به انجمن رمان نویسی بوکینو خوش آمدید.

بوکینو با هدف ترویج فرهنگ کتاب و کتاب‌خوانی ایجاد شده‌ است و همواره در تلاشیم تا فضایی با کیفیت و صمیمیت را خدمت شما ارائه دهیم. با بوکینو، طعم شیرین و لذت‌بخش موفقیت را بچشید!

ثبت‌نام ورود به حساب کاربری
  • نويسندگان گرامی توجه کنید: انجمن بوکینو تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران می‌باشد؛ لذا از نوشتن آثار غیراخلاقی و مبتذل جداً خودداری کنید. در صورت عدم رعایت قوانین انجمن، آثار شما حذف خواهد شد. در صورت مشاهده هرگونه تخلف، با گزارش کردن ما را یاری کنید.
    (کلیک کنید.)
  • قوانین فعالیت و ارسال محتوا در انجمن بوکینو
    (کلیک کنید.)
  • انجمن مجهز به سیستم تشخیص کاربران دارای چند حساب کاربری می‌باشد؛ در صورت مشاهده حساب کاربری شما مسدود می‌گردد.
  • باز کردن گره‌ از یک ماجرای جنایی، زمانی راحت است که شواهد و مدارک کافی داشته باشیم یا حداقل کسی باشد که بتواند با حرف‌هایش، ما را به کشف حقیقت نزدیک‌تر کند؛ اما اگر تمام افراد به قتل رسیده باشند، چه؟!
    رمان - کاراکال | حدیثه شهبازی کاربر انجمن بوکینو

در حال تایپ داستان کوتاه نفرین ابلیس دیزنی | IL NAZ کاربر انجمن بوکینو

Elora

[حفاظت کل انجمن]
سطح
7
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-03
نوشته‌ها
389
مدال‌ها
8
سکه
2,572
عنوان: نفرین ابلیس دیزنی
نویسنده: زهرا محمدی
ژانر: ترسناک
ناظر: @IVI
خلاصه:
با به قلمرو شیطان گذاشتیم، با این‌که از حوادث گذشته و آینده آگاه بودیم.
لحظه‌ی نیرنگ مشهوریت را خوردیم! فریب این گنج ارزشمند را خوردیم، اما نمی‌دانستیم ما خودمان ارزشمان بیشتر است.
شیطان هم می ما را خوراک خود کرد و آگاهی ما را به غارت برد.
حالا من، با یک اشتباه اینجا تنها و بی‌کس ماندم!

مقدمه:
نفرین ابلیس بر این قلعه‌ی زیبا، بر این شهر دلربا حاکم بود.
رویایی بود. داشتن گنج نیز رویایی بود، اما نمی‌دانستیم اینجا متعلق به شیطان است.
اینجا ارواح خبیث وجود دارند که منتطر بلعیدن ما هستن.
ولی برای فهمیدنش دیگر دیر بود، جون ما نتوانستیم گریز کنیم.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
امضا : Elora

worning.f

ب تو چ
سطح
11
 
تاریخ ثبت‌نام
2023-08-16
نوشته‌ها
1,066
مدال‌ها
31
سکه
6,045
1000001491.jpg

نویسنده‌ی گرامی، از شما متشکریم که انجمن رمان نویسی بوکینو را جهت انتشار رمان خود انتخاب کرده‌اید!

از شما می‌خواهیم قبل از تایپ آثرتان، قوانین را مطالعه کنید:
‌‌‌


‌‌‌
برای بی‌جواب نماندن سوالات و مشکلات‌ خود، به تایپک زیر مراجعه فرمایید:
‌‌


‌‌
بعد از قرار دادن ۱۰ پست در این تایپک درخواست دهید:




برای بهتر شدن و بالا بردن کیفیت آثارتان و تگ‌دهی به آن، بعد از قرار دادن ۲۰ پست، به تالار نقد مراجعه کنید:




بعد از قرار دادن ۱۰ پست، برای کاور تبلیغاتی در تایپک زیر اقدام فرمایید:



برای درخواست تیزر، می‌توانید بعد از ۲۰ پست در تایپک زیر درخواست دهید:


‌‌
پست‌های اثرتان به تعداد منصوب رسیده و پایان یافته؟!
پس در تایپک زیر اعلام کنید:




برای انتقال اثر خود به متروکه و یا بازگردانی آن، وارد تایپک زیر شوید:



و برای آموزش‌های بیشتر درباره‌ی نویسندگی به تالار آموزشگاه مراجعه نمایید.



با آرزوی موفقیت برای شما!

[کادر مدیریت تالار کتاب]


 

Elora

[حفاظت کل انجمن]
سطح
7
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-03
نوشته‌ها
389
مدال‌ها
8
سکه
2,572
با وهم و بیم قدمی درون شهربازی نفرین گشته می‌گذارند، صدای قدم‌هایشان درون سرامیک سفت و نژند شنیده می‌شود.
"جان" آب دهانش را قورت می‌دهد، با اضطرابی که در کالبدش زلزله بر پا کرده بود، می‌گوید:
- آه خدای من! چه غلطی کردم که به حرف شما گوش کردم.
"مونا" درحالی که خونسرد ساندویچ می‌خورد و گشت می‌زد، با بی‌خیالی تمام ل*ب می‌زند:
- دیگه شورش رو در آوردید. یه شهربازی هست چیز خاصی نیست!
"ایوان" بی‌توجه به آن‌ها، به قلعه‌‌‌‌ای که درونش پا گذاشته بودند، که لبریز از خانه‌های کوچک و رویایی بود، که دور راهرو را احاطه نموده بود را می‌نگرید.
خانه‌هایی که مخلوطی از رنگ آسمان و سبزی برگ‌ها بود؛ هر چند رنگ و رو رفته بود ولی باز حس عجیبی را به او وارد می‌کرد.
انگار که خواب‌هایش را دیده است!
"مینا" خواهر مونا بود و دختر به شدت ترسویی بر خلاف خواهر بود و این ترس همیشه او را نجات می‌داد. "مینا" وحشت تمام وجودش را فرا گرفته بود و همین باعث شده بود به "جان" بچسبد، ولی جان بی‌چاره هم دست کمی از او نداشت.
ایوان چشم‌هایش چیزی را ثبت کرد، یک انسان یا بهتر است بگویم که موجود که دهانش گشاد و شل بود، صورتش آویزان شده بود و چشم‌هایی که از حدقه در آمده بودند.
اول فکر کرد توهم یا سرابی دیده است، اما هر چه اندیشه می‌کرد به نتیجه‌ی قابل قبولی نمی‌رسید؛ پس رو به دوستانش نامطمئن می‌گوید:
- بچه‌ها فکر کنم یه موجودی دیدم.
 
امضا : Elora
بالا