جدیدترین‌ها

بزرگترین مرجع تایپِ کتاب | انجمن رمان نویسی بوکینو

انجمن فرهنگی بوکینو، مکانی‌ برای انتشار و تایپ آثارِ شما عزیزان بوده و طبقِ قوانین جمهوری اسلامی ایران اداره می‌شود. هدف ما همواره ایجاد یک محیط گرم و صمیمانه است. برای دسترسی به امکانات انجمن و تعامل در آن، همین حالا ثبت نام کنید.

سوالات متداول

آموزش کار با انجمن را از این لینک مطالعه کنید.

ایجاد موضوع

برای شروع موضوعی در تالار مورد نظر خود بفرستید.

کسب مقام

به خانواده‌ی بزرگ بوکینو بپیوندید!
  • ✵ انجمن رمانِ بوکـــیــنــو✵

    بزرگترین انجمن فرهنگی و کتابخانه‌ی مجازی ایران!

Teimouri.Z

نویسنده
سطح
0
 
تاریخ ثبت‌نام
1403٫8٫3
نوشته‌ها
76
پسندها
303
امتیازها
63
سکه
381
  • #1
نام دلنوشته: منِ بعد از تو
نویسنده: زهرا تیموری | کاربر انجمن بوکینو

✍️دل گفت و قلم نوشت، به گلایه از منِ بعد از تو نوشت.

پارت: اول
دور اما نزدیک من...
نامهربان!
بی‌رحم من!
کاش من چیزی درون تو بودم!
مثلا قلبت، تا روزی ده هزار بار درون سینه‌ی سنگی‌ات می‌تپیدم.
ریه‌هایت می‌شدم تا در هر دم‌ و‌ باز هوایت را مملو از عطرم می‌کردم.
پلک‌هایت می‌شدم تا در آن گوشه‌ی دنج، دنیا را به تماشا می‌نشستم.
کاش هر چیزی می‌شدم؛ ولی دور از تو نمی‌بودم!
دیوانگی محض است اگر اعتراف کنم دوست داشتم گل توی گلدان خانه‌ات، آهنگ مورد علاقه‌ات، یا شاید هم به تلفن درون دستانت راضی می‌شدم.
اصلاً همه‌ی این‌ها به کنار کاش سفیدی لای موهای شقیقه‌ات، اخم روی پیشانی‌ات، چروک زیر چشم‌هایت، مُهر خاموش روی ل*ب‌هایت، دل سنگی‌ات، یا آن غرور لعنتی‌ که مرا از آسمانش زیادی می‌دید، می‌شدم.
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو]
کادر مدیریت بوکینو
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
0
 
تاریخ ثبت‌نام
1403٫4٫14
نوشته‌ها
5,414
پسندها
10,220
امتیازها
418
سکه
32,993
  • #2
1733465430433.png

نویسنده‌ی عزیز، از این‌که انجمن بوکینو را برای انتشار آثارتان برگزیدید، خرسند و سپاسگزاریم.

لطفا قبل از تایپ دلنوشته‌ی خود، قوانین مربوط به تایپ دلنوشته را مطالعه کنید.

᯽ [ قوانین تایپ دلنوشته | تالار ادبیات توصیفی ] ᯽

همچنین شما می‌توانید در صورت نیاز به راهنمایی و بهبود بخشیدن قلم خود، درخواست ناظر دهید.

᯽ [ 🔸درخواست نظارت (ویژه تالار ادبیات و شعر) ] ᯽

پس از تایپ حداقل ۱۵ پست، می‌توانید درخواست نقد
و تگ دهید.

᯽ [ درخواست - درخواست نقد ادبی شورا | ویژه تالار ادبیات ] ᯽

᯽ [ درخواست - درخواست تگ آثار | تالار نقد ] ᯽

شما می‌توانید پس از تایپ ١٠ پست برای اثر خود درخواست طراحی جلد دهید‌.

᯽ [ درخواست - جلد آثار | تالار طراحی ] ᯽

بعد از ۲۰ پست می‌توانید پایان دلنوشته‌تان را اعلام کنید.

᯽ [ اطلاعیه‌ - اعلام پایان آثار ادبی | تالار ادبیات توصیفی ] ᯽

در صورت تصمیم به عدم ادامه‌ی تایپ دلنوشته، شما می‌توانید درخواست انتقال به متروکه دهید و همچنین در صورت تصمیم به ادامه‌ی تایپ دلنوشته و انتشار اثرتان می‌توانید درخواست بازگردانی اثر از متروکه را دهید.

᯽ [ درخواست - انتقال و بازگردانی از متروکه | تالار ادبیات توصیفی ] ᯽

𖡼 با سپاس از توجه شما 𖡼

[کادر مدیریت تالار ادبیات]​
 

Teimouri.Z

نویسنده
سطح
0
 
تاریخ ثبت‌نام
1403٫8٫3
نوشته‌ها
76
پسندها
303
امتیازها
63
سکه
381
  • #3
کوچ کرده از من و خیال من!
بیا و ببین چه بساطی برایم اَلَم کرده‌ای .
هزار بار دیگر بگویم پشت سر مسافر گریه شگون ندارد!
باز نمی فهمد، حالی‌اش نیست، زبان نفهم است، عقل ندارد؛ دل بی قرارم را می‌گویم.
مدام نق می‌زند، بهانه می‌گیرد، لج کرده، سر دعوا با عقل ناقصم پیش گرفته.
آن بیچاره می‌خواهد شیر‌فهمش کند، درون کله‌ی پوکش فرو کند که تو رفته‌ای، برنمی‌گردی، سنگ شده‌ای، دوستش نداری اما کو گوش شنوا؟!
جدیداً زوردار هم شده، کسی حریف بلبل زبانی‌اش نمی‌شود.
صبح‌ها دست و رو نشسته منتظر بخیرترین صبح‌هایی است که روزگاری تو برایش رقم می‌زدی.
ظهرها به رسم عادت دیرینه‌ی محبوبش، به خود ژست چرت زدن می‌گیرد.
من که می‌دانم خوابیدن بهانه است، می‌خواهد میان خواب و رویا خودش را غالب آغوشت کند!
دلم برایش می‌سوزد طفلی نمی‌داند کوچک‌ترین دغدغه‌ات هم نمی‌باشد!
می‌خواهم برایش مادری کنم، بیش از این چشم دیدن آب شدنش را ندارم! دستش را می‌گیرم. خیابان‌ها را می گردیم. چشم می‌دوزد به ویترین تمام گلفروشی‌های شهر؛ چون می‌داند دلربایش عاشق آن‌هاست.
باران را که دیگر نگویم چون تو دوستش می‌داری تا بند آمدن آخرین قطره به خانه باز‌ نمی‌گردد...
زیر چشم‌هایش گود رفته، خواب حرامش شده، می‌دانم آخر پوست استخوان می‌شود!
می‌پرسم جانِ دلم چه می‌خوری برایت درست کنم؟!
باز به تو اشاره می‌کند! غذای مورد علاقه‌ات را می‌خواهد!
 
آخرین ویرایش:

Teimouri.Z

نویسنده
سطح
0
 
تاریخ ثبت‌نام
1403٫8٫3
نوشته‌ها
76
پسندها
303
امتیازها
63
سکه
381
  • #4
جانانم! دل آرامم! دست مریزاد. خیالت عجب مرامی دارد. خوش قول است و وفادار به عهد...
او هر شب کیلومترها راه را می‌کوبد تا غیبت نکند سر جلسه عشق بازی‌مان...
آهسته و نرم‌نرم زیر لحاف گرمم می‌خزد و
مرا در آغوش می‌گیرد، سرم را روی سینه می‌گذارد، می‌گوید مشغله‌ات زیاد بوده که او را فرستاده‌ای.
پیغام دوست داشتنت را می‌رساند.
می‌گوید دلتنگم شده‌ای، همانند من آرام نداری، دست و دلت به کار نمی‌رود، گوشه‌ای رهایم نکردی.
راست می‌گوید؟! باور کنم؟! لبم به لبخند مزین می‌شود. راست یا دروغش مهم نیست‌ نیاز دارم مدتی سرِ دل شیره بمالم؛ او نیز مدت‌هاست در این هوای سرد چشم به آمدنت دوخته‌. سرما می‌خورد، مریض و بیمار می‌شود، تب می‌کند و جز تو کسی را نمی‌خواهد تیمارش کند.
بگذریم. بگذار با خیالت خوش باشم! موهایم را پشت گوشم می‌زند، سر انگشتانش صورتم را پُرِ ناز و نوازش می‌کند. بوسه‌های داغش آتش بر بسترم می‌اندازد. گُر می‌گیرم.
چشم‌هایم را می‌بندم، تو را بی‌فاصله کنار خود حس می‌کنم. جادو می‌شوم، خوشبخت‌ترین آدم دنیا شده‌ام! همه چیز خوب است، بی‌نظیر است...شب رویایی است... تو در گوشه گوشه‌ی خیالم نقش بسته‌ای... فقط حیف! حیف! هیچ کس صدای مخملی‌ات را ندارد تا دوستت دارم گفتن‌هایش به تهِ تهِ جانم بنشیند.
 

Teimouri.Z

نویسنده
سطح
0
 
تاریخ ثبت‌نام
1403٫8٫3
نوشته‌ها
76
پسندها
303
امتیازها
63
سکه
381
  • #5
تو را به خدا یکی بیاید دست دلم را بگیرد همانند غرورم در یکی از کوچه پس کوچه‌های تنگ و تاریک شهر رهایش کند!
خسته‌ام کرده، حوصله‌ام را سر برده،
دوستش ندارم، تلخ است، از پسش بر‌نمی‌آیم.
تنها بلد است گوشه‌ای کز کند و به آن مرد یخی فکر کند.
یک گوشش در شده و دیگری دروازه!
از من که حرف شنوی ندارد شما ملتفتش کنید!
لطفا! خواهشا! تقاضامندم با نهایت احترام به او بگویید؛ آن خدای بی احساس که ایمانش را برده روی تابلوی ورودی قلبش ورود ممنوع زده.
به چهار تا قلچماقِ گردن کلفتِ اجیر کرده، دستور داده خودش را که هیچ خیالش را هم از صد هزار فرسخی‌اش، حتی در آن سوی ابرها تیرباران کنند.
خواهش می‌کنم تمام سعی‌تان را به کار گیرید، جوری بگویید که باور کند؛ چرا که او نیز در خودگول زنی مهارتی عجیب دارد.
 

Teimouri.Z

نویسنده
سطح
0
 
تاریخ ثبت‌نام
1403٫8٫3
نوشته‌ها
76
پسندها
303
امتیازها
63
سکه
381
  • #6
بیا، همه‌ی چیزهای به جا مانده‌ات را جمع کن با خود ببر!
بغض گلوگیرت!
بارش چشم‌هایم!
حسرت دیدارت!
این‌جا به اندازه کافی آسمانش ابری است!
زخم‌هایت اما...
زخم‌هایت بگذار بمانند از تو به یادگار برایم!
آن‌ها تمام دلخوشی‌های من هستند.
 

Teimouri.Z

نویسنده
سطح
0
 
تاریخ ثبت‌نام
1403٫8٫3
نوشته‌ها
76
پسندها
303
امتیازها
63
سکه
381
  • #7
چقدر می‌نوشتم: عزیزم! آرامشم! دوستدار قلبم! دست از لجاجت بردار! نامهربانی به تو نمی‌آید! اما تو خود نامهربانی! سینه‌ای داری خالی از مهر و وفا! آن‌قدر بخیلی که شش دانگ دنیا بنامت باشد جایی برایم خالی نمی‌کنی!
اصلا عاشقی به تو نمی‌آید! ماندن را یادت ندادند.
قدِ دل خوش کردن نیستی! سرتا پایت نمی‌ارزد به دوست داشتن‌هایم! آسمان تنگ و تاریکت ستاره به خود ندیده که ماه‌دار شود.
خانه‌ات آباد که ویرانم کردی!
دام ندیده و صیاد نداشته صیدت شدم!
مـــرد نماندنی و دم به ثانیه رفتن... سراسر همه حسرت!
سهمت باشد تُهی بودن از دوست داشته شدن‌های زنی که دلتنگی و چشم انتظاری تنها ارمغانت بود برایش! حرامت باد بعد از من، عشق ورزیدن و لرزیدن قلبت برای هر کسی جز من!
 

بازدید کنندگان موضوع (تعداد: 0) مشاهده جزئیات

shape1
shape2
shape3
shape4
shape5
shape6
بالا پایین