به انجمن رمان نویسی بوکینو خوش آمدید.

بوکینو با هدف ترویج فرهنگ کتاب و کتاب‌خوانی ایجاد شده‌ است و همواره در تلاشیم تا فضایی با کیفیت و صمیمیت را خدمت شما ارائه دهیم. با بوکینو، طعم شیرین و لذت‌بخش موفقیت را بچشید!

ثبت‌نام ورود به حساب کاربری
  • نويسندگان گرامی توجه کنید: انجمن بوکینو تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران می‌باشد؛ لذا از نوشتن آثار غیراخلاقی و مبتذل جداً خودداری کنید. در صورت عدم رعایت قوانین انجمن، آثار شما حذف خواهد شد. در صورت مشاهده هرگونه تخلف، با گزارش کردن ما را یاری کنید.
    (کلیک کنید.)
  • قوانین فعالیت و ارسال محتوا در انجمن بوکینو
    (کلیک کنید.)
  • انجمن مجهز به سیستم تشخیص کاربران دارای چند حساب کاربری می‌باشد؛ در صورت مشاهده حساب کاربری شما مسدود می‌گردد.
  • باز کردن گره‌ از یک ماجرای جنایی، زمانی راحت است که شواهد و مدارک کافی داشته باشیم یا حداقل کسی باشد که بتواند با حرف‌هایش، ما را به کشف حقیقت نزدیک‌تر کند؛ اما اگر تمام افراد به قتل رسیده باشند، چه؟!
    رمان - کاراکال | حدیثه شهبازی کاربر انجمن بوکینو

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,195
مدال‌ها
10
سکه
18,687
وقتی به اگنس، صاحب فروشگاه، گفتم چه می خواهم او نکته ای را اضافه کرد که تا آن زمان نشنیده بودم.
اگنس گفت که شما نیاز دارید محل دفن سنت جوزف را علامت بزنید تا پس از
فروش خانه بتوانید آن در بیاورید و در جای خوبی در خانه جدید قرار دهید.
من از اگنس پرسش های زیادی کردم. من نگران بودم که مراسم را درست انجام ندهم.
آیا مجسمه باید از نوع گران قیمت باشد، تراشیده از چوب و رنگ شده با دست، یا یک نمونه ارزان تر و کوچک .
یک نمونه پالستیکی هم کفایت می کند؟ صورت آن کدام طرفی باشد، به سمت خانه یا خیابان؟ آن را در حیاط پشتی دفن کنم یا حیاط جلویی؟
آیا محوطه‌ی ماسه بازی بچه ها خوب است؟
در واقع جرات دفن کردن آن را نداشتم. آیا ایرادی ندارد دور آن پارچه بپیچم یا آن را درون یک کیسه پالستیکی زیپ دار بگذارم؟ خاک ریختن روی آن، کار خیلی ظالمانه ای به نظر می رسید، یا شاید تماس با خاک لازم بود.
آیا باید برای مجسمه پیش از دفن کردن آن دعا کنم یا پس از بیرون آوردن آن، یا اصلا نیازی به این کار نیست؟

اگنس گفت : ببین، اگر دوست ندارید این کار را بکنید اصلا نیازی به دفن کردن مجسمه نیست.

سنت جوزف قدیس ، حامی خانواده ها و خانه هاست.
اگر از او کمک بخواهید، درخواست شما را رد نمی کند. نیاز به دفن کردن او نیست تا باعث شود به کمک شما بیاید.
بلکه دعا و نیایش کردن سنت جوزف و اطمینان به کمک اوست که به تو کمک خواهد کرد.«
مصاحبت با اگنس را دوست داشتم .
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,195
مدال‌ها
10
سکه
18,687
یک مجسمه کوچک پولیمری از سنت جوزف را روی یک قفسه شیشه ای در ورودی خانه و در کنار تابلویی سه تکه ای از حضرت مریم و مجسمه الهه ی کدوآنیین که سه نسل در خانواده‌ی ما بوده قرار دادم.
در قفسه زیر آن مجسمه کوچکی از سلکیت، که نگهبان معبد فرمانروای توت بود، قرار داشت.

روز یکشنبه را برای بازدید خریداران تعیین کردم. بنگاه دار تابلوی ' فروشی 'را در محوطه‌ی چمن نصب کرد.

قرار بود بازدید مقدماتی روز پنجشنبه انجام شود. از این کار دلهره داشتم.
می دانستم چه می خواهم، هر چند که ناممکن به نظر می آمد. می خواستم خانه ام فورا به فروش برسد، بدون اینکه آن را برای فروش بگذارم.

چهارشنبه صبح بود وقتی که مجسمه سنت جوزف را روی قفسه گذاشتم و سپس دخترم کاترین را به متخصص ارتودونسی بردم. در اتاق انتظار دندان پزشک، برنامه کامل خود را به صورت مکتوب شرح دادم.
آن را طوری نوشتم که انگار اتفاق افتاده است.

زنی در همسایگی، آدمی کاملا غریبه با من، با خبر شد که من قصد فروش خانه ام را دارم.
چهارشنبه بعدازظهر به اتفاق شوهرش آمد و خانه را به قیمتی بیشتر از قیمت تعيين شده خرید و من هرگز مجبور به نمایش خانه ام نشدم.

چهارشنبه صبح دقیقا همین کلمات را در دفتر یادداشت بزرگ و قهوه ای ام نوشتم. چهارشنبه‌ شب دقیقا اتفاقی که تصور کرده بودم رخ داد، البته با یک تفاوت خیلی خوب.
وقتی آن زن در حال تماشای خانه بود دو زوج دیگر هم برای دیدن خانه آمدند و خواستند نگاهی به اطراف
بیندازند. در عرض یک ساعت هر سه زوج قرارداد را تنظیم کردند، با بنگاه دار برگشدتند
و همگی قیمتی با تر از قیمت تعیین شده پیشنهاد کردند.
در حالی که داشتیم درباره نوع قرارداد هر یک از مشتریان گفت و گو می کردیم تا بهترین خریدار را انتخاب کنیم، مجسمه کوچیک و کرم رنگ سدنت جدوزف با احترام روی میز آشپزخانه بود.
تا نیمه شب چهارشنبه خانه را فروخته بودم. و اصلا لازم نشد آن را نشان بدهم.
راه درست یا غلطی برای انجام آن وجود ندارد.
زندگی روایتی است که شما هم دستی در نوشتن آن دارید.
بیایید شروع کنیم.


فهرست پرسش ها


اینها برخی از افکاری هستند که ممکن است به ذهن شما برسد:

● از نوشتن بیزارم. این نوع نوشتن چه تفاوتی دارد؟ )مراجعه به فصل 1)

● نمی دانم چه می خواهم. )مراجعه به داستان مارک، فصل 2)

● اگر .... چه؟ اگر ... چه؟ اگر ... چه؟ اگر به چیزی که می خواهم نرسم چه؟ اگر برسم چه؟
می ترسم. )مراجعه به داستان یانین، فصل 5)

● چطور بفهمم چه تفاوتی است میان خواستن چیزی و آماده بودن برای دریافت آن؟ )مراجعه
به داستان گلوریا، فصل۴
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,195
مدال‌ها
10
سکه
18,687
آیا بیش از یک راه برای رسیدن به یک هددف وجدود دارد؟ )مراجعه به نتیجه، فصل 8؛

شکست، فصل 19)

● چطور بفهمیم در مسیر درست حرکت می کنیم؟ )مراجعه به در کمین عالیم و نشانه ها،
فصل 1)

● آیا می توانم همزمان بیش از یک هدف داشته باشم؟ )مراجعه به در نوبت گذاشتن، فصل
)12

● چه باید بکنم وقتی گیر می افتم؟ )مراجعه به صندوق پیشنهادات، فصل 3؛ نزدیک شدن به آب، فصل 9؛

رفع گیر، فصل 6؛

صیقل دادن نارگیل ها، فصل 1؛

نامه نوشتن به خدا، فصل 15)

● آیا مهم است چقدر دقیق هستم؟ )مراجعه به داستان سیدنی، فصل 7)

● چطور رؤیای خودم را زنده نگه دارم؟ )مراجعه به تمرکز روی نتیجه، فصل 8)

● آیا کمک دیگران مفید است یا باید آن را پیش خودم نگه دارم؟ )مراجعه به گروه سیمور،
فصل 13)

● چه تفاوتی است میان هوس و تخیل در تعیین هدف؟ )مراجعه به داستان بیل، فصل 11)

● چرا از رؤیای بزرگ می ترسم و چیزی که می خواهم درخواست کنم؟ )مراجعه به داستان مارک، فصل 2)

● اگر آن را بنویسم و اتفاق نیفتد چه؟ )مراجعه به غلبه بر شکست، فصل 19)

● چه کاری باید انجام دهم تا چرخه کامل شود؟ )مراجعه به شکرگزاری، فصل۱۸


در ادامه به این پرسشها را پاسخ می دهیم و داستان کسانی را بازگو می کنیم که اصول کتاب را، هر یک به روش مخصوص به خود، به درستی به کار گرفته‌اند.
آنها نیز درست مثل خودتان آدمهای عادی هستند.
این افراد داستان خود را در اینجا بازگو می کنند، نه برای اینکه فکر کنید آدم های جالبی هستند بلکه بفهمید شما هم آدم های جالب و فوق العاده ای هستید.
وقتی خواندن کتاب را به پایان برسانید و تمرین ها را انجام دهید، می فهمید چگونه خواسته ی خود را بنویسید و سبب تحقق آن در زندگی خود شوید.
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,195
مدال‌ها
10
سکه
18,687
فصل 1


بنویس تا اتفاق بیفتد....

هم اکنون و پیش از خواندن ادامه کتاب، از شما می خواهم فهرستی از اهداف خود تنظیم کنید.
به کافیشاپ بروید و یک فنجان قهوه سفارش دهید و یا در خانه ی خودتان یک قوری چای نعناع دم کنید.
موسیقی مورد علاقه خود را در دستگاه پخش گذاشته و شروع به نوشتن کنید.

سریع بنویسید: درنگ نکنید. اگر متوجه شدید یک هدف را به خاطر بزرگ و دور از دسترس بودن کنار گذاشته اید، آن را به هر ترتیب بنویسید و یک ستاره کنار آن بگذارید. این یک هدف زنده است.

ترسی از زیاده خواهی نداشته باشید. حتی آرزوهایی را که هیچ ابزار عملی برای تحقق آنها ندارید هم یادداشت کنید.

به نوشتن ادامه دهید. با قلبتان بنویسید و فهرست را تا جایی که دوست دارید گسترش کنید.

1 لوهولتس
، مربی مشهور فوتبال، این کار را در سال 1966 انجام داد. او بیست و هشت ساله
بود که پشت میز اتاق ناهارخوری نشست و صد و هفت آرزوی محال را نوشت.

او تازه اخراج شده بود، در بانک هیچ پولی نداشت، و همسرش بت، سومین فرزندشان را هشت ماهه باردار بود.
او چنان ناامید بود که همسرش یک نسخه از کتاب جادوی فکر بدزرگ نوشته دیوید جی.شوآرتز را به او داد تا اینکه روحیه بهتری پیدا کند. به گفته ی خود هدولتس، تا آن لحظه کاملا بی انگیزه بود.

بسیاری از مردم، که من هم جزوشان بودم، هیچ کار خاصی در زندگی خود نمی کنند. در کتاب نوشته شده بود که باید پیش از مرگ تمام اهدافی را که قصد رسیدن به آنها را دارید، بنویسید.
اهدافی که در واکنش به آن چالش نوشت، هم شخصی بودند و هم حرفه ای.
بیشتر مواقع آنها برای یک مرد بیست و هشت ساله و بیکار دست نیافتنی به نظر می رسیدند. از جمله موارد
موجود در فهرست او عبارت بودند از: شام خوردن در کاخ سفید، شرکت در برنامه‌ی
تلویزیونی تونایت شو، ملاقات با پاپ، رسیدن به مقام سرمربی گری در نوتردام، قهرمان شدن در مسابقات ملی، انتخاب شدن به عنوان بهترین مربی سال، فرود آمدن یک ناو هواپیمابر و آخر سقوط آزاد از هواپیما.

اگر به سایت اینترنتی لوهولتس مراجعه کنید، در کنار ایدن فهرست عکس هایی را مشاهده خواهید کرد: عکس های هولتس با پاپ، با رییس جمهور رونالد ریگان در کاخ سفید، در حال خندیدن در کنار جانی کارسون. همچنین توضیحی درباره احساس او در لحظه ی سقوط آزاد از هواپیما و نه یک بار بلکه دوبار در یک روز.

از یکصد و هفت هدفی که در 1966 در فهرست او وجود داشت، لو هولتس به هشتاد و یک
مورد آن رسید .
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,195
مدال‌ها
10
سکه
18,687
به خودتان اجازه رؤیاهایی را بدهید که کاملا غیرواقعی است.

ریچارد بولز می گوید :

یکی از غم انگیزترین جملات عالم این است :" حا بیا واقع بین باشیم."

از کوه کلیمانجارو بالا بروید. یک دانشگاه یا بیمارستان را وقف کنید. یک اپرا تصنیف کنید. یک پرورشگاه تاسیس کنید. والدین بهتری شوید. در سالن کارنیگی هدال فلوت بزنید. برای یک بیماری لاعلاج دارو کشف کنید.
اختراع خود را به ثبت برسانید. در تلویزیون ظاهر شوید، یا هر کار،
به همین اندازه بزرگ که به ذهن شما خطور می کند؛ به شرطی که هدف تان پول نباشد و زمان عامل تعیین کننده ای نباشد.
پول هدف نیست و زمان عامل نیست
بگذاریم اتفاق بیفتد: در جستجوی علائم و نشانه ها ، وقتی هدفی را با ایمان کامل نوشتید از کجا بدانید که در مسیر درست حرکت هستید؟

نشانه ها همه جا اطراف شما هستند . گاهی به معنی واقعی کلمه. دخترم امیلی
وقتی داشت دور دریاچه
گرین می دوید توجه اش به جوانی در حدود چهارده ساله جلب شد که اسکیت بازی می کرد
و در حالی که تابلویی را به جلو و عقب خود نصب کرده بود:
تخت خواب یک نفره ی رایگان، دنبالم بیایید.
معلوم شد مادربزرگ این پسر می خواست اسباب کشی کند و تصمیم داشت تخت یک نفره ی خود را به همراه تشک و بالش و لوازم بهاره و پوتین های زیبایش به کسی ببخشد؛ کاملا مناسب . دوست امیلی که به دنبال وسایلی برای پر کردن آپارتمان دانشجویی جدید خود بود.

امیلی در زندگی خود مدام به دنبال تجربیات خوب است و این تجربیات هم به وقوع میپیوندند.
امیلی می داند که هر وقت نیاز به کمک داشته باشد در دسترس اوست. یک بار که در کتابخانه به دنبال موضوعی برای مقاله علمی نیم سال تحصیلی می گشت ، ناگهان، گویی از بهشت، صدایی بلند شد و سکوت کتابخانه را شکست:

همه دانشجویانی که در مورد تکالیف مدرسه خود به کمک نیازدارند لطفا به طبقه دوم بیایند.
او تنها دانشجویی بود که به این صدا جواب داد و مسؤول کتابخانه در اتاق کنفرانس به شکل خصوصی و مفید به او در مورد موضوع مشاوره داد.

من گاهی اوقات آرزو داشتم که وقتی با یک تصمیم دشوار یا یک دو راهی روبه رو هستیم ، ابرها شکاف بردارند و صدایی آسمانی و چارلتون هستون گونه، ما را به طبقه دوم دعوت کند .

و در آنجا کتابدار زندگی ساعت ها کنارمان بنشیند و صبورانه به تمام پرسش های ما پاسخ دهد و ما را راهنمایی کند.

"تمام کسانی که درباره زندگی به کمک نیاز دارند لطفا به طبقه دوم بیایند."

واقعیت این است که این نوع هدایت مستقیم و شخصی وجود دارد اما ما بیشتر اوقات، آن را نمی شنویم یا نمی بینیم. یا اگر هم پیام را بگیریم آن را به منزله امری تصادفی می دانیم که موجب می شود طبیعت خاص انسان کم شود.
ما این اتفاقات را 'تصادفی' می داندیم یعنی رویدادهای شخصی که به راحتی به شانس یا اتفاقات نسبت داده می شوند.

من ترجیح میدهم آنها را فرمان های رفتن! بنامم. یک "فرمان رفتن! " بخشی از یک الگو است. هر چند آنها نشانه و علامت هستند .
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,195
مدال‌ها
10
سکه
18,687
انگیزه رفتن ، عبور از چراغ سبز است و در نهايت سمبلی از اضطرار که بر می گردد به دویدن در راه و جاده

به جای خود... آماده... حرکت!


کارل گوستا و یونگ روانشناس سوئیسی آن را "همزمانی " می نامید، یعنی هنگامی که حوادث با خوش شانسی با هم مواجه می شوند؛ عده ای آن را پیام هایی از عالم یا ارتباط کیهانی می نامند. در این لحظات احساس می کنید تنها نیستید و زندگی شما هر چقدر هم که در لحظه های خاص فاجعه آمیز جلوه کند، بخشی از یک طرح بزرگ تر است.

عده ای بر این باورند که ما امواج انرژی یا نوعی ارتعاشات از خود می پراکنیم که سبب جذب افراد و راه حل ها به طرف ما می گردد. گروهی دیگر آن را دست غیب می نامند.
این دیدگاه ها خارج از ذهن نیستند، من اندکی به هر یک اعتقاد دارم.
این دیدگاه ها به صورت معمول همزادی دارند که:

1)در عین حال به ما مسؤولیت می دهد

2)به قدرتی برتر اشاره می کند که ناظر و نگه دار تک تک ماست.

وقتی آن را می نویسیم پیامی برای عالم ارسال می کنیم،

هی! من حاضرم!
و فرمان رفتن! ....


اینها نشانه هایی هستند که ارسال می شوند و پیامی را بر می گردانند:

(پیام شما را گرفتم و روی آن کار می کنم.)


از مغزتان کمک بگیرید

وقتی رؤیاها یا آرزوهای خود را می نویسید مثل این است که تابلویی را به دست می گیرید، تابلویی که رویش نوشته : "آماده برای کار"
. یا به قول دوستم الین، با نوشتن آن، حضور خود را در بازی اعلام می کنید. آوردن آن به روی کاغذ بخشی از مغز شما موسوم به دستگاه فعال ساز شبکه ای را در حالت آماده باش قرار می دهد تا شما را وارد بازی کند.
بر اساس ذهن سیالات، حدوداً به اندازه یک انگشت کوچک، گروهی سلول قرار دارند که کارشان طبقه بندی و ارزیابی اطلاعات رسیده است. اين مرکز کنترل را دستگاه فعال ساز شبکهای آر. ای. اس
می نامند.
این سیستم، اطلاعات اضطراری را به بخش فعال مغز و اطلاعات غیراضطراری را به بخش نیمه هوشیار ارسال می کند.
دستگاه فعال ساز شبکه ای، مغز را در حالت هشیار قرار می دهد و آن را آماده نگه می دارد؛ درست همان طور که گریه ی
فرزند شما در شب، از اتاقی در انتهای راهرو، می تواند شما را از خوبی عمیق بیدار کند.

این سیستم سروصداهای بی اهمیت شبانه را می سنجد - صداهایی مانند چکه کردن شیر آب، صدای جیرجیرک ها، یا صدای تردد ماشین ها- و با حذف موارد غیراضطراری، شما را فقط در موارد
اضطراری از خواب بیدار می کند. بچه گریه می کند و شما در کمترین زمان روی تختخواب صاف می نشینید، کاملا هشیار و آماده برای نجات نوزاد از استرس هستید.
قوی ترین و آشناترین نمونه از کار سیستم محرک شبکه ای، تجربه کاری است که همه ی ما و دیگران داشته اند. در اتاق شلوغی هستید و صدای جمعیت نمیگذارد صحبت های فردی را که با وی در حال گفت و گو هستید بشنوید و این به دلیل صدای بلند جمعیت است.
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,195
مدال‌ها
10
سکه
18,687
ناگهان یک نفر در طرف دیگر اتاق پیدا میشود و اسم شما را صدا می‌زند. و آن یک کلمه از میان دریای سروصدا عبور می کند و گوشهای شما ناگهان تیز می شود. سر خود را به طرف گوینده میچرخانید و آماده‌اید بقیه حرفهای وی را درباره خودتان بشنوید.
تلاش میکنید که بشنوید آیا خبرهای خوبی دارد؟ و آماده‌اید که در برابر خبرهای بد از خودتان دفاع کنید.
این یک نمونه ابتدایی است از مکانیسم نظارتی شما، یا دستگاه های فعال ساز شبکه‌ ای شما در عمل.

در این حالت شما فورا روی چیز خاصی که برای شما مهم است متمرکز شده اید.
هر چند احتما فکر می کنید تمام حواس تان به حرف های کسی است که با وی در حال گفت و گو هستید اما در حقیقت توجه شما تقسیم شده و اطراف را کامل زیر نظر دارد و حتی زمانی که دارید حرف می زنید مرتب اطلاعات رسیده را طبقه بندی می کند.

نام شما وقتی بر زبان کسی جاری می شود درست مانند تکه ای طلا در میان شن ها کاملا توی چشم نمایان است.
دستگاه فعال ساز شبکه ای برای مغز مثل یک سیستم فیل*تر کننده عمل می کند. نوشتن نیز مانند نصب فیل*تر می شود. و چیزهایی شروع به پدیدار شدن می کنند، که به سیتم فیلترکننده ی شما مربوط می شود.


اگر پیش از این هرگز یک موتور هوندا نداشته‌اید و حالا یک هوندا به رنگ آبی خریده‌اید ، ناگهان هوندای آبی را در تمام شهر می بینید. شاید شگفت زده شوید که این همه هوندای آبی
از کجا آمده اند؟ اما آنها همیشه بوده اند، فقط شما توجهی به آنها نداشته اید .
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,195
مدال‌ها
10
سکه
18,687
نوشتن یک هدف مانند خریدن یک موتور هوندای آبی است؛ این کار سبب نصب فیلتری می شود که کمک می کند تا شما نسبت به برخی چیزها در محيط پيرامون خود هشیار باشید.

نوشتن موجب فعال شدن دستگاه فعال سازی شبکه ای می شود که به نوبه ی خود پیامی را برای قشر مخ می فرستد:

بیدار شو!
توجه !
جزییات را از دست نده!


وقتي هدفی را می نویسید، مغز شما اضافه کاری می کند و به شما برای رسیدن به آن کمک کـرده و نسبت به نشانه ها و علائم آن هشیار می کند که مانند هوندای آبی رنگ همیشه جلوی چشم شما بودند.

_ برق انداختن نارگیل ها

هدفی که یک بار نوشته شده، گاهی اوقات نیاز به تلاش بیشتری ندارد و تحقق پیدا می کند.
اما این هم ایرادی ندارد که کارهای خود را روی غلتک بیندازید. هر چه جذابیت بیشتری به آرزوی خود بدهید و هرچه اشتیاق بیشتری نسبت به آن داشته باشید، ديگران تمايل بیشتری پیدا می کنند که به تحقق رؤیای شما کمک کنند.

من این توسعه بازی گوشانه ی کلمه را " برق انداختن نارگیل ها " می نامم.

دانشمندان در دهه ی شصت در جزیرهای دورافتاده در ژاپن سرگرم مطالعه‌ی میمون هایی بودند که برای تمیز کردن خاک روی سیب زمینی های شیرین آنها را در آب می شستند.
زمانی که تعداد میمون هایی که این کار را می کردند به تعداد زیادی رسید در جزیره دیگری نیز میمون ها شروع به انجام همان کار کردند.

دکتر کن کیز این تجربه را به عنوان نوعی وابستگی به مسؤولیت شخصی برای آرامش فکر تلقی می کند. شما هرگز نمی دانید که صدها میمون می توانند آگاهی مشترک را تبدیل به تفاهم دسته جمعی کنند.
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,195
مدال‌ها
10
سکه
18,687
من از اصطلاح " برق انداختن نارگیل ها" -این عبارت به نظرم گیراتر از عبارت پداک کردن خاک روی سیب زمینی های شیرین ، است - برای بیان این معنا استفاده‌ می کنم که چگونه فعالیت در یک منطقه سبب فعال شدن منطقه ای دیگر می شود.

زمانی که شما با جدیت و اشتیاق چیزی را می نویسید چیزی آشکار شده و واژه منتشر می شود.

پسران من، جیمز و پیتر، مالک و مدیر یک مؤسسه طراحی گرافیک هستند. آنها دارای تخيلي قوی، خالق و کارگرانی خستگی ناپذیرند و در کارشان در حال رشد و شکوفایی هستند.
در شروع هر ماه، آنها یک جلسه ی برنامه ریزی برگزار می کنند که در آنجا اهداف خود را برای آن ماه می نویسند.
آنگاه هر دوشنبه صبح، هدف هایی را که برای آن هفته یادداشت کرده‌اند روی تخته می نویسند.
از آن لحظه به بعد، آنها می دانند که فعالیت هایشان – بیشتر مواقع به
طور غیرمستقیم- آن اهداف را تغذیه خواهد کرد. آنچه پیوسته سبب خوشحالی آنهاست ، میزان کاری است که از منابع استفاده نشده به دست می آوردند.

پیتر و جیمز، درباره موفقیتی که در" برق انداختن نارگیل ها " داشته اند خیلی خوشحال هستند .
وقتی دارند یک مشتری را جذب می کنند و مشتری دیگری از جایی دور از انتظار ظاهر می شود. پیتر مثالی می زند:

ما قصد داشتیم کار بیشتری برای تجارت خودمان در شرکت بولز آی گرافیکس مهیا کنیم.
بنابراین یک خبرنامه درست کردیم و آن را برای مشتریان خودمان فرستادیم. تقریبا بلافاصله با ما تماس تلفنی گرفتند، اما جالب اینکه تماس های تلفنی از طرف مشتریان ما نبود بلکه از طرف کسانی بود که در فهرست دریافت گنندگان خبرنامه نبودند. ما انرژی خود را در این کار
گذاشتیم و تلفن های زیادی به ما شد، اما از طرف مشتریان جدید.

آنها هدف خود را نوشتند:

ما به تبلیغات بیشتر نیاز داریم، باید نام خود را در جامعه گسترش
دهیم.

آنها غرفه ای در یک نمایشگاه تجاری اجاره کردند؛ آگهی هایی را به شرکت منطقه که
ممکن بود در زمینه ی طراحی نیاز به کمک داشته باشد فرستادند؛ به سراسر شرکت های تازه تاسیس رفتند و به آنها، برای تهیه بسته های تبلیغاتی پیشنهاد دادند.

بسیاری از این تلاش ها و سرمایه گذاری ها مستقیماً جواب نداد، در صورتی که کاملا غیرمنتظره بود و نمی شد پیشبینی
کرد؛ این بود که یک روز از طرف روزنامه وال استریت جورنال با آنها تماس گرفته شد.
وال استریت جرونال قصد داشت مقاله ای درباره تجارت های کوچک و موفق چاپ کند و یک نفر از فروشگاه کینکو، نام آنها را به عنوان دو *آدم فعال موفق* به آنها داده بود.
مقاله در اینترنت منتشر شد و تبلیغ زیادی برای آنها کرد.


یافتن فردی کاملا مناسب برای بازاریابی .


دوست من هالی می خواست فردی را برای بازاریابی استخدام کند. من به او گفتم که هدف خود را بنویس و سپس در جزیره کوچک خودم شروع به "برق انداختن نارگيل ها " برای او کردم.

با تعدادی از دوستانم تماس گرفتم و آنها مرا به برخی از بهترین افراد در اين حرفه
معرفی کردند. با تک تک آنها تماس گرفتم، درباره‌ی هالی با آنها حرف زدم و توصیه های خوبی از آنها گرفتم.

سپس تعدادی از این ایده ها را با دوستم پل جان که به تازگی یک گزارش آگهی تهیه کرده بود و در میان گذاشتم تا از او توصیه بگیرم و آنها را به هالی منتقل
کنم.
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,195
مدال‌ها
10
سکه
18,687
وقتی پس از گردآوری این همه اطالعات با هالی تماس گرفتم دریافتم که او شخصی را استخدام کرده.
در حقیقت شخص کاملا مناسبی با او تماس گرفته بود.
آیا من وقتم را هدر داده و اصلا هیچ کمکی به او نکرده بودم، چون مشکل او از راه دیگری حل شده بود؟

به هیچ وجه.
دوست و معلمم باب مک چسنی، آن را "هم زدن دیگ" می نامد.

هالی با تماس گرفتن به من دیگ را هم می زند؛ من هم دیگ را برای هالی هم می زندم و مسؤول سابق تبلیغات هالی که در حال حاضر به کارگردانی گزارش آگاهی سرگرم است، ناگهان با او تماس می گیرد و دقیقا برای انجام کاری که هالی نیاز دارد به او پیشنهاد کمک داد.
راه و رسم دنیا این است و این طوری است که با نوشتن اهداف، چرخ ها را به حرکت در میآورید.

"برق انداختن نارگیل ها" سبب نوعی همزمانی یونگی می شود، یعنی نوعی تلقی حوادث معنی دار.

آن را بنویسید تا آن برای شما آشکار شود در مورد احتمال انجام آن اطمینان پیدا
کنید و سپس هر کاری که اینجا انجام می دهید حرکتی مرتبط با آن در جای دیگر به وجود می آید.

بنویسید تا اتفاق بیفتد.

شما هرگز نمی دانید که چه وقت پیام شما در جزیره ای دیگر دریافت خواهد
 
بالا