نقد کلی:
خب باید بگم که نوشتن متن نقد این دلنوشته کار خیلی سنگینی بود چون از خیلی جهات باگ داشت، خیلی جاها دو پهلو میشد و بعضی قسمتها واقعا اعصاب آدمو خورد میکرد یا برعکس آدمو غرق در اکلیل و احساسات عمیق میکرد.
اول از همه اینو بگم که دلنوشته واقعا دلنوشته زیبایی بود و آدمو با خودش همراه میکرد و اگر من به عنوان منتقد اثر مطالعهاش نمیکردم و عینک نقد یجورایی روی چشمام نبود قطعا میومدم توی نمایه و بابت نوشتن چنین شاهکاری بهت تبریک میگفتم.
اما با این حال که دلنوشته زیبایی بود اما وقتی عمیق بهش نگاه کنی و بخوای رو تمام کلمات و جملات فکر کنی و بالا و پایینشون کنی واقعا مغزت داغ میکنه یجورایی اشک و عرقت باهم میریزه.
در ابتدا ساختار دلنوشته رو به سه دسته:آغاز، اواسط دلنوشته و پایان دلنوشته تقسیم میکنم و نکاتی که باقی میمونه رو در قالب نقد کلی ذکر میکنم.(خط به خط جلو میرم)
شروع دلنوشته:
خب اگر بخوام صادق باشم شروع، شروع مقتدرانه و قوی نبود؛
به نظر میومد خیلی تلاش کرده بودی که یک شروع خفن و همه چیز تموم داشته باشی
و وایب مفهومی و عمیق بهش بدی اما ببخشید که اینو میگم ولی توش موفق نبودی.
نمیگم بد بودا، هرگز!
حرفم اینه که به نظر میومد میخواستی و حتی میتونستی که شروع قوی تری داشته باشی ولی نشد.
در مرحله بعد اینکه نسبت به بقیه بخش های دلنوشته شروع اثر واقعا خشک بود؛
یعنی هی با خودم میگفتم عجب ایده جذاب و دایره لغات بالایی داری و واقعا حیفه که نهایت احساس رو توی شروع دلنوشته به خرج نداده بودی.
درحالی که دلنوشتهات از اون اثر هایی بود که میشد اینقدر متن و خواننده رو غرق در احساس کنی که خواننده به گریه بیوفته، میدونید چی میگم؟(برای مثال میگم که بهتر متوجه بشی منظورم چیه)
*البته هرچی بیشتر به سمت پایان دلنوشته میریم این مشکل خشک بودن و به اندازه کافی احساسی نبودن تا حدودی حل میشه اما بازم جا داشت برای این قضیه.
البته اینم بگم که میدونم دلنوشته هیچ قانون و چهار چوب سفت و سختی نداره، و اسمش روشه، دلنوشته اما قطعا یکسری نکات راهنما وجود داره و من به عنوان منتقد اینجام که اون نکات و قوانین رو بگم و امیدوارم نکاتی که میگم برای اینکه دید و تصمیم بهتری نسبت به کاری که میخوای با این دلنوشته و دلنوشته های بعدیت دبکنی داشته باشی، بهت کمک بکنه قشنگم.
من و تویی که خیلی وقته نیستی
اینجا منظور از«تو»خیال و یاد اون شخصه درسته؟
یا شایدم منظور دیگه ای داشتی که اصلا خوب نرسوندیش
اگر منظورت یاد و خیال اون شخص بوده، بهتر بود که می نوشتی:
من و یاد/خیال تویی که خیلی وقته نیستی.
صدای پیانو توی سکوت خونه میپیچید.
بازم هنرجو های ساختمون روبه رویی بودن
در خطوط قبل راجب کاغذ های نامه، ریسه ها و کلاره های پیانو خودش صحبت کرده بود و اینکه یهو پرید به سمت کلاس پیانو آپارتمان روبه رویی و هنرجو هایی که داشتن پیانو یاد میگرفتن کمی عجیب و گیج کننده بود.
در ضمن هیچ گونه اطلاعاتی و ربط خاصی هم به دلنوشته نداشت(مگر اینکه دلنوشته هنوز تموم نشده باشه و بعد ها مفصل راجبش صحبت کنی)
صرفا فقط یه چیزی بود که انگار میخواستی بیانش کنی.
مثلاً بعدش با این جمله برخورد میکنیم:
اونم داشت پیانو یاد میگرفت؟
کی؟
کاش راجبش توضیح میدادی جانا
مثلاً میگفتی:
اون بچه، اون دختر بچه کوچولو با موهای دم اسبی که میتونستم ببینم کنار پنجره نشسته و سخت داره تلاش میکنه پیانو یاد بگیره(برای مثال میگم)
درست مثل من(چه در کودکی و یا چه الان)
حتی جلو تر هم هیچ توضیحی راجبش ندادی پس در را*ب*طه با این عبارت هم باید حرف قبلیم رو تکرار کنم.
انگار فقط میخواستی یه ایهام ایجاد کنی یا فقط اینو گفته باشی،همین!
و واقعا میتونست بعد قشنگی داشته باشی اما چون خودت بهش پر و بال ندادی و راجبش اطلاعات و توضیحی ندادی ، همونجا برای خودش بیجون و بی معنی و اضافی باقی موند.
یک حالت دیگه هم وجود داره که اینه:
«اون»در اینجا مجاز از همون شخص مخاطب هست که واقعا خیلی خیلی باید به مغزت فشار بیاری تا متوجه بشی که این اونه
به خصوص توی این حالت:
اول موقعیت خودش رو توصیف کرد بعد راجب آپارتمان رو به رویی که داشتن پیانو یاد میگرفتن
و حالا یهو اومدی گفتی:اونم داشت پیانو یاد میگرفت
و خب این خیلی شرایط رو عجیب غریب میکنه و خواننده براش سوال پیش میاد که دقیقا داری راجب کی صحبت میکنی؟
به خصوص اینکه اول اول ، قبل از هرچیز اومدی نوشتی، اونم داشت پیانو یاد میگرفت
خب اون خواننده بدبخت از کجا باید بفهمه،کی؟
بازم ذهنم به سمت کاغذ روونه شد
منظورت کاغذ های نامهست دیگه؟
مثلاً بهتر بود اینطوری می نوشتی:
باز هم ذهنم به سمت اون کاغذ های نامه شتری رنگ با طرح های آفتابگردون روونه شد
«روان نویس»مشکی رو از «جا قلمی» برداشت ؟
زیباترش مثلاً به این شکل بود که می نوشتی:
قلم مشکی رو از جا قلمی برداشتم
اینطوری جملت دو پهلو و ایهام دار نمیشد
شایدم حق با اون بود، هیچ ممتمدی وجود نداره:
عزیز دلم آخه اینطوری که نمیشه
شایدم حق با اون بود که چی؟اولش باید بگی که در چه مور حق با اون بود
منظورم به این شکله(برای مثال)
همیشه میگفت هیچ ممتمدی وجود نداره...(و ادامه حرف اون شخص)
(و در نهایت که نقل قول از اون شخص تموم شد میتونستی بنویسی)شایدم حق با اون بود!
(البته خیلی ایراد بزرگی نیست)
یکم جلو تر که رفتم با این جمله فوق العاده زیبا برخورد کردم:
سلام به کسی که یک روزی براش عزیز بودم
کاغذ دوم هم کنار رفت، از کجا معلوم واسش عزیز بودم؟
واقعا جمله و ایده جالبی بود، مرحبا عزیزم
متوجه شدم کاغذ سوم هم تو دستم مچاله شده
واقعا ایده فوق العاده جالبی برای باطل شدن کاغذ سوم بود
آفرین قشنگم
آب از برگ های گل چکه میکنه و میمون خاک گلدون فرود میاد
پس توضیحااات؟
عزیزکم خیلی قشنگ تر میشد اگر قبلش راجب اینکه به گلهاش آب داده بود هم صحبت میکردید، مثلاً به این شکل
(البته خیلی نکته مهم و بزرگی نیست، میتونی اصن تغیرش ندی)
مثلاً میتونستی در ابتدای دلنوشته این موضوع رو مطرح کنی
مثلاً میگفتی بعد از اینکه به گل هام آب دادم نشستم پشت میزم و...
بعد در اینجا می نوشتی:
و حالا همون گلی که چند دقیقه قبل بهش آب داده بودم...
اونجایی که نوشته بودی:
روزی که رفت این گل رو خریدم و حالا بزرگ شده و ...
واقعا ایده جالبی برای اینکه نشون بدی مدت زیادی از رفتن اون شخص میگذره
مرحبا عزیزم
اواسط دلنوشته:
راستش اواسط اثر هم خیلی فرق چندانی با شروعش نداره.
میگفت؛
میگفت:✅
میگفت جالبن، هیچوقت نگفت دوستشون داره
عجب جمله مناسب و زیبایی
زندگی بخش آفتابگردون
مجاز از اون شخص+تشخیص و جان بخشی به گل آفتابگردون
واقعا باعث یک حسن تعلیل زیبا شده
آفرین جانم
ماه قشنگ تره یا آسمون؟
عجب سوال جالبی، و به جایی، آفرین
یه همه ریسه آبی
استفاده از عبارت«یه همه»خیلی برام عجیب بود و برام جالبه که بدونم معنیش دقیقا چیه و چه نوع ترکیبیه؟یا از چه جوری متن های ریشه گرفته؟آیا اصن معنی داره یا غلط املایی؟
از اینجا(جوابش همونی بود که با من بهش نمیرسید...تا پایان متن)رو واقعا متوجه منظورتون نشدم، ممنون میشم اگر راجبش یکم توضیح بدین برام.
پایان دلنوشته:
برعکس شروع، پایان دلنوشته خیلی زیبا و قوی بود؛
همش با جملات زیبا برخورد میکردم و لذت میبردم.
بخش و متن پایانی خیلی باز بود و اصلا متوجه نشدم چی به چیه ولی اگر پایان دلنوشته، مجموعه ای از پیام های آخر مربوط به دلنوشته باشه
نمیتونم بگم پایان خوب چ
ون به نظرم هیچ پایانی وجود نداشت
ولی مجموعا جملات و توصیفات، هرچه به پایان نزدیک میشدن زیباتر میشدن.
خب خب در ادامه هرچی باقی مونده جملات قشنگی بودن که میخواستم بابتشون تبریک بگم و بگم که چقدر از نظرم زیبا بودن
اما به دلیلی که در گپ مربوطه گفتم سعی میکنم یه طور دیگه بعداً به خودت بگم
اما به غیر از اون بازم یکسری نکات دیگه، مثل ایرادات و نقد کلی و نقد از دید هشت رکن اصلی باقی مونده که الان بهت میگم:
وقتی دوباره سعی کرد که نامه بنویسه، بهتر بود که قبلش یه همچین چیزی رو ذکر میکردی:
با وجود همه چی، دوباره پشت اون میز برای نوشتن یک نامه نشستم
چیک چیک قطره های بارون
معمولا چک چک نمیگن؟
کمی بعد یه همچین جملهای وجود داره،
من عاشق نشده
یعنی چی من عاشق نشده؟
این همه احساس، این همه دلتنگی، این همه تلاش برای نوشتن یک نامه که تهش بگه من عاشق نشده؟
اگر این عشق نیست، دلتنگی نیست؟پس چیه؟
نویسنده و خواننده که باهم تعارف ندارن، میتونه پیش اون شخص وانمود کنه که عاشق نیست ولی ما که میدونییممم
یا اگر داره پیش اون شخص طوری نشون میده انگار عاشقش نیست یا فراموشش کرده
حداقل باید یک نشونه ای چیزی میدادی
چرا اینهمه احساس و جملات زیبا و خاطره رو استفاده کردین و حالا میگین من عاشق نشده؟
یعنی چی واقعا
واقعا این جمله خیلی خیلی باگ بزرگی بود.
ممنون میشم راجبش برام توضیح بدین عزیزم
نقد کلی:
همونطور که گفته بودم، حالا میخوام مواردی که باقی میمونه رو در قالب نقد کلی + هشت رکن اصلی نقد براتون بگم
ابتدا هشت رکن اصلی:
(که البته یکیش نقد کلی هست و در آخر انجامش میدم)
عنوان دلنوشته:
عنوان، گورنامه، بدنیست اما برای این دلنوشته مناسب نیست.
چیزی که خیلی در دلنوشته شما قالب بود، دلتنگی و دوست داشتن بود و چیزی که خیلی تکرار شده بود، چنین کلماتی بودن:
گل آفتابگردون
نامه
کاغذ نامه شتری با گل های آفتابگردون
و چیزهای شبیه به اینها
پس فکر میکنم
اگر عنوان دلنوشته اون رو از میون یکی از همین ها و مواردی شبیه به این کلمات یا چیزهایی که حداقل به این موضوعات ارتباط دارن رو انتخواب میکردید بهتر بود
دیباچه دلنوشته:
فکر میکنم در بین توضیحات شروع و اواسط دلنوشته به اندازه کافی راجب این موضوع صحبت کردم.
توصیفات و پردازش:
انتقال احساسات:
ساختار دلنوشته:
به جز همون مواردی که در سطرهای قبلی ذکر کردم به نظرم نکته دیگه ای در این را*ب*طه وجود نداره که بخوام فقط در را*ب*طه با این موارد بهش بپردازم اما یکسری نکات هنوز باقی مونده که ایراداتی که در را*ب*طه با «توصیفات و پردازش » و «انتقال احساسات»و «ساختار دلنوشته»وجود داشت رو هم در بر میگیره که در بخش کوچیکه که از نقد کلی باقی مونده راجب این موارد هم توضیح میدم.
ایده اصلی دلنوشته:
ایده اصلی دلنوشته خوب بود
یعنی از یک دوری، دلتنگی و یا یک عشق سرچشمه میگرفت که واقعا در بعضی موارد خوب این احساسات رو بیان کرده بودید
اگر بخوام راجب نو یا کلیشه بودن ایده بگم
میشه گفت ایده کلیشه ای بود چون اکثر دلنوشته ها با همین موضوع دلتنگی نوشته میشن اما من خیلی از این بابت بهتون سخت نمیگیرم چون دلنوشته، دلنوشتهاس .
و چیزیه که نویسنده در آن واحد بهش فکر میکنه و تصمیم میگیره ایده ای که توی ذهنش و احساساتی که توی قلبش وجود داره رو در قالب یک متنی با عنوان دلنوشته... در بیاره.
که از این بابت فقط میتونم تبریک و خسته نباشید بگم و بگم که ایده و قالب، نسبتا خوب بود.
ولی بعضا ایراداتی هم داشت که امیدوارم توضیحاتی که دادم موثر باشند و بتونم بهتون کمک کنن عزیزم.
انتخاب واژگان:
هرچند خیلی با کلمات قلبه سلمبه و عجیب غریب یا خیلی عمیقی که خواننده رو به فکر فرو ببره یا ایهام داشته باشه برخورد نمیکردیم اما نمیتونم این رو هم بگم که انتخاب واژگان بد بود، نه!
چون به نوبه خودشون، کاربرد و حق مطلب رو جوری که نیاز بود ادا میکردن.
البته یکسری کلمات هم وجود داشتن که باگ دار بودن و من در سطح های قبلی بهشون پرداختم.
نگارش دلنوشته:
نقد کلی که در ادامه براتون ارسال میکنم این مورد رو هم در بر میگیره
نقد کلی:
اینها نکاتی هستن که باقی موندن
از موقعیتی به موقعیت دیگه پریدن:
خیلی به وضوح در اکثر سطر ها و خطوط دلنوشته قابل مشاهده بود که دارین از جایی به جای دیگه میپرین
گاهی اوقات بعضی مباحثی که خیلی سریع و با ذوق شروعشون میکردین رو تمام نشده رها میکردین و به سطر بعدی میرفتین؛
در واقع دلنوشتتون نقطه پایان نداشت.
یعنی هی از خودم میپرسیدم که این بنده خدا چرا دلنوشته اش نقطه پایان نداره؟
گاهی یک بحثی اصلا تموم نمیشد یا باز تموم میشد یا بدون پایان دادن بهش رهاش میکردین وبه موضوع بعدی میرفتین
(درست مثل پایان کلی دلنوشته که به شدت باز و گمراه کننده بود)
حتی وقتی داشتین راجب یک احساس عمیق یا یک کار مهم توضیح میدادید یا مثلاً شخصیت غرق در یک موقعیت خاطرهانگیز بود و یا داشت راجبش صحبت میکرد سریع رهاش میکردین و میرفتین سراغ موقعیت ویا موضوع بعدی وعملا پر از دوگانگی، ایهام و رها کردن چیزی که به اندازه کافی راجبش صحبت نکردین بود و این واقعا بد و آزار دهنده بود و گاهی عملا کل سطر رو بی معنی میکرد.
(چند مثال براتون قبلا ذکر کردم)
و یه نکته دیگه:
کلمه ممتد، درستش ممتمد نیست؟
خیلی هم ازش استفاده کردین
بقیه نکات،نکات خوب و بامزه اثر بودن که بعضی هاشون رو گفتم و اونهایی که باقی موندن رو بعداً به خودتون میگم.
در هر صورت امیدوارم که از نقد بنده ناراحت نشده باشید و خوشحال میشم اگر توضیحی دارید، بشنوم.
قلمتون ماندگار و خداقوت عزیزم🌹