به انجمن رمان نویسی بوکینو خوش آمدید.

بوکینو با هدف ترویج فرهنگ کتاب و کتاب‌خوانی ایجاد شده‌ است و همواره در تلاشیم تا فضایی با کیفیت و صمیمیت را خدمت شما ارائه دهیم. با بوکینو، طعم شیرین و لذت‌بخش موفقیت را بچشید!

ثبت‌نام ورود به حساب کاربری
  • نويسندگان گرامی توجه کنید: انجمن بوکینو تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران می‌باشد؛ لذا از نوشتن آثار غیراخلاقی و مبتذل جداً خودداری کنید. در صورت عدم رعایت قوانین انجمن، آثار شما حذف خواهد شد. در صورت مشاهده هرگونه تخلف، با گزارش کردن ما را یاری کنید.
    (کلیک کنید.)
  • قوانین فعالیت و ارسال محتوا در انجمن بوکینو
    (کلیک کنید.)
  • انجمن مجهز به سیستم تشخیص کاربران دارای چند حساب کاربری می‌باشد؛ در صورت مشاهده حساب کاربری شما مسدود می‌گردد.
  • باز کردن گره‌ از یک ماجرای جنایی، زمانی راحت است که شواهد و مدارک کافی داشته باشیم یا حداقل کسی باشد که بتواند با حرف‌هایش، ما را به کشف حقیقت نزدیک‌تر کند؛ اما اگر تمام افراد به قتل رسیده باشند، چه؟!
    رمان - کاراکال | حدیثه شهبازی کاربر انجمن بوکینو

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,195
مدال‌ها
10
سکه
18,687
فصل 2


بدانید چه می خواهید .


تعیین هدف .

معنای آن در جمله آن را بنویسید چیست؟
زمانی که جوابی برای این پرسش نداشته باشید، زمانی که ندانید چه اهدافی دارید، می توانید با
نوشتن نکات، راه درست را انتخاب نمایید. اگر نمی دانید چه می خواهید، نوشتن را شروع کنید. نوشتن معنای خود را می
سازد.


داستان مارک
مارک آسیتو و من اولین بار در سیاتل در اپرای توراندات اثر پوچینی، که او در آن نقش سفیر چین پونگ، را ایفا می کرد آشنا شدیم.
وقتی من درباره بنویس تا اتفاق بیفتد –که مشغول‌ نوشتن آن بودم- گفت و گو کردم ، او گفت که داستان خوبی برایم دارد .
بنابراين قرار شد در آپارتمانی که شرکت تهیه کننده ی اپرا در محله کویین آن برای او اجاره کرده بود به ملاقاتش بروم.

وقتی رسیدم او برایم چای دم کرد و یک تکه نان خشک و یک ظرف روغن زیتون روی میز گذاشت، سپس مقداری پنیر پارمیزان روی روغن ریخت. داستان خود را با اشتياق فراوان برایم تعریف کرد و در طول گفت و گو تکه های نان را در روغن و پنیر فرو می کرد و از من
هم میخواست همان کار را بکنم.


بالکن انتهایی سالن نمایش

قوی ترین مثالی که از نوشتن چیزی و اتفاق افتادن آن دارم زمانی است که تصمیم گرفتم یک خواننده اپرا شوم.
آن تصمیم مستقیما نتیجه نوشتن بود.

مارک تعریف کرد که ابتدا در مدرسه تئاتر نام نویسی کرد که تجربه بدی از آن دارد .

'دورانی ناگوار و وحشتناک'.

مدتی مدرسه را ترک کرد و به نیویورک رفت تا در آنجا زندگی کند. در نیویورک به عنوان کنترل چی در برادوی سرگرم کار شد. داستان هایی که کنترل چی های دیگر
درباره زندگی خود تعریف می کردند گاهی جالب تر از تئاتری بود که روی صحنه اجرا می شد.
نقطه عطف زندگی او زمانی بود که رییس از او خواست جای کنترل چی دیگری را که
همان روز فوت کرده بود بگیرد.

_ من در بالکن کنار همسر یکی از همکارانی که فوت کرده بود نشسته بودم و برایم تعریف میکرد که چطور یک بار وقتی در سالن ساوت پسیفیک کار می کرده ، ای پزو پیندزا را ملاقات کرده.

به نظرم داستان غم انگیزی بود؛ داستان آدمی که بزرگترین افتخارش تنمل در شکوه آدم دیگری است.
آدم تلخ اندیشی بود، تلخی ای که فکر می کنم به دلیل حدس در حاشیه ماندن
بود.

مارک شروع کرد به کار روی نمایشنامه ای بر اساس داستان آن کنترل چی و نام آن را _بالکن انتهای سالن نمایش _گذاشت.

نمایشنامه درباره خانم جوان و خانمی مسن بود که شب های متوالی ، برنامه هایی را دست مردم می دهند و حامیان هنر را به سمت صندلی هایشان در ردیف
عقب تئاتر هدایت می کنند. خانم جوان می خواهد خوانندهی اپرا شود، اما ترسوتر از آن است که این کار را بکند .
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,195
مدال‌ها
10
سکه
18,687
خانم مسن تر هم می خواسته خواننده ی اپرا شود تسلیم شده و بقیه ی زندگی خود را در ردیف بالکن انتهایی سالن نمایش خود گذرانده.
پس از تولید، نتیجه کار این بود که: این دو خانم در حقیقت نیمه گمشده یکدیگر بودند.
مارک با تمسخر می گفت. احتما همین جا بود که نمایشنامه خوبی نبود، اما باید به یاد داشته باشید
که این اولین نمایش نامه ی یک نویسنده بیست و دو ساله بود.« وقتی که مارک این نمایش‌نامه را می نوشت چیز زیادی درباره ی اپرا نمی دانست و علاقه ای نداشت که آن را به عنوان یک شغل دنبال کند.
او از اپرای توسکا فقط به این دلیل به عنوان یک انگیزه استفاده کرد که یکی از
دوستانش به او گفت که در آن اپرا، تسوکا خودش را از بلندی پرت می کند. مارک از این فکر خوشش آمده و تصمیم گرفته بود خانم مسن تر در پرده آخدر دست به خودکشی بزند و خودش را از بالکن انتهایی سالن نمایش به پایین پرت کند.

مارک از يادآوري اين خاطره‌ لبخندی زد.
او هیچ شناختی از توسکا نداشت؛ دوستش آهنگی را از مشهورترین قطعات‌ آیدا برایش پخش نمود و ترجمه‌ی اشعار را نیز به او نشان داده بود. در تمام آن مدت مارک حتی یک اپرا هم نشنیده بود.
پس از یک سال اقامت در نیویورک، مارک به مدرسه کلورادو رفت و در آنجا به کار بر روی نمایشنامه ادامه داد.
سپس در یکی از مسابقات مدرسه برنده شد و به عنـوان جايزه قرار شد
نمایشنامه‌ی او به روی صحنه برود. دیدن
اینکه کلمات او در روی صحنه و در برابر دیدگانش جان گرفته اند، تجربه ای عالی بود .

از پیام نهفته در نوشته ی خودم تا حد زیادی بی خبر بودم تا اینکه بین تماشاگران نشستم و کلمات خودم را از زبان دیگران شنیدم.
نمایشنامه ای نوشته بودم تماما درباره شجاعت به دنبال رؤیای خواننده‌ی اپرا شدن، بدون اینکه حتی بدانم خودم هم می خواهم آن را انجام دهم.«
مارک فهمید خودش هم همان سؤالی را می پرسید که نمایش مطرح می کند.

»سؤال من این بود، آیا می خواهم به روی صحنه بروم، یا در بالکن انتهای سالن نمایش زندگی خود بمانم؟
آیا می خواهم زیر نور باشم، در برابر دیدگان همه، روی صحنه، یا می خواهم –به شکلی استعاری- در پس زمینه زندگی خودم، تماشاگر بازی دیگران باشم؟

مارک و به کتاب راه هنرمندان نوشته جولیا کامرون اشاره کرد. کامرون می نویسد در را*ب*طه‌ با سایهی هنرمندان ، افرادی که در سایه ی شکوه و افتخار دیگر هنرمندان زندگی می کنند، افرادی که نه می فهمند و نه می خواهند با استعداد خودشان روبه رو شوند.

باید از خودم می پرسیدم آیا می خواهم در سایه باشم؟
به این دلیل بود که آن را نوشتم، چون جان گرفتن آن را روی صحنه دیدم، که فهمیدم
میخواهم خواننده ی اپرا شوم. شغل من نتیجه مستقیم آن نمایشنامه بود.

مارک به بخش موسیقی مدرسه کلورادو رفت تا یک معلم آواز پیدا کند.

با همان اشتیاقی به سمت آن رفتم که اولین بار نسبت به تئاتر داشتم. چون که صدای زیر مردانه داشتم و صدایم قوی بود بلافاصله‌ دعوت شدم تا در تک نوازی های موقع نهار در ساختمان موسیقی و در کلاس های اجرا بخوانم .
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,195
مدال‌ها
10
سکه
18,687
آزمون های تقویت آمادگی برای جشنواره بهاری کلورادو اسپرینگز برگزار شد که همان ماه، مارک جزو گروه کُر انتخاب شد.
سه ماه پس از اجرای تئاتر او، مارک اولین تک خوانی خود را در یک اپرا انجام داد، که سه کلمه بیشتر نبود. خودش آن را _شروعی فروتنانه _ خواند اما به هر حال شروع شده بود.

و طولی نکشید که مارک اولین نقش اصلی خود را ایفا کرد. او در کلورادو با اپرای دنور به روی صحنه رفت و نقش اسپولتا را در اپرای توسکا خواند. وقتی پشت صحنه بود صدای خواننده ی سوپرانو را شنید که همان آریا را می خواند که او در نمایش‌نامه اش استفاده‌ کرده بود.
ناگهان دریافت سرنوشت چه بازی ای با او کرده است.

»ایستادم و به اطرافم نگاه کردم، و فکر کردم، آه، من اینجا هستم، من اینجا هستم‌، در توسکا.

کی فکرش را می کرد؟«
مارک برای ده سال آینده هرگز کاری را تمام نکرد، تا کار دیگری را برای آینده رزرو نکرده
باشد.



موضوع اصلی

پس از آن تجربه تعیین کننده و یافتن راه اصلی زندگی در نمایشنامه ی خودش، مارک نوشتن برای کشف موضوع اصلی به زندگی عادی ادامه داد. او بیشتر مواقع در کارش از اين روش استفاده کرد، از نتایج آن با لذت و شگفتی حرف می زند.
همین نوشتن بود که به او خاطر نشان کرد که نیاز دارد به ایتالیا برود.
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,195
مدال‌ها
10
سکه
18,687
او برای پیشرفت خود در اپرا اقدام به فراگیری زبان ایتالیایی کرده بود. اما در این امر موفقیتی نداشت.
کلاس های شبانه ای که در مدرسه عمومی می گذراند او را به جایی نرساند.
سه هفته پس از این کلاس ها، در دفتر خاطرات خود درباره نکات مهم خود نوشت و هنگام نوشتن هدف تازه ای به وجود آورد.

از خودم مایوس شدم. زبان ایتالیایی ام به اندازه کافی روان نشد. با این پیشرفت زبانم به حدی نمی رسد که بتوانم تورانوت را به خوبی بخوانم. و آنگاه قلمش جوابش را داد:

نیاز دارم ایتالیایی را در همان کشور یاد بگیرم. اگر می توانستم یک ماه در ايتاليا اقامت‌ کنم ، پیشرفت بهتری داشتم.
وقتی آن را نوشت هیجان زده شد. کاملا یکی شدن با مردم آن کشور و با مردم محلی ایتالیا دقیقا همان چیزی بود که به آن نیاز داشت. او جمله شرطی را به جمله اخباری تبدیل کرد:

من می خواهم به ایتالیا بروم تا زبان یاد بگیرم و دست کم یک ماه را در آنجا بگذرانم.

تنها نگرانی او این بود که چطور به آنجا برود و چطور مخارج آن را تأمین کند.
یک هفته بعد یکی از معلمان مدرسه اعلام کرد که یک موسسه ایتالیایی برای یادگیری زبان ایتالیایی در ایتالیا به مدت یک ماه برای همان تابستان کمک هزینه تحصیلی می دهد.

پس از اینکه این را گفت می دانستم که این کمک هزینه تحصیلی مال من است. اسم من روی آن خورده بود.
یک لحظه هم در مورد آن شک نکردم.

مارک برای کمک هزینه تحصیلی تقاضا داد و پذیرفته شد .
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,195
مدال‌ها
10
سکه
18,687
ایجاد روابط تجاری
مارک پیش از رفتن ایتالیا فهرستی از کارهایی که می خواست در زمان اقامت در آنجا انجام دهد را تهیه کرد.
نخست کارهایی بود که به عنوان یک توریست معمولی باید انجام می داد،
شامل مکان هایی که می خواست برود، چیزهایی که می خواست ببیند، از جمله سفری کوتاه به ورونای شکسپیر و محل تولد پوچینی.
او همچنین، چیزهایی را هم نوشت که از نظرش کارهای فوق برنامه بودند، مثل دوست شدن با یک خانواده ایتالیایی که او را دوباره به ایتالیا دعوت کنند.

هنگام نوشتن، هدف دیگری پیدا شد که اصلا فکرش را هم نمی کرد:

ایجاد یک را*ب*طه ی تجاری در زمان اقامت در آنجا.
وقتی آن را نوشتم مرا ترساند؛ به نظر خواسته بزرگی بود. اما احسـاس کردم
مشیت الهی است چون خود به خود از قلم بیرون آمد؛ به من تحمیل شده بود.
نمی توانستم آن را منکر شوم.

تمام چیزهایی را که فهرست کرده بود اتفاق افتاد. شهرهایی را که می خواست ببیند دید، و با یک خانواده ایتالیایی آشنا شد که از او دعوت کردند هر وقت دلش خواست برگردد و پیش آنها بماند.
شب آخری که در ایتالیا بود، به طور اتفاقی، رییس جشنواره‌ پوچینی صدای او را هنگام اجرای برنامه در میهمانی مدرسه شنید.
این مرد مسؤول انتخاب خوانندگان برای
اپراهایی بود که هر تابستان در آمفی تئاتر روباز در باس های پوچینی برگزار می شد.

دادن آزمون صدا در مقابل وی افتخار و امتیازی بود که نصیب کمتر کسی می شد و حضور او در میان میهمانان به دلیل دوستی وی با مدیر مدرسه بود.

وقتی به آن می اندیشی، می فهمی که اتفاق معمولی نبود.
من در آنجا نه به عنوان یک خواننده ی اپرا بلکه به عنوان دانشجوی بورسیه تحصیلی زبان بودم.
من برای خواندن به آنجا نرفتم، بلکه برای یادگیری زبان ایتالیایی رفته بودم؛ در واقع من تنها موسیقی دان حاضر در آن
برنامه بودم.

نوشتن به صورت معکوس
هنگامی که مارک نمایشنامه اش را نوشت از آرزویی که در قلب خود داشت مطلع نبود.
به یک معنا، او از آخر به اول حرکت کرد. پیش از اینکه سؤال را بداند جواب آن را می دانست. این رویکرد کور دقیقا منطبق بر تمرین های روزانه ی لورا در کتابی غیرعادی به نام بصیرت عملی است.

مارک برای اشاره به تحول مهم دیگری که در زندگی اش رخ داده بود از موقعیتی
حرف زد که در آن تمرین های روزانه ی لورا با عادت او به نوشتن ترکیب شده بود. او این روند را این گونه شرح می دهد:

لورا توصیه می کند پرسش های روزانه را بنویسید، آن ها را دنبال کنید؛ و سپس آن ها را به شکل تصادفی در پاکت های شماره دار بگذارید. در طی چند هفته، به پرسش ها با نوشتن داستان پاسخ می دهید، در حالی که نمی دانید به کدام سؤال جواب می دهید و فقط زمانی داستان را تحلیل می کنید که آن را نوشته باشید .
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,195
مدال‌ها
10
سکه
18,687
داستانی که مدنظر وی است روایت کاملی نیست، بلکه منظور ایده هایی است که در آرامش به ذهن شما راه پیدا می کند، در حقیقت او می گوید:

اجازه بدهید آن عکس، داستانی درباره ی
خودش بسازد.

این ایده کنجکاوی مارک را حسابی برانگیخت. عکسی که به ذهن او آمده بود عکس پسربچهای کوچک بود در حال غرق شدن.

داستانی که او نوشت این طور بود:

پسری در دریاچه غرق می شود و به بهشت می رود، که پر از رنگین کمان و ابرهای صورتی و دیگر بچه های مرده بود.
سپس به دریاچه باز می گردد و در آنجا به دست پیرزنی مهربان که سابقا قهرمان شنا بوده نجات پیدا می کند.
عکس آنها در روزنامه چاپ می شود و آنها دوستان صمیمی می شوند.
پیرزن هر سال از خانه اش در رم برای او کارت کریسمس می فرستد.
پس از نوشتن این داستان، او پاکتی برداشت و آن را باز کرد.

سؤال این بود، آیا باید پیرو اسقفی باشم، یا کاتولیک، یا هیچ کدام؟
مارک حیرت زده شد.
تاکید غیر منتظره ای بود. این واقعیت که پسرک نجات یافته بود، و سپس عکس آب، بهشت، کارت های کریسمس از رم، همگی برایم بامعنا بود.
ده صفحه دیگر در دفتر خاطراتم نوشتم و
پس از تحلیل عکس ها، از خودم پرسیدم، این نشانه ها چه معنایی برای من دارند.

نیازی نبود برای دیگران هم معنایی داشته باشد.
صبح روز بعد نخستین اقدامم این بود که با کشیش کلیسای خیابان جان فیشر تماس گرفتم و به او گفتم می خواهم کاتولیک بشوم .
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,195
مدال‌ها
10
سکه
18,687
مارک برای تعلیمات مذهبی ثبت نام کرد، و در عید پاک، پس از غسل تعمید به عضویت کلیسای کاتولیک درآمد.

در حال حاضر او رهبر سرودهای مذهبی عشای ربانی کلیسای خیابان جان فیشر است و هر یکشنبه آواز عبادت کنندگان را رهبری می کند.


لمس کردن آسمان


چرا گاهی اوقات تنظیم یک هدف و به زبان آوردن چیزی که می خواهیم خیلی سخت است؟

آیا از خواسته خود اطمینان نداریم یا فکر می کنیم یق آن نیستیم؟ آیا از این می ترسیم که حریص جلوه کنیم؟

هر یک از اینها ممکن است باشد. اما مارک نظر دیگری درباره این مشکل دارد.
همه ی ما ذاتاً از پدیده های آسمانی مدی ترسیم.
درخواست چیزهای باورنکردنی قدرت عجیبی به انسان می دهد. من دوباره از عبارت "هنرمند سایه" استفاده می کنم؛ همگی، کم یا زیاد، در سالن نمایش صندلی های ردیف عقب زندگی خود زندگی می کنیم، اما حرکت دائمی به سوی نور و روی صحنه، یا نور آسمانی روی صحنه، وجود دارد اگر شما بخواهید.


حتی وقتی به سمت نور کشیده می شویم، ما را می ترساند و از آن خجالت می کشیم.
من همواره آن را می بینم:
مردم رؤیاهای خود را به حداقل کاهش می دهند.

به جای اینکه_ هنرمند سایه _ باشید دست خود را دراز کرده و آسمان دای زندگی خود را لمس کنید.
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,195
مدال‌ها
10
سکه
18,687
ضمیر نیمه هشیار به روش های مختلفی با ما حرف می زند .
در مورد مارک، این اتفاق با نوشتن یک نمایشنامه و تماشای اجرای آن روی داد. ضمیر نیمه هشیار او شخصيتي را خلق
کرد که آینه ی تمایالت خودش بود.

چه طور بدانید که چه می خواهید؟ چه طور بدانید که چه اهدافی دارید؟ چگونه می توانيد روی ایده های بزرگ تمرکز کنید و از کجا بدانید کدام یک مهم تر است؟
حتی اگر مطمئن نیستید چه می خواهید، و چگونه باید به آنها برسید، اجازه بدهید نوشتن به شما نشان دهد که از چه الگوی صحیحی باید پیروی کنید.

1-بهترین زمان برای آشکار شدن آرزوهای درون ذهن شما صبح زود است.
ساعت را روی پانزده دقیقه زودتر از وقتی که معمول بیدار می شوید میزان کنید و پس از بیدار شدن شروع به نوشتن کنید.
کاغذ و قلم را با خود به درون رختخواب ببرید، در حالت خواب و بیداری
بنویسید و افکار مبهم و نامشخص خود را به روی کاغذ بیاورید.

اگر چشمهایتان درد می کند درباره سوزش چشم هایتان بنویسید، اگر آرزو می کنید ای کاش دوباره می توانستید بخوابید،
درباره آن بنویسید؛ اینها مانند نرمشی هستند که پیش از شروع جدی تمرین، آدم را گرم می‌کنند، چون از اینکه گلایه را کنار گذاشتید قلم به حرکت در می آید و به شما دستورالعمل‌های مفیدی می دهد.

اين کار را در مدت دو هفته انجام دهید بدون آنکه نوشته‌های خود را دوباره بخوانید؛ سپس، در پایان دو هفته، آن را از ابتدا تا انتها بخوانید و به
الگویی که داشته اید توجه نمایید .
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,195
مدال‌ها
10
سکه
18,687
۲_ ۳ پرسش درباره زندگی خود طرح کنید، آنها را بنویسید، تا کنید، و به طور تصدادفی در پاکت های شماره دار بگذارید.
چند روز یا چند هفته فکر کنید، سپس به سرعت داستانی درباره هر چیزی که چشم شما را می گیرد یا به ذهن شما می گذرد بنویسید.

پس از نوشتن داستان، یکی از پاکت ها را باز کنید و ببنید به کدام سؤال پاسخ داده اید.
برای کسب اطلاعات بیشتر درباره این روش کتاب شهود عملی نوشته لورادی را بخوانید.

ضمیر نیمه هشیار شما، به کمک نوشتن، به شما می گوید که چه می خواهید .

نوشتن با ما صحبت می کند، به ما راهنمایی می کند، گاهی حتی از راه های غیرمستقیم.
به دقت گوش کنید.
از نوشتن برای تفسیر کردن نمادها استفاده کرده و فکر های بزرگ بکنید.

از اینکه در زندگی خود آسمان را لمس کنید هراسی به دل راه ندهید.


نلسون ماندلا در یکی از سخنرانی هایش می گوید: »اگر نمایشنامه ات کوتاه باشد نمی توانی دنیا را در آن جا دهی.


چرا شما آدم بزرگی نباشید؟
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,195
مدال‌ها
10
سکه
18,687
فصل 3


گردآوری نظریه ها:


صندوق پیشنهادات برای مغز :

زمانی که شروع به نوشتن اهداف خود می کنید، مغزتان انواع مطالب جدید را برای شما میفرستد:
ایده های ابتکاری و نیروبخش برای برنامه‌ ریزی و گسترش‌ دادن آرزوها.
این‌ها خبرهای خوبی هستند، قسمت ناخوشایند موضوع: اگر الگویی برای ثبت و مرور بهترین نقشه‌ها و ایده ها نداشته باشید، آنها را فراموش خواهید کرد.

جهش های فکری زود می آیند و زود هم می روند.
در داستان آلیس در سرزمین عجایب پادشاه می گوید:

وحشت آن لحظه‌ را هرگز، هرگز
فراموش نخواهم کرد.

و ملکه بالافاصله جواب می دهد: شما قطعا فراموش‌ می کنی، مگر آنکه آن را یادداشت کنی.

توصیه می کنم دفترچه کوچکی بخرید و آن را همیشه همراه داشته باشید تا ایده ها را پس از اینکه به ذهن شما گذشت یادداشت کنید.

در بسیاری از شرکت های بزرگ ، صندوق های نظرات و پیشنهادات وجود دارد که کارمندان را تشویق به دادن پیشنهادات خالق می کند.
به همین ترتیب، دفترچه کوچکی که در جیب شماست در واقع نوعی صندوق پيشنهادات برای مغز شماست که فقط همراه داشتن آن دعوتی است برای آمدن ایده های جدید.

یک نمونه از دفتر یادداشت کوچکی که به انجام کار کمک می کند _دفتر سکان_ است
 
بالا