به انجمن رمان نویسی بوکینو خوش آمدید.

بوکینو با هدف ترویج فرهنگ کتاب و کتاب‌خوانی ایجاد شده‌ است و همواره در تلاشیم تا فضایی با کیفیت و صمیمیت را خدمت شما ارائه دهیم. با بوکینو، طعم شیرین و لذت‌بخش موفقیت را بچشید!

ثبت‌نام ورود به حساب کاربری
  • نويسندگان گرامی توجه کنید: انجمن بوکینو تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران می‌باشد؛ لذا از نوشتن آثار غیراخلاقی و مبتذل جداً خودداری کنید. در صورت عدم رعایت قوانین انجمن، آثار شما حذف خواهد شد. در صورت مشاهده هرگونه تخلف، با گزارش کردن ما را یاری کنید.
    (کلیک کنید.)
  • قوانین فعالیت و ارسال محتوا در انجمن بوکینو
    (کلیک کنید.)
  • انجمن مجهز به سیستم تشخیص کاربران دارای چند حساب کاربری می‌باشد؛ در صورت مشاهده حساب کاربری شما مسدود می‌گردد.
  • باز کردن گره‌ از یک ماجرای جنایی، زمانی راحت است که شواهد و مدارک کافی داشته باشیم یا حداقل کسی باشد که بتواند با حرف‌هایش، ما را به کشف حقیقت نزدیک‌تر کند؛ اما اگر تمام افراد به قتل رسیده باشند، چه؟!
    رمان - کاراکال | حدیثه شهبازی کاربر انجمن بوکینو

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,195
مدال‌ها
10
سکه
18,687
تردیدی نیست که شما می توانید از زیبایی هر شیء تجلیل کنید و به طور کامل از آن لذت ببرید. این دلبستگی نیست. انرژی ناشی از عشق و قدردانی است که از طریق شما در آن شیء جاری می شود و بالاخره به خودتان باز می گردد.

اگر تفاوت بین دلبستگی به اشیا و لذت بردن از آن را به راستی نمی دانید از خود بپرسید که اگر شیئی که برایش ارزش فراوانی قایلید، ناگهان دزدیده، شکسته، گم شده و یا به هر شکل دیگر از بین برود، با چه احساسی رو به رو خواهید شد؟ آیا در اثر نگرانی و خشم بر آشفته می شوید؟ آیا از جنبش و حرکت باز می مانید و نمی توانید بر اعصاب خود مسلط شوید؟

آیا رفتاری نامناسب با خود و دیگران در پیش می گیرید؟ اگر پاسختان به این پرسش ها مثبت است، تردید نکنید که فردی تملک گرا هستید و مال و دارایی کانون اقتدار زندگی شماست. آرزوهایتان از سر اعتیاد و حرص و تملک است و نیاز به اشیاء بر احساس ها و عاطفه های شما حكمفرمایی می کند.

می دانم که اگر یکی از اشیای من ناگهان ناپديد شود، فقط خواهم گفت: «اکنون این شیء در مکانی است که مقدر است باشد و من برای کسی که از آن استفاده می کند، شادی و شادمانی آرزو می کنم. این تنها یک شیء است و من هرگز به آن وابسته نیستم.»

اشتباه نشود منظورم این نیست که باید نسبت به سارقان و افراد بی توجه، خونسرد و بی تفاوت باشیم. مقصودم این است که هرگز اجازه ندهید که اشیاء، احساس و افکارتان را تعیین کنند. این توانایی را در خود پدید آورید که، انسانیت و رسالت زندگیتان را از اشیایی که ارزشش توسط خودتان تعیین می شود - مجزا کنید، وقتی ما بتوانیم فقط از طریق فرآیند اندیشه ارزشی را به چیزی نسبت دهیم، به طور قطع از این توانایی برخورداریم که از طریق فرآیندی مشابه دلبستگی خود را نسبت به آن قطع کنیم، وقتی مشغول نگارش این کتاب بودم، با ماجرایی مواجه شدم که صدق گفتار مرا تأیید می کند.

پس از سه ساعت سخنرانی در یک برنامه رادیویی در شهر میامی، تصمیم گرفتم دعوت یکی از علاقه مندان به کتابهایم را بپذیرم. خانم ماری ویروونزانو، که در زمینه زیبایی و تناسب اندام فعالیت دارد، در طی نامه های متعددی که برایم ارسال کرد، گفت که از نوارها و کتاب هایم منافع زیادی عایدش شده است. او در طول چند سال، بارها مرا به محل کارش دعوت کرد تا در مقام قدردانی، خدماتی در زمینه تناسب اندام برایم انجام دهد.
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,195
مدال‌ها
10
سکه
18,687
وقتی نزدش رفتم ضمن پذیرایی به من گفت چند سال پیش دچار یک سکته خفيف شد و تندرستی خود را مدیون گوش کردن به نوارهای سخنرانی من است. از این که توانسته بودم فردی را برای غلبه بر بیماری و پریشانی اش یاری کنم خوشحال شدم.

در سیما و ظاهرش هرگز نشانه ای از این که در گذشته سکته ای را متحمل شده بود به چشم نمی خورد. ماری برایم شرح داد که پیش از سکته، برایش بسیار اهمیت داشت که «فردی کامل» باشد.

هر وقت ضیافتی برپا می کرد، اصرار داشت که همه چیز به بهترین شکل ممکن انجام پذیرد. این وضعیت، استرس و فشار زیادی را بر او تحمیل می کرد. گویی قصد داشت با برپایی مهمانی های شبانه اش جامه های فاخر، جواهرات گران بها، انواع غذاهای لذیذ و با کیفیت خود را به رخ این و آن بکشد و از این بابت زبانزد خاص و عام شود. او در خاتمه هر میهمانی و به هنگام بدرقه میهمانان از تعریف و تمجید آنان از بابت پذیرایی بی نظیرش غرق در لذت و شعف می شد.

گرچه زندگی پرزرق و برق و زیور آلات گرانبهایی که او به خود می آویخت وی را غرق در وفور نعمت نشان می داد، با این وصف به لحاظ احساسی و عاطفی، در زندان وابستگی اسیر بود. او گفت که اکنون وقتی به عقب بر می گردد و زندگی گذشته اش را مرور می کند در می یابد که بیشتر عمرش صرف بها دادن به اشیاء و تجملات شده است.

او در ادامه مطلب افزود که: «سرانجام یکی از این ضیافت های عالی و کامل و تمام عیار به نقطه عطفی در زندگیم تبدیل شد.
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,195
مدال‌ها
10
سکه
18,687
روزی باتویی از میان مهمانان به جای لفاظی و تعارف زیاده از حد گفت: «ماری، آیا از این نمایش و از این که ناگزیر هستی هر چیزی را به شیوه ای عالی و بی نظیر انجام دهی، خسته نشده ای؟» ماری گفت که پس از شنیدن این مطالب به شدت دلگیر شدم. قادر نبودم به حرفهایش گوش کنم.

بغض در گلویم ترکید و اشک ریزان از او فاصله گرفتم. اما او به من نزدیک شد، دستم را گرفت و به طرف کاناپه هدایتم کرد و در کنارم نشست. آنگاه به مدت دو ساعت درباره مری «واقعی» یعنی فردی که در پس این همه تجملات و میزهای رنگارنگ قرار داشت سخن گفت. درباره این که انسان به سادگی ممکن است در پشت این ظواهر و تجملات، خویش واقعی خود را از دست بدهد و این که وقتی آدمی به جای توجه به احساس ها و عاطفه های همنوعان خویش، به نوازش کردن و عزیز داشتن جواهرات و اشیای گرانقیمتش می پردازد، تا چه اندازه خود را تنها و منزوی حس می کند.

آنان درباره راههایی که توسط آنها می توان نیروی خود را در جهت خدمت و ایثار بسیج کرد و خارج از قفس تملک گرایی هویت انسانی خود را باز شناخت صحبت کردند، و این آغاز یک دوستی صادقانه و تعیین کننده بود. به هر حال ماری با تبیین و تأیید اصل وارستگی و آزادگی و جایگزینی آن در روح توانست بینش خود را نسبت به مصادیق زندگی تغییر دهد، و کوله بار سنگین وابستگی به ظواهر و تجملات را از خود دور کند.

او اندکی پس از این ماجرا دچار سکته شد و با یاری دوست جدیدش این تنگنا را پشت سرگذاشت.
آنان به اتفاق کتاب ها و مقاله های مربوط به عشق و ایثار و هماهنگی را مطالعه کردند و بالاخره ماری تدریس دوره ای را براساس کتاب های من در دانشکده آن حوالی آغاز کرد. اکنون چهل و پنج نفر در کلاس «غنی کردن زندگی او نام نویسی کرده اند و تعداد افرادی که هر روز در این دوره نامنویسی می کنند، از حد تصورش بیشتر است. او در آغاز کلاس هایش به این نکته اشاره می کند که چگونه دلبستگی مفرطش به اشیاء و اموال راه را برای دیدن زیبایی ها و شادمانی ها ناشی از روابط و مناسبات انسانی سد کرده بود و چگونه یک ضیافت شام زندگی او را به کلی دگرگون کرد.

به هر حال او به این کشف بزرگ نایل آمد که چگونه می تواند بهتر زندگی کند و چطور جسم خود را در برابر تأثیرات زیانبخش سکته مداوا کند.
اینک ماری یکی از شادترین و خوش مشرب ترین فردی است که تا به حال دیده ام. او با هیجان فراوانی ماجرای دگرگونی خود را با من در میان گذاشت و گفت: باورم نمی شود که شما به راستی در اینجا، در محل کار من حضور دارید. من شما را به چشم استادی بزرگ می نگرم. استادی که صدها ساعت به سخنان گرانقدرش گوش کردم و از آن سود بردم.

به او خاطرنشان کردم که به همان اندازه ای که او از من آموخته است من نیز از او درس گرفته ام ؛ گفتم: «استاد تو هستی و نه من.»
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,195
مدال‌ها
10
سکه
18,687
فکر می کنید که چرا من به ماجرای ماری اشاره کردم؟ به اعتقاد من ماجرای او می تواند دیگران را یاری کند تا به پوچی و دلفریبی تملک گرایی پی ببرند. معتقدم که آن روز، تحت تأثیر یک نیروی معنوی به ملاقات ماری شتافتم. مشیت الهي حکم کرد تا با شنیدن ماجرای او، بهتر دیگران را برای گریز از چنگال تملک گرایی هدایت کنم.

وابستگی به اشیاء که ریشه در فرهنگ مادی دارد، تملک را محور و معیار زندگی شناخته و بدین سان افراد را در قید و بند مال و منال اسیر می کند. این نکته را نباید از یاد برد که وابستگی دامنه وسیعی دارد و به تملک گرایی محدود نمی شود. دلبستگی های مهم دیگر از جمله وابستگی به عقیده مردم و این که چگونه دیگران ما را مشاهده و ارزیابی می کنند، نیز وجود دارد. فکر می کنم که نوشته هایم تنها به این دلیل توانسته اند در گردش و چرخش باشند که فارغ از نقطه نظر و گفته های دیگران می اندیشم و می نویسم؛ من فقط اجازه می دهم که نقطه نظرهایم جاری شود، زیرا یقین دارم که هر کجا مقدر است باشد، خواهد بود.

گرچه از پیشرفت استقبال می کنم. با وجود این هنگام نگارش هرگز به آن فکر نمی کنم. زیرا می دانم که اگر چنین کنم، افکارم از حرص و تملک نشأت می گیرد و مانع از آن می شود که نقطه نظرهای ناب به طور طبیعی جلوه گر شود. من نیک می دانم که نوشتن، مانند سایر فعالیت های انسانی نوعی انرژی است و افکار برخاسته از حرص و تملک، جریان این انرژی را منحرف می کند. رالف والدو امرسون وصف پر معنایی از این روند دایمی به دست می دهد. وی می گوید:

«یک نویسنده خوب به ظاهر درباره خودش می نویسد. در عین حال نگاهش را به ریسمان عالم هستی که از درون او و همه اشیاء میگذرد میدوزد. من نیز در این لحظه به انجام این کار سرگرم هستم. گرچه درباره خودم می نویسم اما بخشی از وجود شما نیز هستم، ولو این که شما را هرگز ندیده باشم. این کلمات از جانب من به سوی شما جاری است. نه در تصاحب من است و نه در تملک شما.

هر اندازه که من نسبت به فرآیند کل دلبستگی کمتری داشته باشم، این کار ساده تر و رضایتبخش تر انجام می پذیرد. پس بکوشید بدون دلبستگی عاطفی به پیامدها و عواقب، وظایف خود را بر حسب میل باطنی خویش انجام دهید.»
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,195
مدال‌ها
10
سکه
18,687
درک و قبول نکات فوق برای بسیاری از ما سخت و دشوار است. زیرا از دوران کودکی با این عقیده پرورش یافته ایم که آنچه انجام می دهیم به واقع مهم است، غالب ما نادانی خود را تحت کنترل نداریم؛ نگرانیم که مردم چگونه کارهای ما را ارزیابی خواهند کرد.

نقطه نظرهای برون از خود را مرکز توجه قرار می دهیم و در نتیجه نمی توانیم به بودن خود متصل شویم. رهایی از دلبستگی یاریمان می کند که به جای نگرانی برای جمع آوری بیشتر، از بابت آنچه اکنون در اختیار داریم شاکر و سپاسگزار باشیم.

سالهاست که بدون در اختیار داشتن یادداشت، در برابر حضار قرار می گیرم و سخنرانی می کنم. از روزی که یادداشت هایم را کنار گذاشته، و مطالب سخنرانی را از حفظ بیان می کنم، شیوه سخنرانیم از پیشرفت قابل ملاحظه ای برخوردار شده است. وقتی در پشت تریبون قرار می گیرم، کلمات به روانی و بدون لکنت و یا اندکی وقفه از زبانم جاری می شود. نگران نیستم که مبادا آنچه می گویم مورد رضایت و پسند حاضران قرار نگیرد.

قبل از ایراد سخنرانی، به مدت سی دقیقه با خود خلوت می کنم، در بحر اندیشه فرو می روم، و به مراقبه می پردازم؛ در ذهن مجسم می کنم که همه چیز در کمال آرامش و بر وفق مراد پیش می رود و من به اتفاق حضار از این تجربه لذت می برم و از آن قدردانی می کنم. رهایی از دلبستگی به من مجال می دهد تا وارد فضای هستی و یا بودن شوم، راه حکمت و هدایت برتر را بگشایم و از طریق ذهن شهودی، مطالب مورد نظرم را در برابر حضار که گاه تعدادشان به هزاران نفر می رسد، بیان کنم.

وقتی به روی صحنه، در این حالت روحی به سر می برم، خود را به طور کامل در فضای تازه ای از زندگی و در بعدی دیگر حس می کنم. زمان معنا و مفهومش را از دست می دهد؛ نیروی حافظه ام از هر وقت دیگر نیرومند تر می شود. کلمات، بدون مکث و یا کوچکترین وقفه و به روانی از زبانم جاری شده و به طور کامل و مناسب با هم ترکیب می شوند.
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,195
مدال‌ها
10
سکه
18,687
از وقتی که بر حساسیت و دلبستگی خود برای ایراد یک سخنرانی کامل و تمام عیار چیره شده ام و به مشیت الهی توکل کرده ام، حس می کنم که در روی صحنه از انرژی فوق العاده ای سرشارم؛ نوعی تکامل را در نحوه عملکردم حس می کنم. از وقتی که برای ایراد بهترین سخنرانی دچار دلشوره نیستم و خودم را به دست جریان می سپارم، خرد و انرژی لاينتاهی از طریق من و بدون برخورد با موانع ناشی از دلبستگی به عالیترین شیوه ممکن خود را عیان و بیان می کند.

این انرژی سیال و روان رفیع ترین مکانی است که در سطوح مادی می شناسم. من شیفته و شیدای نویسندگی و ایراد سخنرانی ام؛ در تمام طول مدتی که به این کارها اشتغال داشته ام دریافته ام که عدم دلبستگی به نتایج کار و یا عقاید دیگران موجب می شود که در فضای هستی آزادانه در جریان باشم و به مدد هدایت خرد و فرزانگی برتر، فارغ از نگرانی، دلشوره و یا جانفشانی بهترین عملکرد را ارائه کنم.

در نهفته ترین هسته هستی خود حس می کنم که تفاوت می آفرینم. بنابراین پس از سخنرانی و یا تألیف کتاب، بدون این که به عقب برگردم و کوچکترین احساس نگرانی از بابت کم و کیف و نتیجه کارم داشته باشم و یا به نقطه نظرهای دیگران درباره آن بیندیشم، کارم را پایان یافته تلقی می کنم. آنگاه با کسب تجربه از عملکرد قبلی، تأليف کتاب و یا سخنرانی دیگری را آغاز می کنم و به مبارزه دیگری می پردازم.

شاید فعالیت تازه ام چندان مهم و ارزشمند نباشد اما من به گونه ای عمل می کنم که گویی حایز اهمیت فراوان است. جا دارد در اینجا به سخن نغز و ارزنده کارلوس کاساندرا اشاره کنم. وی می گوید: «ما باید جنبه های احمقانه زندگی خویش را تحت کنترل در آوریم.» برای دستیابی به این مقصود به جای این که برحسب سلیقه و اندیشه دیگران دست به عمل بزنیم، باید در فضای هستی قرار بگیریم و انرژی خود را بر والاترین هدفی که از هر لحظه داریم متمرکز کنیم.
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,195
مدال‌ها
10
سکه
18,687
همسر و فرزندانم عزیز ترین افراد زندگی من هستند. سال هاست که به طور کامل طرز تفکرم را نسبت به آنان عوض کرده ام. همچنین بسیاری از وابستگی هایی را که پیش از این نسبت به همسرم دا هام. این دگرگونی عمده، و حس تازه ای از عشق و همبستگی را برای ما به ارمغان آورده است.

من همسرم را بسیار دوست دارم. در عین حال می دانم که به هیچ وجه او را تصاحب نکرده ام. به این نکته توجه دارم که او در مسیر هدف های خویش گام بر می دارد و زندگی مشترک ما، تنها بخشی از سفر زندگی اوست. بسیار شاکر و سپاسگزارم که ما در بخش عمده زندگی یکدیگر سهیم هستیم. را*ب*طه ما مبتنی بر عشق و هماهنگی است بدون این که ناگزیر باشیم کوچکترین کنترلی بر زندگی یکدیگر اعمال کنیم.

این را*ب*طه دلپذیر را پس از صرف وقت فراوان و برخورد با را*ب*طه های تلخ و ناامید کننده دیگر تجربه کرده ام؛ می توانم به این شخص که دوستش دارم اجازه دهم با آنچه هست در جریان باشد، ولو این که ممکن است در بعض اهداف و خصوصیات با من همسو و هم جهت نباشد و یا حتى خلاف میلم هم عمل کند.

به اعتقاد من، این شیوه رفتار و این را*ب*طه زناش از عشقی واقعی و هشیارانه سرچشمه می گیرد. یک تمرین ارزشمند برای رهایی از دلبستگی آن است که فارغ از هر گونه داوری، همسرتان را در انتخاب هدف ها، رفتار و اعمالش آزاد گذارید و او را همانگونه که هست دوست بدارید. پرهیز از داوری بدان معناست که شما به نقطه نظرها و نیازهای باطنی او ارج نهید و به حق او در پیروی از ندای باطنش احترام گذارید؛ خودداری از داوری یعنی شما احساس ها، افکار و نیازهای اطرافیان خود را خواه درست و یا غلط ارزشمند و محترم شمرید.

عشق بی قید و شرط محور و مبنای را*ب*طه من و نزدیکانم می باشد. عشق بی قید و شرط بدان معنا نیست که ما ملزم هستیم که یکسان بیندیشیم و در عقیده و سلیقه هماهنگ باشیم. در حقیقت وقتی ما بر مسند قضاوت می نشینیم و رأی داوری درباره دیگران صادر می کنیم، اوضاع و شرایط دیگران را توصیف نکرده، بلکه شخصیت نامتعادل خود را معرفی می کنیم.
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,195
مدال‌ها
10
سکه
18,687
من و همسرم با یکدیگر تفاوت های زیادی داریم. در بسیاری از جهات عقایدی به طور کامل متفاوت داریم. یکی از خصوصیات عشق ناب و بی قید و شرط آن است که از ما توقع دارد رفتاری را که نمی پسندیم به معشوق خویش نیز تحمیل نکنیم. به ظاهر ما در دام عشق افرادی که با ما خصوصیات یکسانی دارند، فرو نمی افتیم. شاید بتوان این گونه توجیه کرد که همنشینی با افرادی که از خصوصیات اخلاقی ما برخوردارند را*ب*طه ای مثمر ثمر نخواهد بود.

آری عشق اغلب ما را به سوی معشوقی جذب می کند که ویژگی های متفاوت از ما دارد. من نه تنها از داوری درباره رفتار متفاوت و یا اختلاف سلیقه همسرم اجتناب می کنم بلکه همواره به خود گوشزد می کنم که از بابت چاشنی و تنوعی که او با رفتار متفاوتش به زندگی ما بخشیده باید شاکر و سپاسگزار باشم. گاه ما به شوخی و از روی محبت تصدیق می کنیم که ناگزیر نیستیم همواره اسباب خشنودی یکدیگر را فراهم آوریم و حتی یکدیگر را درک کنیم.

این قابلیت و توانایی - که ناشی از عدم دلبستگی به روابط است - به ما اجازه می دهد که از خصوصیات مخالف و غریب یکدیگر قدردانی کنیم. هر آینه من احساس کنم که باید رفتار و نقطه نظر همسرم را تغییر دهم، به خود گوشزد می کنم که من با وقوف کامل به نواقص و نقاط ضعفش او را دوست دارم. وقتی شیفته و دلباخته او شدم شرط نکردم که: «مادام که او با من هم افق و هم عقیده باشد، او را دوست خواهم داشت.»

عشق بی قید و شرط بود که موجب پرورش و نشو و نمای محبت بین ما شد. هر وقت احساس نیاز برای تغییر او به سراغم آید و آزارم دهد، به ندای درون خود توجه می کنم و وقتی در می یابم که خودم نیز فاقد برخی صفات و خصوصیات مورد نظر او هستم، فشاری که برای تغییر وی در وجودم حس می کنم تسکین می یابد.

گاه از کارها و نقطه نظرهایش هرگز سر در نمی آورم. با وجود این به جای این که با یک گفتگوی درونی او را محکوم کنم و بر آشفته شوم، به خود یادآور می شوم که او را همانگونه که هست با تمام کاستی ها و لغزش هایش دوست دارم.
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,195
مدال‌ها
10
سکه
18,687
دریافته ام که این گونه برخورد در زندگی زناشویی ام سبب شده است که در روابط با دیگران نیز نرم و انعطاف پذیر باشم. به تجربه دریافته ام که نیاز و وابستگی من به حق به جانب بودن، مرا فردی ضعیف النفس معرفی می کند و سرانجام به کشف این حقیقت واقف شده ام که دیگران مستقل از نقطه نظرهای من، به طور دقیق همانگونه که هستند خواهند بود.

این طرز تفکر از نفوذ قضاوت، خشم، کینه توزی در روابطم با دیگران جلوگیری می کند.
در برخورد با دیگران هرگز به این احساس وابسته نیستم که تحت هر شرایط خود را صاحب حق بدانم و دیگران را خطا کار خطاب کنم. به همین دلیل مراوده و معاشرت با افرادی که از عقاید و دیدگاههای متفاوتی برخوردارند برایم سهل و آسان است. از وقتی که قضاوت و داوری را ترک کرده ام، دریافته ام که رفتارم با خودم نیز نرمتر و مهربانتر شده است.

وقتی خشم و غضب درون خویش را آزاد می گذارم و به آن مجال خودنمایی می دهم، احساس ها و هیجان های منفی در درونم بی درنگ رنگ می بازند، و با شرمساری مرا ترک می کنند.
حس می کنم از زمانی که دلبستگیهای خود را وانهاده ام، بر روی افرادی که با من بدرفتاری می کنند و یا درباره من به داوری می نشینند، تأثیر بسزایی گذاشته ام. آنان پس از هر برخورد با من، بی درنگ به این نکته پی می برند که قصد ندارم در برابر شیوه تفکر و عمل آنان مقاومت کنم و پاسخ های دندان شکن نثارشان سازم.

عدم نیاز و دلبستگی من به صاحب حق دانستن خویش تا حدودی آنان را خلع سلاح می کند. طبیعی است که در ایجاد روابط سازنده و سرشار از عشق و صفا، فردی که با متانت به نقطه نظر فرد دیگر گوش می کند بسیار نیرومندتر و موفق تر از کسی است که بر مسند قضاوت می نشیند، و نقطه نظر طرف مقابل را نادرست می شمرد و با خشم و غضب او را به تغییر جهت دعوت می کند.
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,195
مدال‌ها
10
سکه
18,687
چندی پیش در باشگاهی که تنیس بازی می کنم، چند نفر از روی خشم درگیر مباحث های آتشین شدند، بحث در مورد مسایل قومی بود. یک طرف درباره یک گروه قومی انتقاد می کرد و طرف مقابل فقدان عشق و دلسوزی طرف اول را به باد ملامت می گرفت. ناگهان فردی از میان آن جمع به من نزدیک شد و گفت: «وین، نظر تو چیست؟ من هرگز شاهد نبوده ام که تو درباره این قبیل چیزها ناراحت و برآشفته شوی تو هم باید در این زمینه عقیده ای داشته باشی.» و من پاسخ دادم که:

«از همین جا به یکایک شما عشق و محبت خود را تقدیم می کنم. اگر شما نیز این گونه با یکدیگر ارتباط برقرار کنید، ضرورتی ندارد درباره این که چه کسی باید چه کسی را دوست داشته باشد به بحث و مجادله بپردازید.» آنان ایستادند و به من خیره شدند، گویی با فردی عجیب و غریب رو به رو هستند. با وجود این تا زمانی که من در آنجا حضور داشتم از بحث و جدل خودداری کردند.

من به رغم تفاوتها و اختلاف نظرهای دیگران، از ایثار عشق و محبت خالصانه ام به آنان دریغ نمی کنم. این شیوه عشق ورزیدن را نخستین بار در زندگی زناشویی ام آزمودم، آنگاه آن را در را*ب*طه با دیگران بسط و توسعه دادم. در پرتوی صلح و صفای باطن عدم دلبستگی آسانتر و آسانتر می شود و نور محبت همگان را در بر می گیرد.
خلیل جبران در کتاب تحسین برانگیزش: ایامبر این نکته را به روشنی توصیف می کند:

«بچه های شما، بچه های شما نیستند.
آنان پسران و دختران زندگی اند.
آنان از طریق شما پا به عرصه وجود گذاشته اند و نه از شما.
در نتیجه گرچه با شمایند، اما متعلق به شما نیستند.
می توانید عشقتان را ارزانیشان کنید، اما نه افکار و اندیشه هایتان را.
می توانید جسم ایشان را کاشانه ای بخشید، اما نه روحشان را.
می توانید رنج ببرید تا مثل آنان شوید، اما در این طلب نباشید که آنان را همچون خود سازید.
زیرا زندگی هرگز به عقب باز نمی گردد و در دیروز ساکن نمی شود».
 
بالا