mahban
[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بینالملل]
پرسنل مدیریت
مدیریت ارشد
مدیر رسمی تالار
عکاس انجمن
برترین کاربر ماه
ارسالکنندهی برتر ماه
سطح
6
به هر حال من دریافتم که با توجه به اصل اتصال و پیوستگی تمام بهانه تراشی های من برای پرهیز از شرکت در برنامه رادیویی بی جا و بی فایده بود. زیرا اراده انسان ناتوانتر از آن است که بتواند در مشیت الهی - که مدام در تن، ذهن و امور ما جاری است به دخالت کند.
چند سال پیش هنگام بازگشت به منزل ناگهان هوا تیره و تار شد و پس از چند لحظه، بارانی شدید. که نظیرش را تا به حال ندیده بودم - باریدن گرفت؛ به سختی می توانستم از پشت شیشه اتومبیل بیرون را ببینم. هنگام رانندگی، با زنی رو به رو شدم که در کنار اتومبیل از کار افتاده اش ایستاده بود و با سر و رو و لباسهای خیس از اتومبیل های رهگذر تقاضای کمک می کرد.
ناگهان متأثر از انگیزه ای قوی، به دلم افتاد که بایستم و او را سوا کنم. این زن پس از سوار شدن به اتومبیل من گفت که اتومبیلش خراب شده و قصد دارد با دسترسی به نزدیکترین تلفن تقاضای امداد کند. اما من تصمیم گرفتم، با وجود مسافت زیاد، او را به خانه اش برسانم.
پس از این که ما خود را به یکدیگر معرفی کردیم، او که نامش شرلی بود با حیرت فریاد زد که دو تن از دوستانش به او توصیه کرده بودند درباره بعضی مسایل شخصی زندگی با من تماس بگیرد. پس از گفت و شنود فراوان هنگام پیاده کردن او در کنار خانه اش، نسخه ای از کتاب: «هدایایی برای آی کیسه را تقدیمش کردم و او را تشویق کردم که با همسر من تماس بگیرد و درباره مسایلی که با زایمان مرتبط بود با او مشورت کند.
از آنجایی که همسرم در این زمینه صاحب نظر است، حس کردم که او می تواند به این زن کمک کند.
چند سال پیش هنگام بازگشت به منزل ناگهان هوا تیره و تار شد و پس از چند لحظه، بارانی شدید. که نظیرش را تا به حال ندیده بودم - باریدن گرفت؛ به سختی می توانستم از پشت شیشه اتومبیل بیرون را ببینم. هنگام رانندگی، با زنی رو به رو شدم که در کنار اتومبیل از کار افتاده اش ایستاده بود و با سر و رو و لباسهای خیس از اتومبیل های رهگذر تقاضای کمک می کرد.
ناگهان متأثر از انگیزه ای قوی، به دلم افتاد که بایستم و او را سوا کنم. این زن پس از سوار شدن به اتومبیل من گفت که اتومبیلش خراب شده و قصد دارد با دسترسی به نزدیکترین تلفن تقاضای امداد کند. اما من تصمیم گرفتم، با وجود مسافت زیاد، او را به خانه اش برسانم.
پس از این که ما خود را به یکدیگر معرفی کردیم، او که نامش شرلی بود با حیرت فریاد زد که دو تن از دوستانش به او توصیه کرده بودند درباره بعضی مسایل شخصی زندگی با من تماس بگیرد. پس از گفت و شنود فراوان هنگام پیاده کردن او در کنار خانه اش، نسخه ای از کتاب: «هدایایی برای آی کیسه را تقدیمش کردم و او را تشویق کردم که با همسر من تماس بگیرد و درباره مسایلی که با زایمان مرتبط بود با او مشورت کند.
از آنجایی که همسرم در این زمینه صاحب نظر است، حس کردم که او می تواند به این زن کمک کند.