◆ ◆ ◆ شاعر: جواد منفرد
◆
◆
◆
شبیهِ سایه با من همنفس بود از همان آغاز
گریز از طالعم کاری عبث بود از همان آغاز
پُرَم از بازدمهایی که بیدَم مانده در سینه
هوایِ زندگی بیعشق پس بود از همان آغاز
به خنجر احتیاجی نیست، خو کردن به تنهایی
برایِ کُشتن این مرد، بس بود از همان آغاز
چه بیشرمانه عُمری ساقههایم را نوازش کرد
همان دستی که مقصودش هَرَس بود از همان آغاز
برایم عشق بود و عشق بود و عشق..تا آخر
برایِ او ولی بیشک هوس بود از همان آغاز
چه فهمیدهست در حبس تن این روح بلنداندیش
عقابی که گرفتار قفس بود از همان آغاز..
◇◇◇
◆
◆
◆
شبیهِ سایه با من همنفس بود از همان آغاز
گریز از طالعم کاری عبث بود از همان آغاز
پُرَم از بازدمهایی که بیدَم مانده در سینه
هوایِ زندگی بیعشق پس بود از همان آغاز
به خنجر احتیاجی نیست، خو کردن به تنهایی
برایِ کُشتن این مرد، بس بود از همان آغاز
چه بیشرمانه عُمری ساقههایم را نوازش کرد
همان دستی که مقصودش هَرَس بود از همان آغاز
برایم عشق بود و عشق بود و عشق..تا آخر
برایِ او ولی بیشک هوس بود از همان آغاز
چه فهمیدهست در حبس تن این روح بلنداندیش
عقابی که گرفتار قفس بود از همان آغاز..
◇◇◇