What's new

بزرگترین مرجع تایپِ کتاب | انجمن رمان نویسی بوکینو

انجمن فرهنگی بوکینو، مکانی‌ برای انتشار و تایپ آثارِ شما عزیزان بوده و طبقِ قوانین جمهوری اسلامی ایران اداره می‌شود. هدف ما همواره ایجاد یک محیط گرم و صمیمانه است. برای دسترسی به امکانات انجمن و تعامل در آن، همین حالا ثبت نام کنید.

سوالات متداول

آموزش کار با انجمن را از این لینک مطالعه کنید.

ایجاد موضوع

برای شروع موضوعی در تالار مورد نظر خود بفرستید.

کسب مقام

به خانواده‌ی بزرگ بوکینو بپیوندید!
  • ✵ انجمن رمانِ بوکـــیــنــو✵

    بزرگترین انجمن فرهنگی و کتابخانه‌ی مجازی ایران!

دلــنوشته نجوای محبوس | اثر یسنا نهتانی مدیرکل انجمن بوکینو

YAS

[مدیرکل - مدیر تالار نظارت]
Staff member
Top Poster Of Month
LV
0
 
Joined
Sep 4, 2024
Messages
847
Reaction score
3,369
Time online
19d 21h 55m
Points
253
Location
بیرجند
سکه
5,625
  • #11
تلفن‌های بی‌جواب.
تلفن همراهم را برداشتم، در لیست تماس‌ها پایین رفتم
به اسم تو رسیدم:
"۱۲ تماس از دست رفته"
هر کدامشان یادآور سکوت سنگینی بود که مثل پرده‌ای بین ما افتاده بود.
آخرین بار که زنگ خورد سی و یک ثانیه طول کشید تا به پست صوتی هدایت شوم، صدایت را شنیدم:
"می خواستم بگویم... ."
سپس سکوت و قطع شدن سه نقطه‌ی معلق مانند تمام حرف های نزده‌ی ما که در هوا رها شدند و هرگز به زمین نرسیدند.
صندوق پستیم پر بود از پیام‌های خوانده نشده:
"فردا ساعت هشت"
"آیا می توانیم صحبت کنیم؟"
"لطفا تماس بگیر… ."
ولی من تنها به سکه‌ی کهنه در کف دستم خیره ماندم که دیگر نه ارزشی داشت، نه پاسخی می داد.
 
Last edited:

YAS

[مدیرکل - مدیر تالار نظارت]
Staff member
Top Poster Of Month
LV
0
 
Joined
Sep 4, 2024
Messages
847
Reaction score
3,369
Time online
19d 21h 55m
Points
253
Location
بیرجند
سکه
5,625
  • #12
آخرین ایستگاه.
اتوبوس شهری با مه گرفتگی پنجره‌ها مثل همیشه دیر رسید، روی صندلی ته خط جای تو خالی بود.
کنار پنجره نشستم، جایی که همیشه تو می‌نشستی و مه روی شیشه درست مثل روزی که رفتی نقش بسته بود.
راننده گفت:
"این آخرین ایستگاهه"
ولی من می‌دانستم واقعاً آخرین ایستگاه جایی بود که تو پیاده شدی و من ماندن را انتخاب کردم.
کیف پولم را باز کردم سکه‌ کهنه را لمس کردم سپس آن را انداختم توی جعبه‌ی کرایه بی‌آنکه منتظر بقیه پولم باشم پیاده شدم.
در ایستگاه خالی جایی که بیلبوردی تبلیغاتی نوشته بود:
"همه چیز به موقع به پایان می‌رسد"
و من برای اولین بار با این فکر که شاید دیرتر از موقع پی به این حقیقت برده‌ام به سمت خانه راه افتادم.
 

Who has read this thread (Total: 7) View details

shape1
shape2
shape3
shape4
shape5
shape6
Top Bottom