mahban
[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بینالملل]
پرسنل مدیریت
مدیریت ارشد
مدیر رسمی تالار
عکاس انجمن
برترین کاربر ماه
ارسالکنندهی برتر ماه
سطح
6
فصل 2
بدانید چه می خواهید .
تعیین هدف .
معنای آن در جمله آن را بنویسید چیست؟
زمانی که جوابی برای این پرسش نداشته باشید، زمانی که ندانید چه اهدافی دارید، می توانید با
نوشتن نکات، راه درست را انتخاب نمایید. اگر نمی دانید چه می خواهید، نوشتن را شروع کنید. نوشتن معنای خود را می
سازد.
داستان مارک
مارک آسیتو و من اولین بار در سیاتل در اپرای توراندات اثر پوچینی، که او در آن نقش سفیر چین پونگ، را ایفا می کرد آشنا شدیم.
وقتی من درباره بنویس تا اتفاق بیفتد –که مشغول نوشتن آن بودم- گفت و گو کردم ، او گفت که داستان خوبی برایم دارد .
بنابراين قرار شد در آپارتمانی که شرکت تهیه کننده ی اپرا در محله کویین آن برای او اجاره کرده بود به ملاقاتش بروم.
وقتی رسیدم او برایم چای دم کرد و یک تکه نان خشک و یک ظرف روغن زیتون روی میز گذاشت، سپس مقداری پنیر پارمیزان روی روغن ریخت. داستان خود را با اشتياق فراوان برایم تعریف کرد و در طول گفت و گو تکه های نان را در روغن و پنیر فرو می کرد و از من
هم میخواست همان کار را بکنم.
بالکن انتهایی سالن نمایش
قوی ترین مثالی که از نوشتن چیزی و اتفاق افتادن آن دارم زمانی است که تصمیم گرفتم یک خواننده اپرا شوم.
آن تصمیم مستقیما نتیجه نوشتن بود.
مارک تعریف کرد که ابتدا در مدرسه تئاتر نام نویسی کرد که تجربه بدی از آن دارد .
'دورانی ناگوار و وحشتناک'.
مدتی مدرسه را ترک کرد و به نیویورک رفت تا در آنجا زندگی کند. در نیویورک به عنوان کنترل چی در برادوی سرگرم کار شد. داستان هایی که کنترل چی های دیگر
درباره زندگی خود تعریف می کردند گاهی جالب تر از تئاتری بود که روی صحنه اجرا می شد.
نقطه عطف زندگی او زمانی بود که رییس از او خواست جای کنترل چی دیگری را که
همان روز فوت کرده بود بگیرد.
_ من در بالکن کنار همسر یکی از همکارانی که فوت کرده بود نشسته بودم و برایم تعریف میکرد که چطور یک بار وقتی در سالن ساوت پسیفیک کار می کرده ، ای پزو پیندزا را ملاقات کرده.
به نظرم داستان غم انگیزی بود؛ داستان آدمی که بزرگترین افتخارش تنمل در شکوه آدم دیگری است.
آدم تلخ اندیشی بود، تلخی ای که فکر می کنم به دلیل حدس در حاشیه ماندن
بود.
مارک شروع کرد به کار روی نمایشنامه ای بر اساس داستان آن کنترل چی و نام آن را _بالکن انتهای سالن نمایش _گذاشت.
نمایشنامه درباره خانم جوان و خانمی مسن بود که شب های متوالی ، برنامه هایی را دست مردم می دهند و حامیان هنر را به سمت صندلی هایشان در ردیف
عقب تئاتر هدایت می کنند. خانم جوان می خواهد خوانندهی اپرا شود، اما ترسوتر از آن است که این کار را بکند .
بدانید چه می خواهید .
تعیین هدف .
معنای آن در جمله آن را بنویسید چیست؟
زمانی که جوابی برای این پرسش نداشته باشید، زمانی که ندانید چه اهدافی دارید، می توانید با
نوشتن نکات، راه درست را انتخاب نمایید. اگر نمی دانید چه می خواهید، نوشتن را شروع کنید. نوشتن معنای خود را می
سازد.
داستان مارک
مارک آسیتو و من اولین بار در سیاتل در اپرای توراندات اثر پوچینی، که او در آن نقش سفیر چین پونگ، را ایفا می کرد آشنا شدیم.
وقتی من درباره بنویس تا اتفاق بیفتد –که مشغول نوشتن آن بودم- گفت و گو کردم ، او گفت که داستان خوبی برایم دارد .
بنابراين قرار شد در آپارتمانی که شرکت تهیه کننده ی اپرا در محله کویین آن برای او اجاره کرده بود به ملاقاتش بروم.
وقتی رسیدم او برایم چای دم کرد و یک تکه نان خشک و یک ظرف روغن زیتون روی میز گذاشت، سپس مقداری پنیر پارمیزان روی روغن ریخت. داستان خود را با اشتياق فراوان برایم تعریف کرد و در طول گفت و گو تکه های نان را در روغن و پنیر فرو می کرد و از من
هم میخواست همان کار را بکنم.
بالکن انتهایی سالن نمایش
قوی ترین مثالی که از نوشتن چیزی و اتفاق افتادن آن دارم زمانی است که تصمیم گرفتم یک خواننده اپرا شوم.
آن تصمیم مستقیما نتیجه نوشتن بود.
مارک تعریف کرد که ابتدا در مدرسه تئاتر نام نویسی کرد که تجربه بدی از آن دارد .
'دورانی ناگوار و وحشتناک'.
مدتی مدرسه را ترک کرد و به نیویورک رفت تا در آنجا زندگی کند. در نیویورک به عنوان کنترل چی در برادوی سرگرم کار شد. داستان هایی که کنترل چی های دیگر
درباره زندگی خود تعریف می کردند گاهی جالب تر از تئاتری بود که روی صحنه اجرا می شد.
نقطه عطف زندگی او زمانی بود که رییس از او خواست جای کنترل چی دیگری را که
همان روز فوت کرده بود بگیرد.
_ من در بالکن کنار همسر یکی از همکارانی که فوت کرده بود نشسته بودم و برایم تعریف میکرد که چطور یک بار وقتی در سالن ساوت پسیفیک کار می کرده ، ای پزو پیندزا را ملاقات کرده.
به نظرم داستان غم انگیزی بود؛ داستان آدمی که بزرگترین افتخارش تنمل در شکوه آدم دیگری است.
آدم تلخ اندیشی بود، تلخی ای که فکر می کنم به دلیل حدس در حاشیه ماندن
بود.
مارک شروع کرد به کار روی نمایشنامه ای بر اساس داستان آن کنترل چی و نام آن را _بالکن انتهای سالن نمایش _گذاشت.
نمایشنامه درباره خانم جوان و خانمی مسن بود که شب های متوالی ، برنامه هایی را دست مردم می دهند و حامیان هنر را به سمت صندلی هایشان در ردیف
عقب تئاتر هدایت می کنند. خانم جوان می خواهد خوانندهی اپرا شود، اما ترسوتر از آن است که این کار را بکند .