mahban
[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بینالملل]
پرسنل مدیریت
مدیریت ارشد
مدیر رسمی تالار
عکاس انجمن
برترین کاربر ماه
ارسالکنندهی برتر ماه
سطح
6
ماه ها به سال تبدیل شدند و من و خانواده ام هنوز بر روی جاده ها پیش می رفتیم. روزی پس از حضور در ایستگاه رادیوی شهر سینت لوئيز، یکی از دوستانم به من اطلاع داد که کتابم در هفته آینده به عنوان پرفروشترین کتاب در فهرست روزنامه نیویورک تایمز ظاهر خواهد شد.
به هر حال من با اتکاء به عزم راسخ و آرزوی سوزانم، آنچه را که دیگران ناممکن می شمردند تحقق بخشیدم. بدون حضور در ایستگاه سراسری رادیو و تلویزیون، توانسته بودم با مردم کشورم ارتباط برقرار کنم و افراد قابل توجهی را برای خرید کتابم برانگیزم و آن را در ردیف کتابهای پرفروش آمریکا مطرح کنم.
اما این تنها آغاز تبلور افکار و تصاویر ذهنی من بود. هر روز که می گذشت آنچه را که اندیشیده و در ذهن به تصویر کشیده بودم، در دنیای برون به فعلیت در می آمد. از همه مهم تر، هر روز به رسالت و مقصود نهایی زندگیم بیشتر نزدیک می شدم. به تدریج از شر منفی گرایی و داوری درباره دیگران که بخش زیادی از نیرویم را تلف می کرد رها شدم. تغییرهای دیگری نیز نمایان شد.
ورزش روزانه را آغاز کردم. نخست آهسته و آرام و با گذشت هر روز بر مقدار و مدت آن افزودم. در ماه اوت 1976، برای نخستین بار، بدون توقف یک کیلومتر دویدم. گرچه به شدت خسته شدم و از نفس افتادم، اما با حسی سرشار از شعف و رضایت باطنی آن را به پایان رساندم. روز بعد، کوشیدم این کار را تکرار کنم و آنگاه روز بعد و پس از یک هفته راحت و آسان یک کیلومتر دویدم.
دو ماه بعد، بدون توقف هشت کیلومتر دویدم و از آن روز تا به حال، همه روزه، بدون استثنا هشت کیلومتر می دوم. سپس سپس الگوها و عادتهای غذایی خود را کانون توجه قرار دادم و به تدریج بسیاری از مواد غذایی را که امروزه مضر و زیان آور شناخته شده از الگوی غذایی خود خارج کردم. هر چه ذهنم روشنتر شد و از منفی گرایی و داوری در مورد دیگران بیشتر پرهیز کردم، با شیوه های سالمتری با جسم خویش را*ب*طه برقرار کردم.
هر چه مسیر برای دستیابی به رسالتم هموارتر شد، خود را شادتر و هماهنگ تر حس کردم. سرانجام روزی به طور غیر ارادی، از طریق حسی نیرومند با رسالتم هماهنگ و همنوا شدم.
به هر حال من با اتکاء به عزم راسخ و آرزوی سوزانم، آنچه را که دیگران ناممکن می شمردند تحقق بخشیدم. بدون حضور در ایستگاه سراسری رادیو و تلویزیون، توانسته بودم با مردم کشورم ارتباط برقرار کنم و افراد قابل توجهی را برای خرید کتابم برانگیزم و آن را در ردیف کتابهای پرفروش آمریکا مطرح کنم.
اما این تنها آغاز تبلور افکار و تصاویر ذهنی من بود. هر روز که می گذشت آنچه را که اندیشیده و در ذهن به تصویر کشیده بودم، در دنیای برون به فعلیت در می آمد. از همه مهم تر، هر روز به رسالت و مقصود نهایی زندگیم بیشتر نزدیک می شدم. به تدریج از شر منفی گرایی و داوری درباره دیگران که بخش زیادی از نیرویم را تلف می کرد رها شدم. تغییرهای دیگری نیز نمایان شد.
ورزش روزانه را آغاز کردم. نخست آهسته و آرام و با گذشت هر روز بر مقدار و مدت آن افزودم. در ماه اوت 1976، برای نخستین بار، بدون توقف یک کیلومتر دویدم. گرچه به شدت خسته شدم و از نفس افتادم، اما با حسی سرشار از شعف و رضایت باطنی آن را به پایان رساندم. روز بعد، کوشیدم این کار را تکرار کنم و آنگاه روز بعد و پس از یک هفته راحت و آسان یک کیلومتر دویدم.
دو ماه بعد، بدون توقف هشت کیلومتر دویدم و از آن روز تا به حال، همه روزه، بدون استثنا هشت کیلومتر می دوم. سپس سپس الگوها و عادتهای غذایی خود را کانون توجه قرار دادم و به تدریج بسیاری از مواد غذایی را که امروزه مضر و زیان آور شناخته شده از الگوی غذایی خود خارج کردم. هر چه ذهنم روشنتر شد و از منفی گرایی و داوری در مورد دیگران بیشتر پرهیز کردم، با شیوه های سالمتری با جسم خویش را*ب*طه برقرار کردم.
هر چه مسیر برای دستیابی به رسالتم هموارتر شد، خود را شادتر و هماهنگ تر حس کردم. سرانجام روزی به طور غیر ارادی، از طریق حسی نیرومند با رسالتم هماهنگ و همنوا شدم.