به انجمن رمان نویسی بوکینو خوش آمدید.

بوکینو با هدف ترویج فرهنگ کتاب و کتاب‌خوانی ایجاد شده‌ است و همواره در تلاشیم تا فضایی با کیفیت و صمیمیت را خدمت شما ارائه دهیم. با بوکینو، طعم شیرین و لذت‌بخش موفقیت را بچشید!

ثبت‌نام ورود به حساب کاربری
  • نويسندگان گرامی توجه کنید: انجمن بوکینو تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران می‌باشد؛ لذا از نوشتن آثار غیراخلاقی و مبتذل جداً خودداری کنید. در صورت عدم رعایت قوانین انجمن، آثار شما حذف خواهد شد. در صورت مشاهده هرگونه تخلف، با گزارش کردن ما را یاری کنید.
    (کلیک کنید.)
  • قوانین فعالیت و ارسال محتوا در انجمن بوکینو
    (کلیک کنید.)
  • انجمن مجهز به سیستم تشخیص کاربران دارای چند حساب کاربری می‌باشد؛ در صورت مشاهده حساب کاربری شما مسدود می‌گردد.
  • باز کردن گره‌ از یک ماجرای جنایی، زمانی راحت است که شواهد و مدارک کافی داشته باشیم یا حداقل کسی باشد که بتواند با حرف‌هایش، ما را به کشف حقیقت نزدیک‌تر کند؛ اما اگر تمام افراد به قتل رسیده باشند، چه؟!
    رمان - کاراکال | حدیثه شهبازی کاربر انجمن بوکینو

NaRvꪖꪀ

کاربر بوکینویی
سطح
4
 
تاریخ ثبت‌نام
2023-02-17
نوشته‌ها
246
مدال‌ها
2
سکه
-6
در این تاپیک اشعارِ شاعر، ناظم حکمت قرار خواهد گرفت.
از فرستادن اسپم و شعر غیر مربوط خودداری کنید.
 
  • پسندیدم
واکنش‌ها[ی پسندها]: Sara

NaRvꪖꪀ

کاربر بوکینویی
سطح
4
 
تاریخ ثبت‌نام
2023-02-17
نوشته‌ها
246
مدال‌ها
2
سکه
-6
ببینید!
اکنون برای ما
جمعه‌ها، در بازارها باغچه‌های پر گل هست
در جمعه‌های تنهایی، در بازارهای تنهایی
اکنون ما
همچون شنیدن قصه‌ی یک پری تماشا می‌کنیم
مغازه‌ها را در معابر روشن.
ببینید!
این‌ها ۷۷ ردیف مغازه‌ی یکدست شیشه‌ای است!
ببینید!
اکنون ما گریانیم
جواب می‌دهیم:
کتابی با جلد سیاه ( قانون ) باز می‌شود ؛ زندان است.
با تسمه‌ها بازوانمان را به بند می‌کشند
استخوان‌ها می‌شکنند؛ خون است.

ببینید!
اکنون در سفره‌ی ما
هفته‌ای یک تکه گوشت می‌آید
و بچه‌های ما،
اسکلت‌هایی رنگ‌پریده
از کار به خانه بازمی‌گردند.

بدانید!

اکنون ما؛ ایمان داریم
که روزهای خوب را خواهیم دید، بچه‌ها.
روزهای آفتابی را خواهیم دید.
موتورها را در آبی آب‌ها به راه خواهیم انداخت
و در روشن ترین آبی‌ها
خواهیم راند
 

NaRvꪖꪀ

کاربر بوکینویی
سطح
4
 
تاریخ ثبت‌نام
2023-02-17
نوشته‌ها
246
مدال‌ها
2
سکه
-6
ناگهان بُغضی از درون‌ام برمی‌خیزد و گلوی‌ام را می‌فشارد
ناگهان نوشته‌ام را ناتمام می‌گذارم و از جا می‌پرم
ناگهان در سرسرای هُتلی، خواب می‌بینم
ناگهان درختی در پیاده‌رو به پیشانی‌ام می‌خورد
ناگهان گرگ نومید و خشم‌گین و گرسنه رو به ماه زوزه می‌کشد
ناگهان ستاره‌ها روی تاب باغچه‌‌ای فرود می‌آیند و تاب می‌خورند
ناگهان مُرده‌ام را در گور می‌بینم
ناگهان در مغزم آفتابی مه‌آلود
ناگهان به روزی که آغاز کرده‌ام چنان چنگ می‌اندازم که گویی هرگز پایان نخواهد یافت
و هر بار تویی که پیش چشم‌ام می‌آیی.
 

NaRvꪖꪀ

کاربر بوکینویی
سطح
4
 
تاریخ ثبت‌نام
2023-02-17
نوشته‌ها
246
مدال‌ها
2
سکه
-6
در درون‌ام درختی‌ است
نهال‌اش را از خورشید آورده‌ام
برگ‌های‌اش چون ماهیانی‌ از آتش در جنب‌وجوش است
میوه‌های‌اش چون پرندگان نغمه سرمی‌‌دهند
دیری‌ است که مسافران از ماهواره‌ها
بر ستاره‌ی درون‌ام فرود آمده‌اند
به زبانی‌ که در رؤیاهای‌ام شنیده‌ام سخن می‌‌گویند
در آن زبان امر و نهی‌، خودستانی‌ و عجز و لابه نیست
در درون‌ام جاده‌های‌ سپید هست
مورچگان با دانه‌های‌ گندم
و کامیون‌ها با فریادهای‌ شادی‌ عید از آنجا می‌‌گذرند
اما ماشین مرده‌کش را در آن راهی‌ نیست
زمان در درون‌ام
همچون گل‌سرخی‌ است با عطر دل‌آویز
اما از این‌که امروز جمعه است و فردا شنبه مرا چه باک
دیگر چیزی‌ باقی‌ نمانده است.
 
بالا