mahban
[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بینالملل]
پرسنل مدیریت
مدیریت ارشد
مدیر رسمی تالار
عکاس انجمن
برترین کاربر ماه
ارسالکنندهی برتر ماه
سطح
6
ناگهان حس کردم که منقلب شده ام؛ با حالتی رو به رو شدم که تنها می توانم آن را یک معجزه بدانم. به این ترتیب افکار خود را عوض کرده، آن را در راستای حقایق روشن بینی به گردش در آوردم و پاسخ لازم و مناسب خویش را بلافاصله از ضمیر باطن دریافت کردم. در حالی که بر روی زمین در زیر آفتاب دراز کشیده بودم و مدام استفراغ می کردم جسارتی یافتم که به من مجال می داد شش کیلومتر دیگر بدوم.
شش کیلومتر در آن لحظه های طاقت فرسا با هفتصد کیلومتر در شرایط عادی یکسان و برابر بود. به هر حال با توسل به نیروی اندیشه ام توانستم این موقعیت ناگوار را به خیر و برکت مبدل کنم و با گذشتن از حد و مرز شرایط جسمانی ام به عنوان انسانی نیرومند رشد کنم.
وضعیت روحی ام به کلی تغییر کرده به فاصله یک لحظه، از ضعف و تنگنا به نیرومندی تغییر جهت دادم. در همان لحظه برای خود فرصتی قایل شدم تا توانایی های باطنی خویش را بکاوم و متجلی کنم. آنگاه برخاستم، ایستادم و به مأموران آمبولانس گفتم که به افراد دیگر کمک کنند و به طرف خط پایان که شش کیلومتر با من فاصله داشت پیش رفتم.
وقتی به آن وارد شدم، دریافتم که هنوز با موانعی رو به رو هستم. اتومبیل ها در مسیر مسابقه در حال رفت و آمد بودند. به همین دلیل ما ناگزیر از کنار جاده - که علامت گذاری شده بود به پیش می رفتیم. پلیس می کوشید اتومبیل ها را از دونده ها دور نگاه دارد. برای نخستین بار با چنین هوای آلوده ای رو به رو می شدم. گاه اتومبیل ها ناگهان جلو پای ما می پیچیدند. حتی رانندگان تقاضای پلیس را برای کنترل ترافیک نادیده می گرفتند.
هوا لحظه گرمتر می شد. برخورد با هر یک از این موانع تازه، عزم و تصمیم مرا استوارتر کرد. حتى التهاب و لرزش پاهایم را دیگر نمی کردم و هر لحظه خود را نیرومندتر می یافتم.
شش کیلومتر در آن لحظه های طاقت فرسا با هفتصد کیلومتر در شرایط عادی یکسان و برابر بود. به هر حال با توسل به نیروی اندیشه ام توانستم این موقعیت ناگوار را به خیر و برکت مبدل کنم و با گذشتن از حد و مرز شرایط جسمانی ام به عنوان انسانی نیرومند رشد کنم.
وضعیت روحی ام به کلی تغییر کرده به فاصله یک لحظه، از ضعف و تنگنا به نیرومندی تغییر جهت دادم. در همان لحظه برای خود فرصتی قایل شدم تا توانایی های باطنی خویش را بکاوم و متجلی کنم. آنگاه برخاستم، ایستادم و به مأموران آمبولانس گفتم که به افراد دیگر کمک کنند و به طرف خط پایان که شش کیلومتر با من فاصله داشت پیش رفتم.
وقتی به آن وارد شدم، دریافتم که هنوز با موانعی رو به رو هستم. اتومبیل ها در مسیر مسابقه در حال رفت و آمد بودند. به همین دلیل ما ناگزیر از کنار جاده - که علامت گذاری شده بود به پیش می رفتیم. پلیس می کوشید اتومبیل ها را از دونده ها دور نگاه دارد. برای نخستین بار با چنین هوای آلوده ای رو به رو می شدم. گاه اتومبیل ها ناگهان جلو پای ما می پیچیدند. حتی رانندگان تقاضای پلیس را برای کنترل ترافیک نادیده می گرفتند.
هوا لحظه گرمتر می شد. برخورد با هر یک از این موانع تازه، عزم و تصمیم مرا استوارتر کرد. حتى التهاب و لرزش پاهایم را دیگر نمی کردم و هر لحظه خود را نیرومندتر می یافتم.