کشمکش» (Conflict)،
عنصری حیاتی در هر داستان موفق است.
«کشمکش بیرونی» میان یک شخصیت و یک نیروی خارجی، مانند کاراکتری دیگر، یا عنصری از طبیعت، جامعه یا تکنولوژی اتفاق می افتد.
در طرف مقابل، «کشمکش درونی» از جدالی اخلاقی یا عاطفی سرچشمه می گیرد که درون یک شخصیت در حال رقم خو*ردن است. این گونه از «کشمکش» که به شکل های مختلف در همه ی داستان ها وجود دارد، درست به اندازه ی «کشمکش بیرونی» می تواند پیرنگ یا طرح داستانیِ اثر را پیش ببرد.
«کشمکش درونی»، یک شخصیت را در مقابل ذهن یا قلب خودش قرار می دهد، و به همین خاطر، این گونه از «کشمکش» اغلب «کاراکتر در مقابل خویشتن» نیز خوانده می شود. به منظور رقم خو*ردن «کشمکش درونی»، یک کاراکتر باید هنگام تلاش برای اتخاذ تصمیمی مهم، با دو یا چند مسیر یا گزینه رو به رو باشد.
این «دوراهی ها» به شکل کلی به واسطه ی عوامل زیر تعیین می شود:
- میل: به شکل ساده، شخصیت چیزی را می خواهد.
- نیاز: کاراکتر برای بقای جسمی، عاطفی، معنوی یا ذهنی به چیزی نیازمند است.
- وظیفه: مسئولیت باعث می شود کاراکتر کاری را انجام دهد که فکر می کند درست یا ضروری است.
- ترس: عواقب فرضیِ یک موقعیت یا تصمیم باعث می شود کاراکتر کاری را انجام دهد (یا منفعل باقی بماند).
- توقع: کاراکتر احساس می کند که باید کاری را انجام دهد که دیگران می خواهند، اغلب به خاطر حفظ جایگاه اجتماعی خود.
وقتی یک شخصیت به شکل همزمان با دو یا چند مورد از این عوامل رو به رو می شود، «کشمکش درونی» به وجود می آید.
کاراکتر در این موقعیت می داند که باید تصمیم بگیرد چه رفتاری را از خود نشان خواهد داد، اما تجربه ی این عوامل در کنار یکدیگر—که گاها در تضاد آشکار با هم قرار دارند—تصمیم گیری را به کاری سخت تبدیل می کند.
در این شرایط، کاراکتر ممکن است تردید، سرگشتگی، آشفتگی ذهنی یا عاطفی، اضطراب یا ترس را تجربه کند.
به شکل کلی، «انگیزه» یکی از مهم ترین عناصر در داستان ها به شمار می آید. ممکن است برای خلق یک پیرنگ ساده، فقط به یک شخصیت، یک هدف و یک نیروی مخالف نیاز داشته باشید، اما این انگیزه ی کاراکتر شما است که باعث می شود مخاطبین با اثر شما ارتباط برقرار کنند.
ذکر این نکته مهم است که انگیزه، از دل «کشمکش درونی» به وجود می آید: وقتی یک کاراکتر، ناراضی است یا نیازهایش برآورده نمی شود، وقتی وظیفه وجدان او را تحت فشار می گذارد یا توقعات دیگران، باری سنگین را بر دوش او قرار می دهد، یا وقتی ترس او را وادار به مواجهه با خطرات می کند.
این ها تجربیاتی هستند که همه ی ما در زندگی با آن ها رو به رو شده ایم.
این تجربه ها قابل همذات پنداری اند، حتی اگر خود کاراکتر یا هدفش این گونه نباشد، و به همین طریق است که نویسندگان شکاف میان زندگی شخصیت های خیالی با زندگی مخاطبین را از میان برمی دارند و ارتباطی انسانی را به وجود می آورند که مخاطبین را نسبت به داستان علاقه مند نگه می دارد. با تبدیل انگیزه ها به اقدام ها، تبدیل اقدام ها به پیامدهای درونی و بیرونی، و تبدیل پیامدها به کشمکش های درونی و بیرونیِ بیشتر، چرخه ای به وجود می آید که جهان داستانیِ اثر را پیش می برد: پیرنگ شکل می گیرد، ضرباهنگ تثبیت می شود، تِم یا مضمون به وجود می آید و کاراکترها عمق پیدا می کنند.
عنصری حیاتی در هر داستان موفق است.
«کشمکش بیرونی» میان یک شخصیت و یک نیروی خارجی، مانند کاراکتری دیگر، یا عنصری از طبیعت، جامعه یا تکنولوژی اتفاق می افتد.
در طرف مقابل، «کشمکش درونی» از جدالی اخلاقی یا عاطفی سرچشمه می گیرد که درون یک شخصیت در حال رقم خو*ردن است. این گونه از «کشمکش» که به شکل های مختلف در همه ی داستان ها وجود دارد، درست به اندازه ی «کشمکش بیرونی» می تواند پیرنگ یا طرح داستانیِ اثر را پیش ببرد.
«کشمکش درونی»، یک شخصیت را در مقابل ذهن یا قلب خودش قرار می دهد، و به همین خاطر، این گونه از «کشمکش» اغلب «کاراکتر در مقابل خویشتن» نیز خوانده می شود. به منظور رقم خو*ردن «کشمکش درونی»، یک کاراکتر باید هنگام تلاش برای اتخاذ تصمیمی مهم، با دو یا چند مسیر یا گزینه رو به رو باشد.
این «دوراهی ها» به شکل کلی به واسطه ی عوامل زیر تعیین می شود:
- میل: به شکل ساده، شخصیت چیزی را می خواهد.
- نیاز: کاراکتر برای بقای جسمی، عاطفی، معنوی یا ذهنی به چیزی نیازمند است.
- وظیفه: مسئولیت باعث می شود کاراکتر کاری را انجام دهد که فکر می کند درست یا ضروری است.
- ترس: عواقب فرضیِ یک موقعیت یا تصمیم باعث می شود کاراکتر کاری را انجام دهد (یا منفعل باقی بماند).
- توقع: کاراکتر احساس می کند که باید کاری را انجام دهد که دیگران می خواهند، اغلب به خاطر حفظ جایگاه اجتماعی خود.
وقتی یک شخصیت به شکل همزمان با دو یا چند مورد از این عوامل رو به رو می شود، «کشمکش درونی» به وجود می آید.
کاراکتر در این موقعیت می داند که باید تصمیم بگیرد چه رفتاری را از خود نشان خواهد داد، اما تجربه ی این عوامل در کنار یکدیگر—که گاها در تضاد آشکار با هم قرار دارند—تصمیم گیری را به کاری سخت تبدیل می کند.
در این شرایط، کاراکتر ممکن است تردید، سرگشتگی، آشفتگی ذهنی یا عاطفی، اضطراب یا ترس را تجربه کند.
به شکل کلی، «انگیزه» یکی از مهم ترین عناصر در داستان ها به شمار می آید. ممکن است برای خلق یک پیرنگ ساده، فقط به یک شخصیت، یک هدف و یک نیروی مخالف نیاز داشته باشید، اما این انگیزه ی کاراکتر شما است که باعث می شود مخاطبین با اثر شما ارتباط برقرار کنند.
ذکر این نکته مهم است که انگیزه، از دل «کشمکش درونی» به وجود می آید: وقتی یک کاراکتر، ناراضی است یا نیازهایش برآورده نمی شود، وقتی وظیفه وجدان او را تحت فشار می گذارد یا توقعات دیگران، باری سنگین را بر دوش او قرار می دهد، یا وقتی ترس او را وادار به مواجهه با خطرات می کند.
این ها تجربیاتی هستند که همه ی ما در زندگی با آن ها رو به رو شده ایم.
این تجربه ها قابل همذات پنداری اند، حتی اگر خود کاراکتر یا هدفش این گونه نباشد، و به همین طریق است که نویسندگان شکاف میان زندگی شخصیت های خیالی با زندگی مخاطبین را از میان برمی دارند و ارتباطی انسانی را به وجود می آورند که مخاطبین را نسبت به داستان علاقه مند نگه می دارد. با تبدیل انگیزه ها به اقدام ها، تبدیل اقدام ها به پیامدهای درونی و بیرونی، و تبدیل پیامدها به کشمکش های درونی و بیرونیِ بیشتر، چرخه ای به وجود می آید که جهان داستانیِ اثر را پیش می برد: پیرنگ شکل می گیرد، ضرباهنگ تثبیت می شود، تِم یا مضمون به وجود می آید و کاراکترها عمق پیدا می کنند.
آخرین ویرایش: