◆ ◆ ◆ شاعر: حسین دهلوی
◆
◆
◆
غُنچهای ل*ب بستهام، برچیده دامان در ب*غل
دور از آسیبِ خزان دارم گلستان در ب*غل
از دو رنگیهایِ مردم خستهام، حق با تو بود
باده پنهان در قبا دارند و قرآن در ب*غل
هیچکس باور ندارد عشق را؛ تکلیف چیست؟
باید از این کُفر بگریزیم، ایمان در ب*غل
جُز تو معنای سکوتم را نمیفهمد کسی
در گلویم بغض بی تابیست "توفان در ب*غل"
میروی؟ باشد، ولی رسم است هنگام وداع
یکدگر را گرم میگیرند یاران در ب*غل...
◇◇◇
◆
◆
◆
غُنچهای ل*ب بستهام، برچیده دامان در ب*غل
دور از آسیبِ خزان دارم گلستان در ب*غل
از دو رنگیهایِ مردم خستهام، حق با تو بود
باده پنهان در قبا دارند و قرآن در ب*غل
هیچکس باور ندارد عشق را؛ تکلیف چیست؟
باید از این کُفر بگریزیم، ایمان در ب*غل
جُز تو معنای سکوتم را نمیفهمد کسی
در گلویم بغض بی تابیست "توفان در ب*غل"
میروی؟ باشد، ولی رسم است هنگام وداع
یکدگر را گرم میگیرند یاران در ب*غل...
◇◇◇