به انجمن رمان نویسی بوکینو خوش آمدید.

بوکینو با هدف ترویج فرهنگ کتاب و کتاب‌خوانی ایجاد شده‌ است و همواره در تلاشیم تا فضایی با کیفیت و صمیمیت را خدمت شما ارائه دهیم. با بوکینو، طعم شیرین و لذت‌بخش موفقیت را بچشید!

ثبت‌نام ورود به حساب کاربری
  • نويسندگان گرامی توجه کنید: انجمن بوکینو تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران می‌باشد؛ لذا از نوشتن آثار غیراخلاقی و مبتذل جداً خودداری کنید. در صورت عدم رعایت قوانین انجمن، آثار شما حذف خواهد شد. در صورت مشاهده هرگونه تخلف، با گزارش کردن ما را یاری کنید.
    (کلیک کنید.)
  • قوانین فعالیت و ارسال محتوا در انجمن بوکینو
    (کلیک کنید.)
  • انجمن مجهز به سیستم تشخیص کاربران دارای چند حساب کاربری می‌باشد؛ در صورت مشاهده حساب کاربری شما مسدود می‌گردد.
  • باز کردن گره‌ از یک ماجرای جنایی، زمانی راحت است که شواهد و مدارک کافی داشته باشیم یا حداقل کسی باشد که بتواند با حرف‌هایش، ما را به کشف حقیقت نزدیک‌تر کند؛ اما اگر تمام افراد به قتل رسیده باشند، چه؟!
    رمان - کاراکال | حدیثه شهبازی کاربر انجمن بوکینو

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,195
مدال‌ها
10
سکه
18,687
چند رهنمود برای دگرگونی فردی


● بدون توجه به حضور جسمانی و فیزیکی، به خود و دیگران بیندیشید

هر روز به مدت چند دقیقه خود را، نه بر حسب عملکردتان در عرصه مادی، بلکه بر حسب افکار و احساساتتان ساحت معنوی ارزیابی کنید. تصور کنید که در پشت جسم خود ایستاده اید و اعمال، عکس العملها و احساسات خود را مشاهده می کنید. در این فرآیند، از ملامت و داوری بپرهیزید، فقط به این نکته توجه داشته باشید که جسمتان چگونه رفتار و چه احساسی را تجربه می کند. جسم خود را در شرایطی که حالت ها و حرکت های ویژه ای از آن صادر می شود زیر نظر بگیرید.

● تمرین فوق را درباره افراد دیگر به کار ببرید

به این نکته توجه کنید که آنان هویت خود را تنها در ویژگیهای جسمانی و فیزیکی خلاصه کرده اند و به همین دلیل نمی توانند به مرحله شکوفایی شگفت انگیز شعور دست یابند. در حالی که ناظر ناامیدی و ناکامی آنان هستید، به این حقیقت بیندیشید که در ورای جسم این افراد هوشمندی نامریی و الهی نهفته است؛ با توسل به قدرت نهفته در ذات، اطرافیانتان را در مکان و موقعیتی که هیچ محدودیتی در آن وجود ندارد مشاهده کنید. در این جایگاه رفیع ببینید که بیشتر تفاوتهای بین افراد ظاهری و بی اهمیت است. به این حقیقت واقف شوید که وجود راستین انسان که در پس این جسم قرار دارد، آنقدر عالی و بلندمرتبه است که رؤیت آن در شرایط عادی ممکن و میسر نیست.

با خود عهد ببندید که به این بخش از وجودتان متصل شوید و با آنچه ورای زمان و مکان است ارتباط پیدا کنید.
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,195
مدال‌ها
10
سکه
18,687
● بی وقفه بکوشید که به فراسوی محدودۀ امن و راحت زندگیتان، قدم گذارید

به رهنمودهای خود راستین خویش که شما را به گذشتن از حد و مرز جسمانی تشویق می کند، گوش بسپارید و به صداهای هراس آلودی که توانایی شما را برای دستیابی به آزادگی و وارستگی نفی می کنند بی اعتنا باشید. از خود بپرسید: «کدام یک از الگوهای زندگیم را برای دستیابی به رفاه و آسایش بیشتر، تکرار می کنم ؟» پس از دریافت پاسخی صادقانه، بکوشید روش تازه ای برای کانالیزه کردن اندیشه خود بیایید. به عنوان مثال اگر تا به حال ترس و بزدلی مانع از آن شده است که از محدوده امن و راحت زندگی خویش پا فراتر بگذارید، با خود عهد کنید که بر این الگوی کهنه و مزاحم چیره شوید.

سرانجام با گستردن ذهن خویش، خود را از لحاظ روحی به حد اعلی برسانید و حیات خویش را متحول و دگرگون کنید.

● از امروز بکوشید که برای تعیین هویت از القاب و عناوین مادی استفاده نکنید

سالهاست که من خود را با عناوین حرفهای خویش معرفی نمی کنم. وقتی مردم از من می پرسند که چه کارهام، به طور معمول پاسخ می دهم: «کسب و کار من دستیابی به خوشی و شادمانی است.

گرچه این پاسخ چرند و مهمل به نظر می رسد. اما در بطن آن حقایق بسیاری نهفته است. من ممکن است هر کاری را انجام دهم، زیرا همه چیز هستم. آری، من نویسنده ام. اما نویسندگی بخش ناچیزی از وجود من است. در حقیقت نویسندگی، وسیله ای است که توسط آن افکار و نقطه نظرهایم را آشکار می کنم. آری، من سخنران هستم. اما عنوان «سخنران» تواناییهای مرا محدود می کند. سخنرانی من نیز جلوه ای از انسانیت من است.

کنار گذاشتن عنوان ها تمایل ما را برای محدود و چند بخش کردن زندگیمان کاهش می دهد. سورن کرک گارد می گوید: «به مجرد این که عنوانی به من نسبت دهید، وجود مرا نفی کرده اید.» تقریبا تمام عنوان های ما به گونه ای به ویژگیهای فیزیکی و جسمانی ما مرتبط است. به محض این که از تعیین هویت خود با استفاده از خصوصیات فیزیکی خویش خودداری کنید، حرفه، سن، نسل و جنسیت، ملیت، وضعیت مالی، فهرست داراییها و تقدیرنامه، سطوح تندرستی و هر عنوان دیگر رنگ و جلای خود را از دست داده، نامفهوم جلوه می کند.

عدم استفاده از عنوان ها یاریتان می کند تا با کلمه ها و عبارتهای پرمعناتر و ارزشمندتری خود را معرفی کنید و سرانجام با ابدیت و نامتناهی یکی شوید. اگر در استفاده از عنوان پافشاری می کنید، از این عبارت نغز و ارزنده استفاده کنید: «من به هوش و خرد لاينتاهی که تمام اجسام و اجرام را پشتیبانی می کند اتصال دارم، من بخشی از این مجموعه هستم. قرار نیست همه چیز را به دست آورم زیرا پیشاپیش همه چیز هستم.»
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,195
مدال‌ها
10
سکه
18,687
فصل 2

فکر

شما موجودی انسانی با تجربه ای معنوی نیستید بلکه موجودی معنوی با تجربه ای انسانی هستید.


فکر بسیار فراتر از چیزی است که انجام می دهید. در حقیقت وجود شما و همه ما از اندیشه تأثیر پذیرفته است. اندیشه به جز قالب فیزیکی ما که ذهنمان را به این سو و آن سو می کشد، تمام هستی ما را در بر می گیرد. شما باید فکر را چیزی تلقی کنید که نه تنها در درون شما، که خارج از جسم شما نیز وجود دارد. البته این کار دشوار است زیرا شما نیز به این باور خو کرده اید که افکارتان یک مکانیزم داخلی است که بخشی از وجودتان را که جسم شماست هدایت می کند. فكر را پدیده ای جسمانی تصور کنید که با آن زاده شده اید.

تنها اعمال و رفتارتان از اندیشه مایه نمی گیرد، بلکه همه هستی تان برانگیخته از اندیشه است. به مجرد این که به این نظریه خو کنید، نگریستن به اندیشه، به عنوان چیزی که بخش عمده وجودتان را تشکیل می دهد، آسان تر می شود.

کوچکترین نکته ای که از اندیشه می توان آموخت این است که تمایل شما برای بهبود زندگیتان، در واقع اندیشه شما برای بهبود زندگیتان است. عزم و اراده شما برای زیستن، در واقع اندیشه شما برای زیستن است. گرایشهای شما در باره تمام جنبه های زندگیتان، در واقع اندیشه شما درباره این امور است.

تمام روزهای گذشته زندگی شما تا این لحظه، چیزی به جز اندیشه نیست. تمام روزهای آینده زندگی شما نیز در قلمروی اندیشه ساکن است. روابط شما با هر فرد، چیزی به جز اندیشه نیست. عزم و تصمیم شما برای موفقیت، به طور دقیق همان اندیشه ای است که در جهت تحقق آن صرف می کنید.

طبیعی است که شما نمی توانید در پشت تخم چشم فرد دیگر قرار بگیرید و احساس او را تجربه کنید، بنابراین تنها از طریق مکانیزم اندیشه، با هر چیز و هر فرد در سیاره خاک ارتباط برقرار می کنید با کیفیت زندگی شما نه توسط چیزهای موجود در جهان، بلکه بسته به اندیشه ای که انتخاب می کنید، دنیای خویش را از طریق آن بسازید، تعیین می شود.
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,195
مدال‌ها
10
سکه
18,687
فلاسفه و اندیشمندان بزرگ جملگی بر این باورند که، فکر تنها عامل تعیین کننده اوضاع و شرایط زندگی ما است. اسپینوزا، فیلسوف هلندی می گوید: «من به این باور دست یافته ام که همه چیزهایی که انسان از آن می ترسد در جوهر خوب و یا بد نیست، بلکه ذهن او خط مشی خود را این گونه انتخاب کرده است.»

آلبرت اليس " می گوید: «ما از مردم و یا چیزها دلگیر نمی شویم بلکه با این اعتقاد که آنان می توانند ما را ناراحت کنند، رنجش به دل می گیریم. رالف والدو امرسون " می گوید: «تو همان می شوی که در طول روز به آن می اندیشی.» شکسپیر می گوید: «هیچ چیز خوب و یا بد نیست، نیکی و بدی حاصل اندیشه ما است.» آبراهام لینکلنه می گوید: «تصمیم هر فرد برای شاد بودن، سهم او را برای شادمانی تعیین می کند.»

نورمن وینسنت پیل می گوید: «فکر خود را عوض کن تا دنیای تو عوض شود.» و سرانجام عیسی مسیح می گوید: «همان گونه که اندیشی، همان خواهی شد.»
پس از این که مادرم با موفقیت اعضای خانواده را گرد آورد و پیوندی دوباره بین ما برقرار کرد، در شرق دیترویت اقامت کردیم. من هر شب، پس از آن که سایر اعضای خانواده به خواب فرو می رفتند، برنامه تلویزیونی «نمایش امشب» را که استیو آلن آن را اجرا می کرد، از طریق یک تلویزیون سیاه و سفید مشاهده می کردم.

به شدت شیفته طرز رفتار و گفتار اسیتو آلن بودم. در عالم خیال خود را در برنامه نمایش امشب» مشاهده و در ذهنم گفتگو با استیو آلن را تمرین می کردم. در حقیقت من به عنوان میهمان در این برنامه تصوری شرکت داشتم، و هر بار می کوشیدم که کاستی های کلام خود را به هنگام گفتگو با استیو آلن رفع کنم.
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,195
مدال‌ها
10
سکه
18,687
پس از این که سیزده ساله شدم، خود را فردی بالغ تلقی کردم؛ فردی که هر شب در برنامه ای تلویزیونی ظاهر می شود و به طور منطقی به پرسشهای مجری پاسخ می گوید. تصاویری که به عنوان میهمان برنامه از خود می آفریدم از باورهایم سرچشمه می گرفت. حتی در آن روزها هم يقين داشتم که هر کس قادر است با اندیشه ها و تصاویری که در ذهن خویش پدید می آورد سرنوشت خود را تعیین کند.

این افکار چنان برایم عینی و ملموس بود که درباره آنچه قصد داشتم در برنامه «نمایش امشب» بگویم با برادران و دوستانم به گفتگو می نشستم. آنان مرا کودکی می پنداشتند که با تصورهای دور ازانتظارش در عالم وهم و خیال زندگی می کند. به همین دلیل گاه مرا دست می انداختند و گاه توصیه می کردند که واقع بینانه تر بیندیشم.

خوشبختانه تصاویر ذهنی من همواره از گزند افکار و دیدگاههای ملامت آمیز دیگران مصون ماندند؛ زیرا تا آنجا که به یاد دارم، همیشه قادر بوده ام در دنیای «اندیشه تاب» قدم گذارم. به همان اندازه که جسم برای همه ما قابل رؤیت است، اندیشه برای من عینی و ملموس است. در دوران کودکی، قبل از وقوع هر پیشامد، اغلب می دانستم که با چه اتفاقی قرار است رو به رو شوم، زیرا بارها آن را در ذهنم تجربه کرده بودم.

در دوران نوجوانی، هرگز با توسل به این توانایی کاری انجام ندادم و تقریبا از آشکار کردن این مطلب در نزد دیگران هراس داشتم.
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,195
مدال‌ها
10
سکه
18,687
به همان گونه که پیش از این گفتم، در سال 1974، پس از آن تجربه تحول انگیز در کنار قبر پدرم و بازگشت به نیویورک، دریافتم که باید تغییرات بزرگی را در زندگیم پدید آورم. گرچه شیفته تدریس در دانشگاه بودم، اما ندای خاموشی در اعماق دلم می گفت که باید تغییر جهت دهم و در مسیر اجرای آمال و آرزوهایم قرار گیرم.

حدود مدت یکسال، با این عقیده که می بایستی موقعیت امن و تضمین شده حقوق ماهانه را رها کنم و راه خود را در جهت آمال و آرزوهایم در پیش گیرم - مجادله و کشمکش می کردم؛ تصاویر بسیار جالبی از برابر دیدگان ذهنم می گذشت. در عالم خيال خود را می دیدم که درباره مطالب کتابی که به تازگی به رشته تحریر در آورده بودم با افراد مختلف گفتگو می کردم.

در ذهنم می دیدم که این کتاب بسیار موفق است. روزی دانشجویان دوره دکترای خود را مطلع کردم که به زودی دانشگاه را ترک خواهم کرد. از بیان این اطلاعيه، ناگهان به خود آمدم و یکه خوردم. زیرا من این قضیه را تنها با اعضای خانواده ام در میان گذاشته بودم.

اما به ظاهر جسم من به پیروی از نیروی نامریی دنیای درونم، تصمیم مرا برملا کرد تا به تحقق خواسته های واقعی ام سرعت بخشد.
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,195
مدال‌ها
10
سکه
18,687
وقتی این تصاویر کاملا در ذهنم روشن و آشکار شد؛ سرانجام روز موعود فرا رسید. به رغم این که در این ماجرای تازه خود را تک و تنها می یافتم و برای تحقق آنچه تصمیم داشتم انجام دهم، هیچ تضمینی در اختیار نداشتم، مثل گذشته بر اعصابم مسلط شدم و در آرامش کامل به سر بردم. يقين داشتم که ظرف چند ساعت به طور رسمی مسیر واقعی زندگی خویش را در پیش گرفته و تمام وقت خود را معطوف ایده و آرمان خویش خواهم کرد و دیگر هرگز به حقوق پایان ماه متکی نخواهم بود.

صبح روز بعد، بدون این که به همسر و فرزندانم بگویم که روز موعود فرا رسیده، پس از ورود به محوطه دانشگاه، یکراست به دفتر رئیس دانشکده رفتم تا تصمیم خود را که ناشی از یک ندای باطنی بود و از اندیشه ای شفاف و روشن مایه می گرفت و کمترین اثری از شک و تردید در آن یافت نمی شد با او در میان گذارم. در حقیقت ورود من به دفتر رئیس دانشکده فرآیندی کاملا ذهنی بود؛ حاصل افکار، نگرشهایی پنهانی، تصاویری از خودم که هنوز هم نمی توانم آن را از پرده ذهن بزدایم؛ حتی خودم به سختی می توانستم این وضعیت را باور کنم. در دفتر رئیس دانشکده در انتظار نشسته بودم که استعفای خود را تسلیم وی کرده، خاطرنشان کنم که پس از پایان ترم جاری - که چند هفته دیگر به پایان آن باقی نمانده بود .

دیگر فعالیتی نخواهم داشت. گفت و شنود ما کوتاه و مختصر بود. به او گفتم که می خواهم کاری را آغاز کنم که سراپا طالب و آرزومندش هستم و اعتقاد کامل دارم که به انجامش قادرم و کاملا مشتاق تصاحب آنم. رئیس دانشکده از من تقاضا کرد که درباره این موضوع با همسر، خانواده و بعضی همکارانم مشورت کرده، در تصمیم خود تجدید نظر کنم. اما من به او گفتم که تمام دقت و توجه خود را به آرمان خویش متمرکز ساخته، قصد دارم به هر بهای ممکن، تصمیم خود را در جهان مادی متجلی سازم.

او به تمام خطرها و زبانهای ناشی از این تصمیم اشاره کرد و گفت که احتمال بسیار کمی وجود دارد که بتوانم از طریق نگارش و سخنرانی درآمد قابل توجهی به دست آورم. از این رو کناره گیری من از تدریس فرجامی خوش و فرخنده نخواهد داشت. از آنجایی که در سال 1970 فرصت های شغلی در فضای دانشگاه بسیار محدود بود، رئیس دانشکده به من گوشزد کرد که استادان زیادی آرزومند تصدی شغل کنونی من هستند. به او گفتم که از خطرات ناشی از استعفایم به طور کامل آگاهم و یکی از دلایل عمده تغییر مسیر زندگیم، رویارویی با این خطرها است.

آری من خودکفا و مستقل بودم و به خوبی می توانستم برای تفکر و عمل خویش به شیوه های معین، در برابر فشارهای او و کسان دیگر تاب آورم و نغمه شوم این سخنگویان ناامیدی را که مرا از وقوع توفانی سهمگین می ترساندند دفع کنم. مسیری را آغاز کرده بودم که رابرت فراست آن را در کتابش زیر عنوان «مسیر کم گذر» چنین تفسیر می کند:

دو جاده در جنگلی از هم جدا می شدند، و من... من جاده ای را که کم گذر بود برگزیدمو تمام تفاوتها ناشی از این انتخاب بود.»
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,195
مدال‌ها
10
سکه
18,687
وقتی دفتر رئیس دانشکده را ترک کردم و در مسیر واقعی زندگی خویش گام نهادم، خود را آزاد و رها یافتم. آزاد برای پیشروی قاطعانه در مسیر رویاها، آن روز پس از تدریس، میزم را تمیز و آراسته کردم و در حالی که می دانستم بزرگترین قدم را در زندگیم بر می دارم، راهی خانه شدم.

از رویدادهای احتمالی که پیش رو داشتم کاملا بی اطلاع بودم. در حقیقت مقام و موقعیت امن و تضمین شده خود را ترک کرده و می رفتم که مردم جهان را از نقطه نظرهای خویش، در کتابی که در دست نگارش داشتم آگاه کنم، به همین دلیل هیجان زده و سرمست - آنچه را که قصد داشتم در جهان مادی تجربه کنم .

از پیش در ذهنم مشاهده می کردم.
پس از بازگشت به منزل، ماجراجویی خود را با همسر و دخترم در میان گذاشتم. آنان ضمن اعلام حمایت کامل اظهار داشتند که از هر حیث می کوشند مسیر دستیابی به اهدافم را صاف و هموار کنند. در خلال یک جلسه خانوادگی، تصمیم بر آن شد، که ما از اندوخته جمع آوری شده، خودمان استفاده کنیم، در صورت نیاز پول قرض و یا در بعضی مخارج زندگی صرفه جویی کنیم.

به هر حال فقدان پول نمی توانست دلیلی برای عدم پیگیری هدفم باشد، به ظاهر همسر و فرزندانم دریافته بودند که من باید هدفی را که برگزیده ام تا پایان راه بروم. از این رو نه تنها مشوق من بودند بلکه مثل من يقين داشتند که همه چیز بر وفق مراد پیش خواهد رفت.

آنان نیز با وقوف به این حقیقت که کامیابی و شادمانی در گروی خطرهای حساب شده است، میل داشتند به خطر و ناامنی میان راه تن در دهند.
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,195
مدال‌ها
10
سکه
18,687
هر مانعی که فرا راهم قرار گرفت، فرصتی بود در جامه مجهول و مبدل. مطلع شدم که بیشتر کتابفروشی ها کتابهای مرا در اختیار ندارند و تبلیغ من در محافل و مجالس برای فروش بیشترین تعداد کتاب بی فایده است.

بنابراین تصمیم گرفتم که بخش عمده کتاب هایم را خریداری و آن را در میان مردم توزیع کنم. در حقیقت من نخستین توزیع کننده کتابهای خودم بودم. در سال 1976 این کتابها را به رسم امانت نزد کتابفروش های سراسر ایالت متحده قرار دادم و با این شیوه افرادی که به شدت نیازمندشان بودم سر را هم قرار گرفتند و به یاریم شتافتند.

به عنوان مثال خانم داناگلد، پس از خواندن کتابم به شدت به آن علاقه مند شد و تصمیم گرفت که برای توزیع آن در سراسر کشور به یاریم بشتابد؛ در حقیقت دانا پس از مطالعه این کتاب و مشاهده شور و هیجان غیر قابل وصف من درباره این طرح به شدت تحت تأثیر قرار گرفت و میزان قابل توجهی از وقت و نیروی خود را به نشر و توزیع کتابهایم اختصاص داد.

چیزی نگذشت که برای ظاهر شدن در برنامه های تلویزیونی و مصاحبه با روزنامه های محلی، از شهری به شهری دیگر رهسپار شدم.
نخست به سوی شمال و جنوب سواحل شرقی، سپس به غرب میانه و در نهایت به اتفاق همسر و دخترم به دورترین نقاط کشور سفر کردم. گرچه ما در تمام این مدت در هتلهای ارزان قیمت اقامت می کردیم.

اما از لحظه به لحظه این سفر ماجراجویانه لذت بردیم. من به کسب پول و درآمد سرشار فکر نمی کردم؛ پیش از این، سه کتاب درسی موفق و تعداد زیادی مقاله تخصصی را بدون منافع مالی به طور پی در پی منتشر کرده بودم. انگیزه ام، انگیزه کسب درآمد و یا تحصیل شهرت نبود. فقط قصد داشتم زمام هستی ام را به عقل و درایت خویش بسپارم و در مسیر اجرای آمال و آرزوهایم گام بردارم.

از آنجایی که برای خرید کتاب ها از ناشر، و مخارج سفر، از اندوخته خودم استفاده کرده بودم، پیشروی در مسیر اهدافم را از هر حیث تحت کنترل داشتم.
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,195
مدال‌ها
10
سکه
18,687
پس از گذشت چند ماه، به تدریج مصاحبه های من با رسانه های گروهی تا پانزده مصاحبه در روز افزایش یافت. کتابفروشی ها در شهرهایی که از آن ها دیدار داشتم، پیوسته با ناشر و توزیع کننده کتاب هایم در تماس بودند وذمرتب کتاب سفارش می دادند.

در مرحله نخست، تنها قادر بودم که در شهرهای کوچک سخنرانی کنم اما اکنون،رایستگاه های تلویزیونی شهرهای بزرگ به تدریج برایرحضورم در برنامه هایشان با من تماس می گرفتند.
روزی یک کارشناس تبلیغات به من گفت که تنها راه ممکن برای صحبت کردن با تمام مردم، حضور در شبکه سراسری تلویزیون است.

اما از آنجایی که شهرت من هنوز سراسر کشور را فرا نگرفته بود، این کار را ناممکن یافتم. او گفت از این که توانسته ام چند هزار نسخه کتابم را در مناطق مرکزی نیویورک بفروشم و چندین بار کتابم را تجدید چاپ کنم، باید خود را فردی موفق می دانستم. افراد دیگری هم که در صنعت نشر فعالیت می کردند، چنین عقیده ای داشتند.

اما گویا این کسان از واقعیت بزرگی که ویکتور هوگو در این عبارت به آن اشاره می کند غافل بودند: «هیچ چیز نیرومندتر از نظریه ای نیست که زمان تحققش فرا رسیده باشد.» و من حس می کردم که زمان تحقق آرمان و ایده آل من فرا رسیده است.
می دانستم که حضور در شبکه سراسری رادیو و یا تلویزیون، ساده ترین راه برای برقراری ارتباط با تمام مردم آمریکاست.

در عین حال معتقد بودم که این تنها راه نیست. برای دسترسی و ایجاد ارتباط با یکایک مردم آمریکا تنها کافی بود که برای صرف وقت و انرژی و رویارویی با خطرهای احتمالی از آمادگی لازم برخوردار باشم؛ سراپا مشتاق بودم و به هر مانعی به دیده یک خدمت می نگریستم؛ این طرز تلقی در تمام مراحل فعالیتم درست از آب در آمد و حمایتم کرد. هر چه بیشتر با توسل به نیروی اندیشه در مسیر هدفهایم پیش رفتم، با موانع کمتری رو به رو شدم و آرامش و آسایش بیشتری را حس کردم.

هر روز، هر مصاحبه، هر شهر جدید و هر دوست تازه برایم هیجان انگیز و لذت بخش بود.
 
بالا