نقد رمان ماموریت یک جانبه"
عنوان:
"ماموریت یک جانبه" عنوان از سه بخش تشکیل شده است که با قرار گرفتن آنها کنار یک دیگر کلیشهای کلمهی جانبه از بین رفته است.
عنوان با ژانرهای پلیسی، جنایی، عاشقانه هماهنگ است. عنوان به خوبی با بدنه در ارتباط است؛ همچنین میتوان گفت که عنوان با خلاصه، مقدمه، سیر و ایدهی داستان نیز مرتبط است.
ژانر:
ژانرهای رمان پایسی، جنایی و عاشقانه میباشد. ژانرها با عنوان، مقدمه، خلاصه، جلد، آغاز، میانه مرتبط است.
ژانر اول که پلیسی باشد را در رمان مشاهده میکنیم. سپس ژانر جنایی است. ممکن است که جنایتی رخ نداده باشد، با اینکه در طول داستان شاهد این هستیم که پلیسها افرادی را میکشند، ولی میتوان که این ژانر در جای درستی قرار ندارد، این یک باور غلط است، منطور از ژانر جنایی، جنایت است، یک گناه کسی که یا از همه یا غیر همد کسی را به قتل میرساند. ژانر اخر که عاشقانه هست هم به از ژانرهای اولیه خود را به خوبی نشان میدهد.
خلاصه:
خلاصه از حجم مطلوبی برخوردار است، خلاصه با ژانرها، عنوان، مقدمه مرتبط است و میتوان گفت که خلاصهی عادی برای جذب خواننده است و مونولوگ و دیالوگ در آن درست رعایت شده، اما یک نکته اینجا وجود دارد آن هم این است که خلاصه اطلاعات کافی را به نویسنده نمیدهد و بیشتر به مقدمه میآید. خلاصه با اینکه مبهم بوده و کلیشهای ندارد اطلاعاتی را که باید بدهد نمیدهد و خواننده را آن طور که باید جذب نمیکند. بهتر است که یا خلاصه عوض شود یا جای آن با مقدمه جابهجا شود، تا تناسب برقرار شود.
مقدمه:
مقدمه نیز از حجم مطلوبی برخوردار است. در مقدمه لماتی عاشقانه بهکار رفته و چند کلمهی اخری که در مقدمه توصیف میشود غوغا به پا میکند و به شدت هماهنگیاش را با عنوان و اجزای داستان بیشتر میکند. مقدمه اطلاعات خوبی را به خواننده میدهد و از نظر جذب خوب است، پس بهتر است جای خلاصه مقدمه قرار بگیرد و جایشان عوض شود. خلاصه به طور نامحسوس و هیجانی اطلاعات را به خواننده منتقل میکند و حس هیجان را در خواننده بر میانگیزد و ژانر جنایی و پلیسی، عاشقانه در آن به خوبی به چشم میآید ت در مقدمه از خیانت و تقاصی از گذشته گفته میشود، یک گناه که تقاصش حال است، پس خوب است که جای مقدمه با خلاصه جابهجا شود.
جلد:
جلد عکس یه دختر و یک پسر است، که لباسهای پلیس بر تن دارند و با اسلحه یک جا را هدف گرفتهاند. تصویر به خوبی با اجزای رمان هماهنگ است و در نگاه اول خواننده متوجهی هیجان و پلیسی بودن رمان میشود؛ از آنجایی که این دختر و پسر در کنار هم یه جا را هدف گرفته است میتوان زانو عاشقانه را هم بینشان جا داد.
هر چند جلد بیشتر به ژانر پلیسی و میآید و جنایتی در آن دیده نمیشود، ولی نمیتوان پلیسهایی را که مجبور به آدم کشی هستند، را جنایت قرار داد، همانطور که در بالا ذکر کردم منظور از جنایت این نیست که پلیسها کسی را میکشند، نه! منظور از ژانر جنایی، جنایتی است که در اثر افرادی غیر عمد و یا از عمد رخ میدهد. اما اگر پلیسی خارج از ماموریت کسی را بکشد، میتوان ژانر جنایی را قرار داد. خب باید بگویم که رنگهای انتخابی که طلایی متمایل به قهوهای باشد و فونت انتخابی جلد به رمان میآید و تصویر جالبی را به نمایش میگذارد.
«ساختار کلی رمان»
1. بخش شروع رمان:
اول از همه در این بخش، از قسمت آغاز رمان شروع میکنیم و بعد خودِ بخش شروع. آغاز رمان شما با فضاسازی شروع شد. البته بهتره که این مورد رو تصحیح کنم؛ فضاسازی شروع شما در واقع یک مقدمه برای شروع رمان بود. آیا این مقدمه به اندازه کافی برای بردن مخاطب به سمت شروع اصلی خوب بود؟ اگرچه از فضاسازی بسیار لذت بردم؛ اما صرفا فقط فضاسازی بود! این فضاسازی، هیچگونه کد، اطلاعات و حتی گرهای برای به دام انداختن مخاطب نداشت تا خواننده رو مشتاق ادامه دادن کنه و اون رو به سمت شروع اصلی، جایی که حوادث اغاز میشن و مخاطب رو مستقیما به داخل رمان میکشونن، ببره.
بعد از مقدمه، وارد فضای شروع رمانتون میشیم. چیزی که باعث میشه ما یک شروع خوب و عالی داشته باشیم، وجود حوادثی هست که ما درگیری کارکترهارو میبینیم. اگرچه شما حادثهای رو در شروعتون داشتید، حادثهای که میشه مهم تلقیش کرد؛ اما در حال حاضر پردازش شما روی اون حادثه خیلی مهمتر از خودِ حادثه هست. واقعه نوشته شده، طوفانی بود. حقیقتا نه از لحاظ خوب بودن، بلکه از لحاظ اینکه خیلی یهویی، مسیر و روند رمان رو عوض کرد. این تغییر عظیم اگرچه خوبه؛ اما در زمان و بخش مناسبش که در ادامه بهش میپردازم.
لازمه کلی چه شروع و چه بخش شروع(از لحاظ ساختاری)، آشنایی نسبی با کارکترها هست و این چیزی هست که من چه در آغاز و چه در بخش شروع ندیدم. قبل از اینکه ما با کارکترها اشنا بشیم و فضای رمان دستمون بیاد، شروع به پردازش حادثهای کردید که باعث شد ما بدون شناختن کارکترها، بدون داشتن هیچ اطلاعاتی از ایده، سریعا وارد بخش میانی بشیم . این مسئله باعث شده تا تصادفی که پردازش کردید، برای شروع رمان اصلا مناسب نباشه.
قبل از اینکه به بخش میانی بپردازم، بهتره یه توضیح کلی و مختصر از ساختار رمان و قواعدش بدم. بالاتر در مورد تغییر بزرگی که در زمان نامناسب رخ داد، گفتم. حالا نظرتون چیه مقداری بازش کنیم؟ همونطور که گفتم در بخش شروع نیاز به حوادثی هست که کشمکش کارکترهارو ببینیم و متوجه مشکل اونها بشیم. برای ورود به بخش میانی، نیازمند حادثهای هست که باعث بشه کارکترها تصمیم به رفع اون مشکل کنن تا به روند عادی زندگیشون برگردن. مشکل اصلی بخش شروع شما، نبود همون حوادثی هست که باعث میشد ما کارکترهارو بشناسیم. شما مستقیما سراغ همون حادثهای رفتین که رمان رو وارد بخش میانی کرد. بدون اینکه من مخاطب حتی مشکل کارکترهارو بدونم!
2.بخش میانی رمان:
در بخش میانی، ما مجموعهای از حوادث و کشمکشهارو میبینیم و علاوه بر اون، نقطه اوجِ کارکترپردازی، در این بخش نمایان میشه. حقیقتا بخش میانی ایرادات بسیار بسیار زیادی داره که مرتبط میشه با باقی ملاکها. در نتیجه شما میتونید ایرادات این بخش رو در ملاکهای ایدهپردازی و عناصر اصلی رمان بخونید. در حال حاضر تنها چیزی که میتونم مرتبط با این بخش بگم اینه که بخش میانی شما به اندازه کافی نه حادثه داشت و نه پردازش درست و نه حتی کارکترپردازی.
3.بخش پایانی رمان:
در بخش پایانی، تمامی گرهها، گرهگشایی میشن و سرنوشت کارکترها مشخص میشه. میدونید، پایانتون خیلی گلوبلبل و همه به خوبی و خوشی زندگی کردن، تمام شد. که البته این مورد رو به صورت مختصر در باقی ملاکها توضیح میدم. یه چیز نسبتا رایج بین نویسندههای تازهکار ایرانی هست اونم اینه که جملههای پایانی رمانشون رو با جملههای دلنوشتهوار و شعاروارانه پایان میدن و این کاملا پایان غلطیه. هر چیزی که شمایِ نویسنده میخواین به مخاطب بفهمونید و نشون بدید، در مضمون شما باید باشه، نه در جملههای پایانی رمانتون.
4.سیر رمان:
سیر رمان به شدتتند هست. خیلی از وقایع، صرفا اتفاق میفتن بدون اینکه پردازش شده باشن، بدون گرهف بدون جزئیات، بدون ظراف و ... . علاوه بر اون نبود خیلی موارد دیگه مثل فضاسازی و توصیفات، تند شدن سیر رو افزایش داده. نبود سیر متعادل باعث میشه تا مخاطب به خوبی وقایع و کارکترها رو درک کنه. توضیحات مختصر رو میتونید تو باقی ملاکها مثل فضاسازی و توصیفات بخونید.
«عناصر میانی رمان»
1. زاویه دید:
زاویه دید اثر شما دانای کل هست. استفاده شما از دانای کل جوری هست که انگار بدون برنامه و در اثر یک تصمیم یهویی، شروع به پرداختن باقی افکار کارکترها و وضعیت اونها کردین؛ اما خب این وجود، مشکلی در استفاده شما از این زاویه دید ندیدم.
2.بافت متن:
نثر مورد استفادهی شما معیار بود؛ اما متاسفانه در خیلی از دیالوگهاتون، نثر به هم ریخته و از کلمات ادبی برای دیالوگهای محاورهای استفاده کردین. همچنین، متاسفانه به علت استفاده نکردن از توصیفات، فضاسازی و ارایهها، نثر، خیلی خشک و مستقیم بود.
3. زمان روایت
از نظر زمانی، چیزی در مورد سال مد نظر ذکر نکردین؛ اما خب میشه حدس زد در زمان مدرن اتفاق افتاده. ولی متاسفانه هیچگونه اطلاعاتی از اینکه لوکیشن کجاست و در چه برهه زمانی این اتفاقات دارن میفتن وجود نداره. در ابتدای رمان، از شهر شیکاگو نام بردین در صورتی که نصف بیشتر کارکترهاتون ترکی هست! چرا و اصلا چگونه؟(:
از اونجایی که اثر شما یک نوشتهی بومی نیست، نیاز هست تا مطابق با کشور مد نظر، کارکترها و حوادث رو با فرهنگ، جغرافیا، تاریخ و خیلی موارد دیگه رو مطابقت بدید. علاوه بر اون، با وجود کارکتر و لوکیشن خارجی، بیشتر دیالوگها کاملا ایرانی بودن. اگر میخواید یک اثر با لوکیشن خارجی بنویسید، پس باید حواستون به این موارد باشه.
4. دیالوگها و مونولوگها
یکی از مشکلات دیالوگهاتون رو در ملاک قبلی ذکر کردم. به طور کلی وظیفهی دیالوگ اینه که به ما اطلاعات بده( از هر چیزی!) و رمان رو پیش ببره. دیالوگهای شما؟ متاسفانه هیچکدوم از ملاکهارو نداشتن. تقریبا میشه گفت هشتاد درصد دیالوگهاتون، صرفا کلکل بین کارکترها بوده که همچین دیالوگهایی، رمان رو پیش نبردن. لازم هست که یک سری اطلاعات از طریق دیالوگ داده بشه تا بتونیم رمان با دیالوگ پیش ببریم و علاوه بر اون با لحنسازی دیالوگها، کارکترهارو بشناسیم.
ولی دیالوگها نه اطلاعاتی به ما دادن و نه لحنسازی شده بودن تا ما بتونیم کارکترهارو از هم متمایز کنیم و این مورد یعنی دیالوگهای اضافی که حذف کردنشون خیلی بهتر از موندشون هست.
همچنین در بسیاری از صحنهها، دیالوگها رگباری و پشت سرهم نوشته شده بودن( اون هم بدون اینکه کاربرد خاصی داشته باشن)
«ایدهپردازی رمان»
1. ایده اصلی:
ایدهی اصلی شما مثل مابقی رمانهای پلیسی( اکثرا نوشته نویسندههای ایرانی) حول محور یک گروه خلافکار میچرخه. اول از همه که مطمئنن خوب میدونید که همچین ایدهای تکراری هست و زمانی جذابتی پیدا میکنه که شما با استفاده از ایدههای دیگه، تفاوتهایی بین ایده خودتون و مابقی ایدهها ایجاد کنید. بهتره که توضیح و نقد مختصری از ایدهی رمانتون رو در قسمت پردازش ایده بخونید.
2. پیام رمان
مضمون یا پیام رمان شما چیه؟ چه چیزی رو استفاده از وقایع و کارکترها میخواستین به مخاطب نشون بدید؟ حقیقتا بنده چیزی دستگیرم نشد. در ملاک پردازش ایده، توضیحات بیشتری رو دریافت میکنید.
3. باورپذیری
حقیقتمانندی یا باور پذیری! یکی از مهمترین ارکان یک اثر به شمار میره که متاسفانه در رمان شما، این مورد اصلا و ابدا رعایت نشده! به خصوص در شروع رمانتون، جوری حوادث به وجود اومده بودن که انگار بدون برنامه نوشته بودید.
در ابتدای اثر، دو کارکتر اصلی یعنی بوراک و دنیز حضور داشتن؛ اما شما جوری پردازش کردین که انگار همدیگه رو نمیشناسن ولی بعد در بیمارستان مشخص شد که همدیگه رو میشناسن. چرا؟ و چگونه؟
علاوه بر اون، چطور گروه پلیسی ما اول ذکر میکنن که نمیدونن رئیس باند کیه؛ اما بعد از اولین برخورد دنیز با اورهان، سریعا میفهمه که اورهان رئیس باند هست؟
همچنین در اواخر رمان، شما ذکر کردین که دنیز فراموشی گرفته بود؛ اما بعدش گفتین که دنیز فراموشی نگرفته بود و همش بازی بود. چطور و چگونه؟ اگر از اول قصدتون همچین چیزی بود، نیاز هست تا از قبل به کارکتر اطلاع بدید.
4. پردازش ایده
مهمترین و بزرگترین ایراد شما، نبود پردازش درست حسابی هست. اول از همه بنده حدس میزنم که شما به صورت فیالبداهه و بدون برنامه این رمان رو نوشتین. چون علاوه بر نبود حقیقتمانندی، اتفاقات، هیچگونه جزئیاتی ندارن و همه چیز بدون دادن یک نشونه و کد به مخاطب اتفاق میفته.
اول از همه، بیاین به ژانرهای انتخابی شما بپردازیم. جنایی، پلیسی و عاشقانه.
در یک رمان جنایی و پلیسی، مسلما باید انتظار قتلهای زیاد، خلاف، کشمکش بین خلافکارها و پلیسها و عملیات های پلیسی باشیم. در رمان شما؟ اثر شما به عنوان یک رمان جنایی و پلیسی، صرفا فقط از یک قتل، چند پلیس و نام بردن از باند مواد، اسم برده و نه روایت کرده. در رمان شما، خبری از عملیات های پلیسی نیست. صحنهپردازی برای نشون دادن کارهایی که کارکترهای ما به عنوان پلیس باید برای گرفتن خلافکارها انجام بدن، وجود نداره. همچنین هیچگونه اطلاعاتی از باند خلافکارما که ایدهی اصلیتون رو شکل داده، نیست و همین کل رمان شما رو تحت تاثیر قرار داده.
اگر بخوایم حوادث رمان شما رو از نظر کیفیت بررسی کنیم، متاسفانه از ایدههای دمدستی زیادی استفاده کردین که باز هم همین نمایانگرِ بدون برنامه نوشتن شما هست. اوج فعالیتهای پلیسی بوراک و گروهش، منتهی میشد به چندتا مهمونی رفتن و دیالوگهای بین جک و گروهش.
ایدهی جاسوس، چیزی هست که در بیشتر رمانهای این ژانر وجود داره. ایراد شما از این نظر کلیشهای بودنش نیست، بلکه ایراد کار اینجاست که انگار خیلی یهویی این فکر به ذهنتون رسید چون که ما در روند رمان شما هیچگونه اطلاعات، گره و کدی در را*ب*طه با جاسوس و احتمال اینکه جک جاسوس باشه، نداشتیم.
همچنین، برخی از مسائل که میتونست به عنوان یک گره در رمان شما عمل کنه و سبب افزایش تعلیق و نقطه اوجهای خوب بشه،(البته با پردازش خوب) متاسفانه خیلی راحت از دستش دادید که در قسمت پیرنگ بررسی میکنیم.
«عناصر اصلی رمان»
1. پیرنگ
به طور کلی پیرنگ یا پلات، مجموعهای از وقایعی هستن که با زنجیرهای به نام علت و معلولی، به هم وصل هستن. به غیر از این زنجیره، ما مراحل هفتگانهای رو مختص هر حادثه داریم که شامل: شروع، ناپایداری، گسترش، تعلیق، گرهگشایی، نقطه اوج و پان هست.
حوادث شما به اندازهای که باعث ایجاد تعلیق بشن، اطلاعات بدن، گره ایجاد بشه و گرهگشایی داشته باشیم، گسترش پیدا نکردن. یک رمان به واسطهی گرههای ایجادی، میتونه تعلیق درخوری برای مشتاق کردن مخاطب داشته باشه و گرههای شما؟ حقیقتا گرهای برای ایجاد تعلیق به وجود نیومد؛ صرفا گرهگشاییهایی داشتیم از سوالهایی که به عنوان گره پردازش نشدن.
خب، بهتره جملهی قبلیمو کمی بشکافم. به عنوان یک رمان جنایی و پلیسی، نیاز هست تا گرههایی در را*ب*طه با پرونده و حتی قتلها(اگرچه یدونه قتل بیشتر نبود) داشته باشیم. ولی زمانی که هیچ اطلاعاتی از پرونده و باند خلافکار نداریم دیگه چه انتظاری باید از داشتن گره داشته باشیم؟ مثلا اینکه رئیس باند کیه، میتونست به عنوان یک گره خوب عمل کنه و ما شاهد گسترش ایده و تعلیق باشیم؛ اما خب متاسفانه این قضیه به سرعت حل شد( اونم در صورتی که کارکترها در ابتدای رمان خودشون هم دنبال هویت اورهان بودن ولی خیلی یهویی، دنیز رئیس اون باند رو شناخت. حالا چگونه و چطور؟خدا داند)
مابقی حوادث و گرههاتون هم به همین شکل. این مسئله باعث شد که ما در رمانتون، هیچ تعلیقی نداشته باشیم و نبود تعلیق مساوی هست با نبود هیجان در رمان.
2. شخصیتپردازی
یکی دیگه از بزرگترین اشکالات رمانتون، نبود کارکترپردازی هست. ما از کارکترهاتون صرفا اسم و شغلشون رو میدونیم بدون اینکه به ویژگیهاشون، خصوصیتهاشون، ترسهاشون، مشکلاتشون و خیلی چیزهای دیگه بپردازین و اونهارو نمایش بدید. کارکترها، باید در طول روند رمان رشد کنن و تغییر کنن و این چیزی بود که باز هم در اثر شما دیده نشده.
برای شناخت کارکترها و درک کردن اونها، نیازمند به اشتراک گذاشتن افکار اونها هست. چیزی که شما به جای اینکه در مونولوگها به اون بپردازید، در دیالوگهای اضافه ازش استفاده کردید و باعث شدید کارکترها یک قدم هم خودشون رو به مخاطب نزدیک نکنن و به جاش به حجم دیالوگهای اضافی اضافه کردین.
کارکترها، هر کارکتری(چه اصلی و چه فرعی) نیازمند یک هدف و انگیزه باید باشه و بازهم ما این مورد رو در کارکترپردازی نداشتیم. بر فرض مثال، اصلا هدف سلین در رمان چی بود؟ سلین چه نقشی در رمان داشت؟ چه تاثیری گذاشت؟ هیچی! و بدون هیچ دلیلی از رمان حذف شد.
همچنین وجود کارکترها باید هدفی داشته باشن و بر عناصر رمان اثر بزارن که باز هم ما این مورد رو نداشتیم چون اصلا کارکترپردازی صورت نگرفته بود.
3. توصیفات و فضاسازی
توصیفات ما شامل( توصیف احساسات، توصیف مکان، توصیف زمان، توصیف چهره و توصیف زمان میشه که در کمال تعجب، هیچگونه توصیفی انجام نشده. متاسفانه نبود توصیفات باعث شده تا رمان شما تبدیل به یک اثر خشک، غیرقابل باور و تصوربشه که همین باعث میشه تا مخاطب نتونه با رمان شما ارتباط برقرار کنه.
همچنین فضاسازی با استفاده از ملاک های بالا و ارایههای ادبی به وجود میاد و زمانی که توصیفات نداشته باشیم، مسلما فضاسازی هم نخواهیم داشت.
5. شرح روایت (کشمکشها)
به عنوان یک رمان جنایی وپلیسی که قابلیت داشتن صحنههای هیجانانگیز رو داشت، وجود کشمکش ها به خصوص کشمش جسمی و حتی فکری، به شدت رمان رو جذاب میکرد؛ اما باز هم بخاطر پردازش نامناسب شما، هیچگونه کشمکشی نداشتیم.
«عناصر پایانی رمان»
1. دستور نگارش
تقریبا علائم نگارشی به خوبی رعایت شده بود. فقط اینکه در بعضی از قسمتهای رمان بندنویسی به خوبی اعمال نشده بود.
2. سخن و توصیههای منتقد:
سلامی مجدد خدمت نویسندهی عزیز. تنها توصیه من به شما، خوندن رمانهای بیشتر به خصوص در ژانر مربوطه هست. همچنین، هیچوقت کیفیت رو فدای کمیت نکنید.