به انجمن رمان نویسی بوکینو خوش آمدید.

بوکینو با هدف ترویج فرهنگ کتاب و کتاب‌خوانی ایجاد شده‌ است و همواره در تلاشیم تا فضایی با کیفیت و صمیمیت را خدمت شما ارائه دهیم. با بوکینو، طعم شیرین و لذت‌بخش موفقیت را بچشید!

ثبت‌نام ورود به حساب کاربری
  • نويسندگان گرامی توجه کنید: انجمن بوکینو تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران می‌باشد؛ لذا از نوشتن آثار غیراخلاقی و مبتذل جداً خودداری کنید. در صورت عدم رعایت قوانین انجمن، آثار شما حذف خواهد شد. در صورت مشاهده هرگونه تخلف، با گزارش کردن ما را یاری کنید.
    (کلیک کنید.)
  • قوانین فعالیت و ارسال محتوا در انجمن بوکینو
    (کلیک کنید.)
  • انجمن مجهز به سیستم تشخیص کاربران دارای چند حساب کاربری می‌باشد؛ در صورت مشاهده حساب کاربری شما مسدود می‌گردد.
  • باز کردن گره‌ از یک ماجرای جنایی، زمانی راحت است که شواهد و مدارک کافی داشته باشیم یا حداقل کسی باشد که بتواند با حرف‌هایش، ما را به کشف حقیقت نزدیک‌تر کند؛ اما اگر تمام افراد به قتل رسیده باشند، چه؟!
    رمان - کاراکال | حدیثه شهبازی کاربر انجمن بوکینو

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,438
مدال‌ها
11
سکه
21,919
قسمت دهم .....


نیک رفت بیرون. در را که می‌بست اله اندرسن را دید که با لباس روی تخت‌خواب دراز کشیده بود و داشت به دیوار نگاه می‌کرد. پایین که رفت زن صاحب‌خانه گفت: «از صبح تا حالا تو اتاقش بوده. به نظرم حالش خوش نیست. بهش گفتم آقای اندرسن، توی روز پاییزی به این قشنگی پاشین برین بیرون یه قدمی‌ بزنین، ولی هیچ خوشش نیومد».
«نمی‌خواد بره بیرون».
«می‌دونم».
زن گفت: «هیچ معلوم نمی‌شه، اِلّا از صورتش».

توی درگاه ورودی ساختمان ایستاده بودند و حرف می‌زدند. «خیلی هم مهربونه».
نیک گفت: «خب، شب به‌خیر، خانم هِرش».
زن گفت: «من خانم هرش نیستم. اون مالک این‌جاست. من فقط از این خونه نگه‌داری می‌کنم. من خانم بِل هستم».
نیک گفت: «خب، شب به‌خیر، خانم بِل».
زن گفت: «شب به‌خیر».

نیک توی خیابان تاریک راه افتاد تا رسید سر نبش زیر چراغ، بعد کنار خط تراموا را گرفت و رفت به رستوران هِنری. جورج آن تو پشت پیشخوان بود.
 
  • پسندیدم
واکنش‌ها[ی پسندها]: Elora

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,438
مدال‌ها
11
سکه
21,919
قسمت یازدهم .....

بخش نهایی


«اله رو دیدی؟»
نیک گفت: «آره تو اتاقشه، نمیاد بیرون».
آشپز صدای نیک را که شنید درِ آشپزخانه را باز کرد. گفت: «من اصلاً گوش هم نمی‌دم».
و در را بست.
جورج پرسید: «بهش گفتی؟»
«آره بهش گفتم، ولی خودش جریانو می‌دونه».
«چی‌کار می‌خواد بکنه؟»
«هیچی».
«می‌کشنش».
«آره لابد».
«لابد تو شیکاگو یه کاری کرده».
نیک گفت: «آره گمونم».
«خیلی وحشتناکه».
نیک گفت: «خیلی ناجوره».

دیگر چیزی نگفتند. جورج خم شد دستمالی برداشت و روی پیشخان را پاک کرد.
نیک گفت: «نمی‌دونم چی‌کار کرده».
«به یه بابایی نارو زده. برای این چیزهاست که می‌کُشنشون».
نیک گفت: «من از این شهر می‌رم».
جورج گفت: «آره. خوب کاریه».

«فکرشو که می‌کنم دود از کله‌م بلند می‌شه: اون توی اتاقش منتظره، خودش هم می‌دونه کارش تمومه. خیلی ناجوره».
جورج گفت: «خب پس بهتره فکرشو نکنی .
 
  • پسندیدم
واکنش‌ها[ی پسندها]: Elora
بالا