جدیدترین‌ها

Welcome to انجمن رمان نویسی بوکینو

Join us now to get access to all our features. Once registered and logged in, you will be able to create topics, post replies to existing threads, give reputation to your fellow members, get your own private messenger, and so, so much more. It's also quick and totally free, so what are you waiting for?

سوالات متداول

آموزش کار با انجمن را از این لینک مطالعه کنید.

ایجاد موضوع

برای شروع موضوعی در تالار مورد نظر خود بفرستید.

کسب مقام

به خانواده‌ی بزرگ بوکینو بپیوندید!
  • ✵ انجمن رمانِ بوکـــیــنــو✵

    بزرگترین انجمن فرهنگی و کتابخانه‌ی مجازی ایران!

  • تصاویر لینک‌دار
  • تصاویر لینک‌دار
  • تصاویر لینک‌دار

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو]
کادر مدیریت بوکینو
سطح
0
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
5,251
پسندها
8,065
امتیازها
418
سکه
31,955
  • #1
بسم الله الرحمن الرحیم🌱

داستان کوتاه: راز @setareh

نویسنده: @Atrisa1235

شرکت کننده مسابقه "تگ قلم🖋"
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو]
کادر مدیریت بوکینو
سطح
0
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
5,251
پسندها
8,065
امتیازها
418
سکه
31,955
  • #2
پارت اول: در تاریکی شب

در دل جنگل، شب به آرامی بر آسمان گسترده شده بود و نورهای خنک و نرم ماه، از لابه‌لای درختان سربرآورده، شبی جادویی و سحرآمیز را به تصویر کشیده بود. @DALANA ، با قلبی پر از امید و آرزو، در میان سایه‌های درختان قدم می‌زد. هر قدمش صدای خش‌خش برگ‌ها را به گوش می‌رساند و در دل تاریکی، افکارش را به پرواز درمی‌آورد. او با خود می‌اندیشید که آیا روزی خواهد رسید که تمامی آرزوهایش به حقیقت بپیوندد؟ در همین حین، نوری در دوردست توجیهش را جلب کرد. نوری که مانند @setareh بزرگ و درخشان در آسمان شب می‌درخشید.

@DALANA با شوق و کنجکاوی، به سمت آن نور حرکت کرد. قلبش به تپش افتاده بود؛ آیا این نور می‌تواند نشانه‌ای از مقدر بودنش باشد؟ در حالی که به سمت نور نزدیک می‌شد، احساس می‌کرد که هر قدمش او را به دنیایی دیگر می‌برد. درختان، با سایه‌های بلند و تاریکشان، به نظر می‌رسیدند که برای او راه را هموار کرده‌اند.
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو]
کادر مدیریت بوکینو
سطح
0
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
5,251
پسندها
8,065
امتیازها
418
سکه
31,955
  • #3
پارت دوم: ملاقات با @Natasha

به محض نزدیک شدن به نور، @Natasha را دید که در کنار @Maedeh نشسته و با هم در حال گفتگو بودند. چهره‌هایشان در نور ملایم خیره‌کننده می‌درخشید و لبخندهایشان مانند ستاره‌های شب، دلنشین و زیبا بود. @Natasha با صدای آرامش‌بخش خود گفت:
- این نور، راز عجیبی دارد. گفته می‌شود هر کسی که به این نور نزدیک شود، می‌تواند آرزویش را برآورده کند. حرف‌های او مانند جادو در دل @DALANA پیچید و او را به دنیایی پر از امید و آرزوها کشاند. @Maedeh با چشمان درخشانش افزود:
- اما باید مراقب باشیم، زیرا این نور ممکن است ما را به دام بیندازد. در آن لحظه، احساس کرد که بین دو انتخاب ایستاده است: آیا باید به این نور نزدیک شود و آرزویش را بیان کند یا از آن دور بماند و به احتمال فریب خوردن تن دهد؟
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو]
کادر مدیریت بوکینو
سطح
0
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
5,251
پسندها
8,065
امتیازها
418
سکه
31,955
  • #4
پارت سوم: انتخابی دشوار

در دل @DALANA، تردید و شجاعت به رقابت با یکدیگر پرداخته بودند. @Narin ✿ ، با چهره‌ای نگران، از دور آمد و با شتاب به سمت آن دو دوید. او با صدای بلند گفت:
- دور شوید! این نور ممکن است فریبنده باشد!
صدای او مانند زنگ خطر در گوش @DALANA پیچید و او را از افکارش بیرون آورد. @mahban در گوشه‌ای ایستاده بود و با دقت همه چیز را زیر نظر داشت.
او می‌دانست که تصمیم‌گیری در این لحظه حیاتی است. @DALANA در دلش این سوال را می‌پرسید:
- آیا می‌توانم به این نور اعتماد کنم؟ در حالی که به چهره‌های دوستانش نگاه می‌کرد، احساس می‌کرد که عشق و دوستی آن‌ها ارزشمندتر از هر آرزویی است. آیا باید خطر کند و به سوی نور برود یا از آن دور بماند و به امنیت دوستانش اهمیت دهد؟
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو]
کادر مدیریت بوکینو
سطح
0
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
5,251
پسندها
8,065
امتیازها
418
سکه
31,955
  • #5
پارت چهارم: فریب یا حقیقت

@Natasha
با اعتماد به نفس گفت:
- ما باید به این نور نزدیک شویم و راز آن را کشف کنیم. این جمله مانند شعله‌ای در دل @DALANA روشن شد. او با خود فکر کرد که شاید حقیقت در دل این نور نهفته باشد. اما @Sara که در کنار @RaHa_WH ایستاده بود، نگاهی به نور انداخت و با صدایی توأم با نگرانی گفت:
- این نور ممکن است فقط یک تله باشد.
اما @DALANA ، با شجاعت و اراده‌ای قوی، به سمت نور رفت. در همان لحظه، نور به آرامی درخشید و صدایی از آن برخاست: - آرزوهایتان را بگویید و من آنها را برآورده می‌کنم!
قلب @DALANA به تپش افتاد و احساس کرد که در این لحظه، سرنوشتش در دستانش قرار دارد. او به یاد آرزوهایش افتاد و این سوال در دلش شکل گرفت:
- آیا این نور می‌تواند آرزوهایش را به حقیقت تبدیل کند یا اینکه فقط فریبی است؟​
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو]
کادر مدیریت بوکینو
سطح
0
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
5,251
پسندها
8,065
امتیازها
418
سکه
31,955
  • #6
پارت پنجم: حقیقت روشن

همه در سکوت ایستاده بودند و به نور خیره شده بودند. @DALANA با شجاعت گفت:
- من می‌خواهم همه ما خوشبخت باشیم و هیچ‌کس فریب نخورده باشد. این جمله مانند نوری در دل تاریکی درخشید و ناگهان نور به آرامی محو شد. همه فهمیدند که حقیقت در درون خودشان است و تنها با اتحاد و دوستی می‌توانند خوشبختی را بیابند.

@Natasha ، @Maedeh ، @Narin ✿ ، @Sara و @mahban به دور هم جمع شدند و دست در دست یکدیگر گذاشتند. آنها تصمیم گرفتند که برای خوشبختی یکدیگر تلاش کنند و از این پس هیچ نوری نمی‌تواند آنها را فریب دهد. در دل جنگل، عشق و دوستی آنها مانند ستاره‌ای درخشان، همیشه در آسمان زندگی‌شان می‌درخشید.



این داستان به ما می‌آموزد که خوشبختی واقعی در اتحاد و دوستی است و هیچ چیز نمی‌تواند جایگزین ارتباطات انسانی شود. زندگی پر از نور و سایه است و انتخاب‌های ما هستند که مسیر آینده‌مان را تعیین می‌کنند.


پایان​
 
shape1
shape2
shape3
shape4
shape5
shape6
بالا پایین