به انجمن رمان نویسی بوکینو خوش آمدید.

بوکینو با هدف ترویج فرهنگ کتاب و کتاب‌خوانی ایجاد شده‌ است و همواره در تلاشیم تا فضایی با کیفیت و صمیمیت را خدمت شما ارائه دهیم. با بوکینو، طعم شیرین و لذت‌بخش موفقیت را بچشید!

ثبت‌نام ورود به حساب کاربری
  • نويسندگان گرامی توجه کنید: انجمن بوکینو تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران می‌باشد؛ لذا از نوشتن آثار غیراخلاقی و مبتذل جداً خودداری کنید. در صورت عدم رعایت قوانین انجمن، آثار شما حذف خواهد شد. در صورت مشاهده هرگونه تخلف، با گزارش کردن ما را یاری کنید.
    (کلیک کنید.)
  • قوانین فعالیت و ارسال محتوا در انجمن بوکینو
    (کلیک کنید.)
  • انجمن مجهز به سیستم تشخیص کاربران دارای چند حساب کاربری می‌باشد؛ در صورت مشاهده حساب کاربری شما مسدود می‌گردد.
  • باز کردن گره‌ از یک ماجرای جنایی، زمانی راحت است که شواهد و مدارک کافی داشته باشیم یا حداقل کسی باشد که بتواند با حرف‌هایش، ما را به کشف حقیقت نزدیک‌تر کند؛ اما اگر تمام افراد به قتل رسیده باشند، چه؟!
    رمان - کاراکال | حدیثه شهبازی کاربر انجمن بوکینو

معرفی نام کتاب : کتاب باور کنید تا ببینید نویسنده : وین دایر مترجم : محمدرضا آل یاسین

  • نویسنده موضوع mahban
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 1
  • بازدیدها 12

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,437
مدال‌ها
11
سکه
21,914
21e37fb143e7497fbc2dbfd2cde805de.jpg

☆☆☆

نام کتاب : کتاب باور کنید تا ببینید

نویسنده : وین دایر

مترجم : محمدرضا آل یاسین

تعداد صفحات : 300

ناشر : هامون

تایپیست : @mahban

☆☆☆​
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,437
مدال‌ها
11
سکه
21,914
برشی از کتاب :


بخش عمده دوران کودکی من در پرورشگاه سپری شد. مادرم در حد امکان به دیدارم می آمد. آنچه از پدرم می دانستم، چیزهایی بود که از دیگران، به ویژه از دو برادرم شنیده بودم.

او را فردی مزاحم و بی عاطفه می شناختم که همسر و بچه های خود را بدون کمترین حمایت رها کرده و تمام نیروی خود را در مسیر کارهای خلاف صرف کرده بود. تنفر از این مرد چون رودخانه ای خروشان در وجودم جاری بود. هر چه بیشتر درباره او می شنیدم، خشمگین تر می شدم. عاقبت خشم من به کنجکاوی مبدل شد.

مدام در فکر بودم که پدرم را ملاقات کنم و به طور مستقیم با او رو به رو شوم. بغض و کینه بر من مسلط بود و مرا در چنگال خود داشت. مشتاق بودم هر چه زودتر این مرد را ببینم و پاسخ همه بی عدالتی ها را از او بشنوم.

در سال 1949 مادرم دیگر بار ازدواج کرد و پیوندی دوباره بین اعضای خانواده برقرار شد. برادرانم هیچ گاه اسم پدرم را بر زبان نمی آوردند و پرس و جوی من در باره او، با نگاه هایی برخورد می کرد که چنین معنا داشت: «این لعنتی ارزش شناخته شدن را ندارد، چرا می خواهی درباره او بیشتر بدانی؟» اما کنجکاوی و تصورات نامطلوبی که از او داشتم، دمی راحتم نمی گذاشت.

بیشتر هر نیمه شب، با مشاهده کابوسی وحشتناک درباره او از خواب می پریدم و در حالی که خیس عرق شده بودم سخت به گریه می افتادم.

هنگامی که نوجوانی بیش نبودم در عزم و تصمیم خود برای ملاقات با او راسخ تر شدم. میلی وسواس گونه برای یافتنش وجودم را در قید خود داشت. به پرس و جو ادامه دادم؛ به تمام اقوام و خویشاوندانی که حتی آنان را نمی شناختم . تلفن زدم و برای ملاقات همسران سابق او که در شهرهای دور دست سکونت داشتند، به آن شهرها سفر کردم.

اما کوشش نافرجام ماند و تلاشم به جایی نرسید. گاه برای پیگیری این قضیه پولم ته می کشید؛ به علاوه خدمت وظیفه، انجام مسؤوليتهای شخصی، رفتن به دانشگاه و تأمین نیازهای خانواده ام، مانع از آن بود که پیوسته این موضوع را پیگیری کنم.
 
بالا