب‌هایم هرگز دوباره طلوع نمی‌کند و
قلبم ز آبشار هیچ عشقی نمی‌لرزد...
قلبم حیات سرشار درون خود را به قاتلی به نام
روزگار باخت و واژه‌های فلک‌زده‌ی تیمار،
تمام خون‌هایی هستند که قلبم آن‌ها را بر
صفحات کاغذ می‌گرید!
 

BITA

نویسنده بـــرتر
LV
0
 
Joined
Dec 25, 2024
Messages
24
Reaction score
179
Time online
10h 20m
Points
103
Age
22
سکه
214
  • #6
نمی‌دانم از کی بغض‌ در نفس‌هایم سفر می‌کند
ولی به مقصد نمی‌رسد...
سرزمین چشمانم دچار خشکسالی شده و دیگر
رنگی از شبنم‌های شفاف باران اشک را به خود
نمی‌بیند...
شاید هم راست می‌گویند که آخرین حد غم را
چشم‌ها دیگر نمی‌گریند!
ل*ب‌ها فریادش نمی‌زنند.
آخرین حد اندوه، رمق و حیات را از جان آدمی
می‌رباید و تنها جسمی تهی و مفلوک را
باقی می‌گذارد.
کالبدی درمانده و تهی از روح!
شاید درست می‌گویند... من آن‌‌قدر که گنجینه‌های مهر و عطوفت بطنم را از ته قلبم
برای عزیزان زندگی‌ام خرج کردم،
تنها چیزی که برای خودم ماند، یک هیچِ عظیم بود!
یک هیچ بزرگ که به تمام باورهایم دهن‌کجی
می‌کند.
آن‌ها تمام احساس درونم را به تاراج بردند و فقط
واژه‌هایی فلک‌زده را نصیب متروکه‌ی دلم کردند. به راستی که بزرگان راست می‌گفتند:
«عشق و محبت به دیگران اگر به اندازه یک دنیا برسند، دنیا را بر سر صاحبش آوار خواهند کرد»
و تک‌تک کلمات این جمله، قصه‌ای طولانی از
محنت و شکست را درون خود نهان دارد.
بر هر واژه‌واژه‌اش خون‌‌دل و اشک‌های نریخته
خشکیده شده.
به من می‌گویند که کلامم مملو از مرارت است و
حس تلخ به وجود آن‌ها هدیه می‌کند.
اما تلخ‌ترین بخش داستان من این است که
همان‌‌هایی که شهر دلم را به آتش کشیدند و
روحم را منجمد کردند،
حالا چنین به روح‌مردگی محکومم می‌کنند!
نوای من مانند قطاری‌ست که مسافرانی از جنس
کلمات مجروح را به صفحه‌های سرد کاغذ
می‌کشاند.
آری! سخنان من آواز درد سر می‌دهند...
چون من حقیقت کریه وجود بیشتر عزیزانم را
دیدم.
دیدم که خنجر در دست داشتند و باز هم از
عشق می‌گفتند.
گوش‌هایم شنید تا چه حدی مرا دوست دارند و
قلبم دید با من چه کردند...
آری! واژگان من مبتلا به جنون حزن هستند
چون واقعیت آدم‌ها و این گیتی جفاکار مرا
این‌چنین به رسوایی تیمار بودن رساند!
 

BITA

نویسنده بـــرتر
LV
0
 
Joined
Dec 25, 2024
Messages
24
Reaction score
179
Time online
10h 20m
Points
103
Age
22
سکه
214
  • #7

همچو مادری، بر سر مزار آرزوهای کشته شده‌ام
می‌گریم...
رویاهایی که از لطافت قلبم زاده شده بودند
و با یخ‌زدگی روحم به مرگ محکوم شدند.‌
هر حرف‌به‌حرف واژه‌هایم درد می‌کنند
و تمام کلمات را با جوهر خونِ دل‌‌هایم
بر صفحه‌های سپید کاغذ نقش می‌زنم...
آنچنان حیرانم که گویی گمشده‌ای در پس کوچه‌های تاریک درونم دارم!
آخ که خنجرها چقدر تیز بودند!
خون احساساتم روح بی‌نوایم را فرا گرفته و
در خود غرق می‌کند.
سمت چپ قفسه سینه‌ام چقدر می‌سوزد.
چرا درونش خالی‌ست؟
چرا دیگر تپشی حس نمی‌کنم؟
نکند مُرده‌ام بی‌آنکه خود بفهمم؟
گویی تپش‌های قلبم قربانی حقایق در پس صورتک‌های مهربان شدند!
آن‌هایی که هرگز دوستم نداشتند و فقط آمده
بودند تا به اندازه‌ی کمبودهایشان
دوست داشته شوند...
از گرمای قلبم بال‌های زخمی‌‌شان را
تسکین دادند، سپس دلم را دریدند
و مرا نامرد تمام قصه‌ها خواندند!
آواره و سرگشته، من می‌گردم در بطن خویش،
تمام کوچه‌‌به‌کوچه‌ها را،
کاشانه‌به‌کاشانه‌ها را...
دشت‌ها و کوه‌ها را...
تا دوباره بیابم قلبی را که در این جهان زشت
مرا زنده نگه داشته بود.
به راستی که این دنیا، دنیای بی‌وفایان و دوریان
است که قصرهای خوشبختی‌شان را
بر اعماق دریای خون احساسات دل‌های مهربان
بنا می‌کنند!
 
Last edited:

BITA

نویسنده بـــرتر
LV
0
 
Joined
Dec 25, 2024
Messages
24
Reaction score
179
Time online
10h 20m
Points
103
Age
22
سکه
214
  • #8
هرجایی که دلم اصرار به ماندن داشت،
این دنیای بی‌وفا پاهایم را به رفتن مجبور کرد!
می‌خواهم بدانم اگر قرار است همیشه از دست بدهیم،
پس چرا آرزوی رسیدن در سرزمین دل‌هایمان
زاده می‌شود؟
آیا مانند ما متولد می‌شود تا بمیرد؟
هربار خواستم با بال‌هایی از جنس امید واهی
به سوی رویاهای قلبی‌ام پرواز کنم
ولی زنجیر منطق تن و بال‌های پروازم را
در خود اسیر ساخت.
آخ که لعنت بر این منطق...
لعنت بر این منطق که قاتل خونین هزاران
آرزوست.
دیری نگذشت که حقیقتی تلخ با خنجری تیز
جمله‌ای زهرآگین را بر قلبم خراشید که:
«برای از دست دادن چیزی، فقط کافی‌ست که
آن را از اعماق وجود دوست بداری!»
دوست داشتن‌ها و خواسته‌های قلبی برای من
همیشه کوله‌باری از غصه را سوغات آوردند
و چه دست و دلبازانه غم‌ها را
برای روح خمیده‌ام خرج کردند...
آموختم آدمی به دست می‌آورد تا
طعم گَس از دست دادن را بچشد و یاد بگیرد!
حالا من می‌خواهم خودم را نیز
از ته دل دوست بدارم...
کسی چه می‌داند؟
شاید این‌گونه در یکی از همین
شب‌های مخوف،
منی نیز ز دست برود و تا ابد در مزارش مدفون
شود!
 

BITA

نویسنده بـــرتر
LV
0
 
Joined
Dec 25, 2024
Messages
24
Reaction score
179
Time online
10h 20m
Points
103
Age
22
سکه
214
  • #9

آمدند به جهانم رنگی از رنگین‌کمان پاشیدند و
قول ساختن قصرهای شادی را دادند؛
اما همان آشیانه کوچکم را هم
به ویرانی کشاندند و سوزاندند...
آسمان جهان من که خودش تاریک بود...
گریان بود؛ کالبدش درد داشت. غصه داشت.
نمی‌‌دانم که آیا قلب سنگی‌‌شان ذره‌ای به درد نیامد
وقتی باران چشمانی را دیدند که آسمانش
بی‌ستاره بود؟
دل آهنین‌شان از چه ساخته شده بود
که حرمت ندانستند حتی برای کمی
از عطوفتی که به پایشان ریختم!
آبشار عشقی که بی‌وقفه به خشکسالی دلشان
سرازیر کردم.
اما فهمیدم محبت‌هایی که
ارزان خرج دیگران می‌کنی،
برایت گران تمام خواهند شد!
واژه‌های جنون‌زده‌ام همچو ساختمانی
مخروبه‌‌اند که هردم ممکن است ریزش کنند
و بر سرم آوار شوند...
همانطورکه خوبی‌هایم بر سرم آوار شدند
و از آن زیر، منی برخاست که دیگر دست به سوی
هیچ دستی دراز نکرد...
مرا کُشتند! کُشتند تا در من،
من دیگری متولد شود.
کُشتند تا دچار تحول شوم.
ولی افسوس که نمی‌دانستند بهای این تحول را
خودشان خواهند پرداخت.
 

BITA

نویسنده بـــرتر
LV
0
 
Joined
Dec 25, 2024
Messages
24
Reaction score
179
Time online
10h 20m
Points
103
Age
22
سکه
214
  • #10
حسرت!
آشناترین واژه‌ی تلخ پس کوچه‌های قلبم
که بر دیوارهای پوسیده آن تا ابد حک شده...
واژه‌ای که بر دیوار دل ویرانه‌ام
غریبانه می‌گرید...
خدایا این کوچه‌ها هم چقدر آشنا هستند.
بوی خاطرات در آن‌ها پیچیده‌!
خاطرات روزهایی دور که گویی
فقط یک افسانه بوده‌اند و حالا در آسمان شب قلبم
فقط یک ستاره‌ای دست نیافتنی شده‌اند!
بر هر قسمت به قسمت دیوارهای کهنه‌ی دلم
کلمات خاک‌خورده‌ای از آرزوهای دیرینه‌
خودنمایی می‌کند.
رویاهایی به رنگ رنگین‌کمان و با جوهری
از حماقت و سادگی!
واژه‌های آغشته به دیوانگی کودکانه‌ام...
آن دوران دیوانگی هم برای خودش عالمی داشت.
خدایا قول می‌دهم اگر جهانت،
دیگر جانم را به ل*ب‌‌هایم نرساند،
در عالمی دیگر جهنم را یک تنه خریدار شوم و به
دوش بکشم!
دیگر نمی‌خواهم آثاری از من باقی بماند
در دنیایی که سیهی جهالت بر نور حقیقت
سایه می‌افکند،
خارهای بدی گل‌های خوبی را پرپر می‌کنند.
واژگانم سرگردان‌اند تا چگونه حرف‌هایی را که
زیر غبارهای درونم پنهان شده،
به شفافی آینه عیان سازند.
امان! امان از دل داغ‌دیده‌ام
که در سوگ تمام دوست داشتن‌هایش نشست.
دلی که گویی برای شادمانی‌ها
حکم قفس را داشت که تاب نفس کشیدن
درون آن را نداشتند
و همچو کبوتری پر کشیدند و میان
ابرهای واقعیت‌های بی‌رحم محو شدند!
 

Who has read this thread (Total: 5) View details

shape1
shape2
shape3
shape4
shape5
shape6
Top Bottom