به انجمن رمان نویسی بوکینو خوش آمدید.

بوکینو با هدف ترویج فرهنگ کتاب و کتاب‌خوانی ایجاد شده‌ است و همواره در تلاشیم تا فضایی با کیفیت و صمیمیت را خدمت شما ارائه دهیم. با بوکینو، طعم شیرین و لذت‌بخش موفقیت را بچشید!

ثبت‌نام ورود به حساب کاربری
  • نويسندگان گرامی توجه کنید: انجمن بوکینو تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران می‌باشد؛ لذا از نوشتن آثار غیراخلاقی و مبتذل جداً خودداری کنید. در صورت عدم رعایت قوانین انجمن، آثار شما حذف خواهد شد. در صورت مشاهده هرگونه تخلف، با گزارش کردن ما را یاری کنید.
    (کلیک کنید.)
  • قوانین فعالیت و ارسال محتوا در انجمن بوکینو
    (کلیک کنید.)
  • انجمن مجهز به سیستم تشخیص کاربران دارای چند حساب کاربری می‌باشد؛ در صورت مشاهده حساب کاربری شما مسدود می‌گردد.
  • باز کردن گره‌ از یک ماجرای جنایی، زمانی راحت است که شواهد و مدارک کافی داشته باشیم یا حداقل کسی باشد که بتواند با حرف‌هایش، ما را به کشف حقیقت نزدیک‌تر کند؛ اما اگر تمام افراد به قتل رسیده باشند، چه؟!
    رمان - کاراکال | حدیثه شهبازی کاربر انجمن بوکینو

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,195
مدال‌ها
10
سکه
18,687
بخشایش، کلیدی ست که درها را به روی قلب ما می گشاید. بخشایش، در آن هنگام که ما آماده و مشتاق تسلیم شدن هستیم، مسؤولیت شرایط خود را بر عهده می گیریم و اطمینان می یابیم که ورای آنچه می بینیم طرح و نقشه ای برای زندگی ما وجود دارد، انتظارمان را می کشد. آن زمان که لورا سرپرستی بچه هایش را از دست داد، هرگز تصور نمی کرد که این موضوع، جنبه های مثبت هم داشته باشد. اما در نتیجه چنین شرایط دشواری آنها به عنوان یک خانواده توانستند روابط دوستانه و عمیق تری با همدیگر ایجاد کنند.

وقتی این دنیا را به گونه ای کامل در آغوش میکشیم، می توانیم در ورای خواسته های منیتمان طرح اصلی و الهی را برای زندگی خود ببینیم. آنگاه می توانیم همدلی و محبت را در قلب خود تجربه کنیم، قلبی که سرشار از درک و شفقتی عمیق برای همگان است. در این حالت، ما قلبی را تجربه می کنیم که می داند رویدادها به دلیلی پیش می آیند و مردم نیز به علتی تغییر می کنند. بی شک اگر ما شهامت پیمودن این مسیر متعالی را داشته باشیم، هدایایی با ارزش یعنی عشق، آرامش و قلبی خشنود را پاداش می گیریم.

کارول زنی سی و هفت ساله است که یک دختر دارد. او هنوز پس از گذشت دو سال از طلاقش، هر روز بهترین اوقات خود را با دشنام دادن به شوهر سابقش یا صحبت کردن با وکلا می گذراند. یک روز صبح، او با احساس درد معده از خواب بیدار شد. این درد چنان شدید بود که به دکتر مراجعه کرد. پس از انجام آزمایشات لازم، پزشکان گفتند که او به سرطان معده مبتلاست و اگر می خواهد زنده بماند، باید جراحی شود. در پنج دقیقه اول پس از شنیدن این خبر، دنیا پیش چشمان کارول تیره و تار شد. او ناگهان فهمید که ممکن است زندگی اش به پایان برسد.

فکر کردن به این موضوع که ظرف کمتر از یک سال ممکن است بمیرد و مهلت دیدار با دخترش به پایان برسد، برای او وحشتناک بود.
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,195
مدال‌ها
10
سکه
18,687
کارول به خانه برگشت و شروع به دعا کرد. آن شب کارول از خدا خواست که به او بگوید، باید چه کار کند تا بهبود یابد. نخستین فکری که به ذهنش رسید این بود که از شکایت قضایی خود بر ضد شوهر سابقش جان بگذرد. کارول از جان بر سر مالکیت یک قطعه زمین که تصور می کرد حق مسلم اوست، شکایت کرده بود و اکنون می دانست که لازم است پول و مادیات را به فراموشی بسپارد و تحولی در زندگی خود ایجاد کند و راهی نیز برای درمان بیابد.

پیش از آن که به پزشک تلفن کند و برای عمل جراحی وقت بگیرد، به وکیل خود تلفن زد تا پرونده شکایت را ببندد. او با خود عهد کرد که دیگر هرگز با شوهر سابقش مبارزه نکند.
کارول برایم تعریف کرد که آن روز چه آرامش عظیمی را تجربه کرده است. همان لحظه که مکالمه تلفنی با وکیلش را به پایان رساند، می دانست که خوب خواهد شد. خشم او نسبت به جان فقط برایش درد و بیماری به بار آورده بود.

رویارویی با یک بیماری کشنده کارول را واداشت تا زندگی دوباره ای را آغاز کند. اکنون در نظر او برنده شدن و برحق بودن امتیازی به شمار نمی آمد. این زن فقط به تسلیم و بخشایش امید بسته بود و اینها اساس و بنیان زندگی جدید او را تشکیل دادند. اینک کارول در مرحله بهبودی کامل قرار دارد و می گوید که هیچگاه در زندگی خود بهتر از این نبوده است. اولویت های او در زندگی عوض شد و اکنون برای لحظه لحظه زنده بودن خود، شکرگزار است. حالا به جای آن که وقتش را با وکلا و مدارک قانونی تلف نماید، اوقات خود را برای دست یابی به عشق و آرامش ذهنی صرف می کند.

اکنون دختر او بزرگ شده است و حتی شوهر سابقش که اغلب عصبانی بود، گاهی با یک لبخند او را شگفت زده می کند. کارول می خواهد زندگی کند، اما به شیوه ای که احساس خوبی درباره خودش داشته باشد. حالا او از رنج ها آزاد شده است و می تواند از موهبت های زندگی خود لذت ببرد.
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,195
مدال‌ها
10
سکه
18,687
بخشایش، دریچه قلب کارول را به روی عشق گشود. تشخیص بیماری مرگبارش باعث شد که او دریابد، در این کره خاکی زمان چندانی برای ادامه زندگی ندارد و فقط خودش می تواند برگزیند که چگونه از آن استفاده کند. آیا کارول نیروی گرانبهای حیاتی خود را صرف کسی می نمود که فکر می کرد قربانی او شده است؟ آیا او می خواست که اوقات بیداری با تمامی روز خود را صرف صحبت در باره کسی کند که حق او را گرفته است؟ یا تصمیم داشت که در برابر از دست دادن برخی چیزها تسلیم باشد؟

درست است که او صاحب اصلی آن ملک بود و می خواست آن را پس بگیرد، اما در حقیقت این موضوع آن قدر ارزش نداشت که دقیقه ای از زندگی اش را تباه کند یا تلفن دیگری به وکیل بزند یا یک نفس از نیروی حیاتی خود را هدر دهد. کارول برای نخستین بار متوجه شد که هر لحظه از زندگی اش چه قدر با ارزش است و هر تنفسی می تواند دلیلی برای شادی و لذت بردن از زندگی باشد. برای این زن انصراف از شکایت قضایی بر ضد شوهر سابق خود، مهم ترین تصمیم زندگی اش بود. او جنگ و مبارزه بیرونی خود را در برابر کسب یک ارزش درونی واگذار کرد.

کارول خشم را با عشق و رنجش را با بخشایش مبادله نمود و پاداش او زندگی کردن بود. حالا او دریافته است که بیماری برایش چه موهبت و نعمتی در بر داشت. کارول دیگر مجبور نیست تا برای رسیدن به عشق و آرامش تقلا کند. این موضوع مایه سربلندی و آرامش اوست که مسؤولیت صدرصد زندگی خود و درس هایی را که برایش در بر دارد، می پذیرد.
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,195
مدال‌ها
10
سکه
18,687
هیچ کس نمی داند


آنا در سن چهل و چهار سالگی تقاضای طلاق کرد. او پس از سال ها تنهایی و بعد از آن که بچه هایش تقریبا بزرگ شده بودند، شهامت ترک شوهرش را به دست آورد. آنا بارها به دروغ های فرد پی برده بود و یک روز از طریق نشانه هایی، به را*ب*طه او با زن دیگری اطمینان پیدا کرد. این پیمان شکنی و سوء استفاده از اعتماد همسر، خارج از تحمل او بود.

به همین دلیل یک روز صبح، پس از آن که فرد برای کار از خانه بیرون رفت، لباس هایش و لوازم بچه ها را جمع کرد و به آپارتمانی رفت که اجاره کرده بود. آنا برای پیشگیری از مزاحمت های آتی شوهرش به یک وکیل مراجعه کرد و به توصیه های او در باره حقوق قانونی که می تواند درخواست طلاق بدهد، گوش سپرد. فرد دوست نداشت که دنیای کامل و بی عیب و نقصش درهم بریزد.

او به آنا تلفن کرد و از همسرش خواست که به خانه بازگردد و بچه ها را هم برگرداند. آنا نپذیرفت و به این ترتیب جنگ آغاز شد. فرد پول و قدرت کافی برای گرفتن بهترین وکلای شهر را داشت تا به آن فشار بیاورد که به خانه برگردد. پس از دو سال آنا با پراخت ده ها هزار دلار صورت حساب های وکلا و دادگاه، در نهایت طبق قانون، حق سرپرستی بچه ها و دریافت مبلغی ماهانه را از فرد گرفت که البته این پول به سختی کفاف غذا و لباس آنها را می داد.
در این میان آنا دوباره به دانشگاه رفت تا بهداشتکار دندان شود.

او شغل آبرومندی داشت، اما برای ده سال آینده باید حتی مواظب جزیی ترین مخارج خود می بود و سعی می کرد که تحصیلاتش را تمام کند و کم ترین پولی برای خود هزینه ننماید. این زن خیلی مایل بود که بچه هایش هر چه را که بچه های دیگر دارند، داشته باشند. او سخت کار می کرد تا بچه ها دوران تحصیل خود را بگذرانند.
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,195
مدال‌ها
10
سکه
18,687
فرد در بزرگ کردن بچه ها نقش فرعی داشت و همچنان از شکست خود در ازدواج آشفته و پریشان بود. او هر سال به مناسبت سالگرد ازدواجشان برای آنا کارت تبریک می فرستاد و تقاضای بخشایش می کرد. فرد ناامیدانه از آنا می خواست که او را ببیند تا هدیه ای به وی بدهد و با هم درباره آنچه روی داده بود صحبت کنند، اما آنا نمی پذیرفت.

او به هیچ رو قصد نداشت که به فرد اجازه ورود دوباره به زندگی خود را بدهد. در مراسم عروسی هر دو پسرشان و فارغ التحصیلی دخترشان، فرد نزد آنا رفت و درخواست کرد چند دقیقه وقتش را به او بدهد، اما آنا نپذیرفت. آن مرد از همسر پیشین خود خواهش کرد که یک روز او را ببیند تا چیزی به وی بدهد، اما آنا این پیشنهاد را نیز رد کرد.
سال ها گذشت، بچه ها خانه را ترک کردند و پرداخت هزینه نگهداری آنها از سوی فرد قطع شد، اما آنا هنوز برای پرداخت هزینه زندگی درآمد کافی نداشت.

او هرگز قادر نبود تا نیازهای فوق العاده ای را که همیشه آرزو داشت، مانند رفتن به اپرا و مسافرت به کشورهای دیگر فراهم کند.
یک روز دخترش با او تماس گرفت و گفت که فرد فوت کرده است. او به علت حمله قلبی در سن شصت و دو سالگی درگذشت. با آن که آنا نسبت به فرزندان خود مهربان و دلسوز بود، اما هیچ احساس ندامت و تأسفی برای از دست دادن فرد نداشت. چند هفته بعد، زمانی که وصیت نامه را خواندند، بچه ها به صورت غیر منتظره ای پیش آتا آمدند و نامه ای از طرف فرد به او دادند.

ابتدا آنا نگاهی به نامه نینداخت، اما سرانجام به اصرار بچه ها آن را باز کرد و خواند
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,195
مدال‌ها
10
سکه
18,687
آنای عزیز

بعد از سال ها رد کردن تقاضای من که چند دقیقه وقت خود را در اختیارم بگذاری تا به تو بگویم چه قدر از این موضوع که باعث این همه ناراحتی ات شده ام متأسفم، اکنون این نامه را می نویسم. من جوان و نادان بودم و هرگز در خانواده خود تجربه جدایی نداشتم. در حقیقت دیدن چشمان حیران فرزندانمان باعث شد بدانم چه اندازه اشتباه کردم که عهد و پیمان ازدواجمان را شکستم. بر اساس همان قولی که روز ازدواج به تو دادم که «مگر مرگ مرا از تو جدا کند!» برای از دست رفتن مجال بودن با تو اندوهگین هستم.

من باید این مبلغ را در دومین سال طلاقمان به تو می دادم، اما هیچ وقت به من مهلت توضیح ندادی و می دانستم که به هیچ وجه این پول را نخواهی گرفت. فکر میکردم پس از گذشت سالها قلبت نسبت به من ترم شود، اما حتی در مراسم عروسی پسرمان گریگوری به من نگاه نکردی. دیدن تو در کشمکش با روزگار و آگاهی از این که من می توانستم به تو کمک کنم تا زندگی برایت آسان تر شود، درد مرا چند برابر می کرد.

اگر تواین نامه را بخوانی، پس می دانم بیشتر از من عمر کرده ای و دیگر برای من خیلی دیر است که بگویم از هنگامی که تو مرا ترک کردی زندگی ام چه قدر سخت گذشت. امیدوارم اکنون این هدیه ای را که برایت گذاشته ام، از من بپذیری. این، حق مسلم توست! اگر به یاد داشته باشی، وقتی که ازدواج کردیم پدر و مادرت ده هزار دلار به ما هدیه دادند تا در شروع زندگی، کمکی برایمان باشد. من پنهانی آن پول را از حساب بانکی خودمان برداشتم و به سرمایه گذاری در زمینه اوراق مشارکت پرداختم. اگر چه پس از جدایی هرگز این موضوع را فاش نکردم، به هر حال اکنون این سهام یکصد و پنجاه هزار دلار ارزش دارد و همه آن متعلق به توست. اینک که من از این دنیا رفته ام، امیدوارم این پول را بپذیری و با آن لباس های زیبایی بخری که شایسته پوشیدنشان هستی. امیدوارم بتوانی در کمال راحتی و رفاه به همه جاهایی که دوست داشتی، سفر کنی.

از خدا می خواهم این مبلغ برای تو آن امنیت و رفاهی را که آرزو داشتم فراهم کنم، به همراه بیاورد. زندگی من سراسر با تنهایی و حسرت و پشیمانی گذشت. شاید اکنون مرا ببخشی و من سرانجام با رسیدن به این آرزو که بتوانم پنج دقیقه با تو تنها باشم، با آرامش به خواب ابدی بروم. خواهش می کنم مرا ببخش و پولی را که متعلق به خود توست، قبول کن.

با عشق و پشیمانی
فورد
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,195
مدال‌ها
10
سکه
18,687
نتیجه سر باز زدن از بخشایش، این است که خود را از دریافت هدایای ناشناخته محروم می کنیم. هنگامی که بار آزردگی ها و رنجش ها را بر دوش داریم، بسیار دشوار است که برای وجود خود ارزش قائل شویم. وقتی احساس کنیم درخور خوشبختی نیستیم، در حقیقت معجزاتی را که هر روز برای یکایک ما روی می دهد انکار کرده ایم.

این خودکم بینی و آزردگی، درون روح ما به ستیزی سخت می پردازند. هیچ کدام از ما آرزو نمی کنیم که وقتی بزرگ شدیم، عصبی، خشمگین و کینه جو شویم. هنگامی که به خشمگین بودن ادامه میدهیم، شرمی ناشناخته تمامی وجودمان را فرا می گیرد و احساس شایستگی ما را خدشه دار می کند. آنگاه همان رفتاری را که با دیگران داریم، با خودمان نیز خواهیم داشت. با حفظ احساس خشم همان گونه که می توانیم دیگران را تنبیه کنیم، خودمان را نیز آزار می دهیم.

تکیه بیش از اندازه بر گناه دیگران ما را با قلبی گرانبار بر جای می گذارد و فرصت هایمان را برای دریافت شادمانی هایی که زندگی تقدیم می کند، کاهش می دهد.
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,195
مدال‌ها
10
سکه
18,687
گشودن قلب به روی مواهب زندگی


نخستین گامی که ما در آستانه بخشایش برمی داریم، موجب می شود که حقیقت در برابر مان پدیدار شود. جرمیا آبرامز نویسنده کتاب «دیدار با سایه» می گوید: نخستین گام در راه دریافت موهبت های زندگی این است که همه کس و همه چیز، حتی خودمان را نیز ببخشیم. اگر هنوز هم نمی توانید ببخشید، به این دلیل است که احساس خشمی که در قلب خود پرورانده اید، شما را از قلبتان دور می کند. انباشته شدن خشم در قلب ما چنان دل هایمان را مسدود می نماید که نمی توانیم هدایای زندگی را دریافت کنیم.

برای دریافت موهبت های هستی، ما باید وجود خود را گشوده و پذیرا کنیم تا به آنجا برسیم که بتوانیم پیام ها و رهنمودهای بخش والاتر وجودمان را بشنویم. آنگاه است که وجود خود را برای دریافت تمامی هدایایی که با شکیبایی در انتظارمان بوده اند تا آنها را طلب کنیم، می گشاییم. در این هنگام است که شما آنچه را که از آن خودتان می باشد، طلب می کنید. به خشم خود اجازه ندهید که شما را اسیر رنج و درد گذشته تان سازد. زندگی خود را برای کسی که شما را ناامید کرده و به وجودتان آسیب رسانده است، نبازید.

نگذارید طلاقتان شما را از درخواست عشقی که شایسته آن و زندگی ای که مشتاق آن هستید، باز دارد.
گری فنچوک نویسنده کتاب «خرد ازلی ۳» می گوید: «هیچ کس حق ندارد روز شما را خراب کند! زندگی تان را رها کنید و حدس بزنید که چه خواهد شد؟ هیچ کس جز خود شما نمی تواند کاری بکند.» هر کدام از ما مسؤول رویدادهای زندگی خود هستیم و هیچ کس نمی تواند این حق را از ما بگیرد. ما اقتدار خود را کنار می گذاریم، بخش هایی از وجودمان را دور می ریزیم و هنگامی که همسرمان آنچه را که دور ریخته ایم ترک می کند، خشمگین می شویم. بخشایش، کوتاه ترین راه به سوی خداست.

با تهیه فهرستی از تمامی آنچه باید در وجود شریک زندگی خود ببخشیم و همه آنچه باید در خودمان ببخشیم، این سفر را آغاز می کنیم. به عنوان نمونه این فهرست مواردی است که رابین باید ببخشد.
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,195
مدال‌ها
10
سکه
18,687
من خودم را به دلیل ... می بخشم


من خودم را به دلیل آن که مسؤولانه ارتباط برقرار نکردم، می بخشم.
من خودم را به دلیل عصبانیت و بدرفتاری با ریچارد می بخشم.
من خودم را به دلیل دروغی که به ریچارد گفتم که پول برایم اهمیتی ندارد،می بخشم.
من خودم را به دلیل نارضایتی هایم می بخشم.

من خودم را به دلیل ازدواج با کسی که اهل فن و هنر نبود، می بخشم.
من خودم را به دلیل ازدواج با مردی که در زندگی اش ثبات نداشت، می بخشم.
من خودم را به دلیل مشاجره و دعواهای پیاپی، می بخشم.
من خودم را به دلیل گوش سپردن به ریچارد می بخشم.
من خودم را به دلیل عدم اعتماد به نفس و باور نکردن غرایزم می بخشم.
من خودم را به دلیل آسیب های جسمانی ای که به ریچارد رساندم، می بخشم.

من خودم را به دلیل این که به پدر و مادرم اجازه دادم تا در احساس من نسبت به شوهرم دخالت کنند، می بخشم.
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,195
مدال‌ها
10
سکه
18,687
من همسرم را به دلیل... می بخشم


من ریچارد را به دلیل این که توانایی برآوردن نیاز و اشتیاق من نسبت به زیبایی ها را نداشت، می بخشم.
من ریچارد را به دلیل آن که خانه رویایی مرا نخرید، می بخشم.
من ریچارد را به دلیل خودبینی و تکبرش می بخشم.
من ریچارد را به دلیل بی اعتنایی به خانواده ام و برقرار نکردن ارتباط با آنها می بخشم.
من ریچارد را به دلیل آن که نمی خواست وقت بیشتری برای مسافرت، رفتن به تئاتر و تماشای فروشگاه ها صرف کند، می بخشم.
من ریچارد را به دلیل آن که وقت بیشتری را با دوستانم نمی گذراند، می بخشم.
من ریچارد را به دلیل آن که این همه غير اجتماعی ست، می بخشم.
من ریچارد را به دلیل اعتقادات و عقایدش می بخشم.
من ریچارد را به دلیل آن که برای خانواده و دوستانم مسأله ایجاد کرد، می بخشم.
من ریچارد را به دلیل عدم موفقیتش می بخشم.
من ریچارد را به دلیل این که نتوانست امنیت مالی برایم فراهم کند، می بخشم.

رابین و ریچارد موارد بخشایش خود را به طور جداگانه در فهرستی نوشتند، اما همان گونه که خواهید دید میان فهرست های آنها شباهت های بسیاری وجود دارد. هر دوی آنها احساس خشم انباشته خود را با نتایجی مشترک فرافکنی کردند.
 
بالا