به انجمن رمان نویسی بوکینو خوش آمدید.

بوکینو با هدف ترویج فرهنگ کتاب و کتاب‌خوانی ایجاد شده‌ است و همواره در تلاشیم تا فضایی با کیفیت و صمیمیت را خدمت شما ارائه دهیم. با بوکینو، طعم شیرین و لذت‌بخش موفقیت را بچشید!

ثبت‌نام ورود به حساب کاربری
  • نويسندگان گرامی توجه کنید: انجمن بوکینو تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران می‌باشد؛ لذا از نوشتن آثار غیراخلاقی و مبتذل جداً خودداری کنید. در صورت عدم رعایت قوانین انجمن، آثار شما حذف خواهد شد. در صورت مشاهده هرگونه تخلف، با گزارش کردن ما را یاری کنید.
    (کلیک کنید.)
  • قوانین فعالیت و ارسال محتوا در انجمن بوکینو
    (کلیک کنید.)
  • انجمن مجهز به سیستم تشخیص کاربران دارای چند حساب کاربری می‌باشد؛ در صورت مشاهده حساب کاربری شما مسدود می‌گردد.
  • باز کردن گره‌ از یک ماجرای جنایی، زمانی راحت است که شواهد و مدارک کافی داشته باشیم یا حداقل کسی باشد که بتواند با حرف‌هایش، ما را به کشف حقیقت نزدیک‌تر کند؛ اما اگر تمام افراد به قتل رسیده باشند، چه؟!
    رمان - کاراکال | حدیثه شهبازی کاربر انجمن بوکینو

جالب و طنز مش جعفر جواد زاده اصل| اختصاصی انجمن بوکینو

هــستیــ(:

[ سرپرست ارشد بازنشسته+حفاظت بازنشسته انجمن]
سطح
8
 
تاریخ ثبت‌نام
2023-02-22
نوشته‌ها
1,398
مدال‌ها
20
سکه
7,162
با سلام خدمت تمامی کاربران عزیز بوکینو:slight_ smile:
چطورین؟

خبر دارم چه خبری

تو این تاپیک داستان های کوتاه که ساخت ذهن سمی و طنز کاربران و داستان هایی که توی تاپیک یک کلاغ چهل کلاغ ساخته میشه‌رو می‌زاریم.

ایده اصلی از @DARLA رهای عزیز بوده و منم تاپیکش‌رو زدم.


اسپم ممنوع!


داستان های کوتاه و سمی‌ای هم که می‌نویسید رو تو پی‌وی من یا @DARLA بفرستید:slight_ smile:
 
امضا : هــستیــ(:

هــستیــ(:

[ سرپرست ارشد بازنشسته+حفاظت بازنشسته انجمن]
سطح
8
 
تاریخ ثبت‌نام
2023-02-22
نوشته‌ها
1,398
مدال‌ها
20
سکه
7,162
اولین داستان:
عنوان:امیر کله کچل

دیشب در کتابخانه تا سوسک مرا دید فرار کرد و مارمولک از سوسک پرسید :
_ چرا فرار میکنی؟
-چون که زیرا.
من خرم که دوستت نداشتم دروغ گفتم اما واقعا خری گاو سگ جلوت نگاه کم بودی دیگه عشق امیر نمیخوام و الان تورو به کیان ترجیح نمیدم گامشو و به رهام و عزی و داداششون پرهام و بچشون نازنین که البته بچه‌ی رها و رهام هستند و عزی که از تو جوب پیداش کردند خواننده و بازیگر معروفی شد و امیر کله کچل باهاش ازدواج کرد البته امیر خواستگاری کرد و عزی جواب رد داد و رها عزی را زوری به امیر کچل داد ولی عزی که بزرگ خانواده بود امیر را ترد کردو تصمیم بر گذاشتن کنسرتی در باغ وحش برای گورخر ها گرفت آن باغ وحش خانه و محل عزی بودو عزی امر کرد:
_ الکی جمله هارو عوض نکن گورخر!
آری عزی دیوانه بود و با حیوانات حرف میزد و جالب بود که رها هم قبول داشت خود گورخر است!عزی هم خواهر رها بود و گور خر تر ولی معلوم شد که عزی خواهر امیر یعنی همان خواننده معروف هست یعنی خواهر همان امیر گوجه‌ای که شبیه گوجه بود امیر را چشمان رها اینگونه میدید چون خود امیر را دوست داشت ولی با رفیق امیر یعنی رهام ازدواج کرد رهام بسیار زیبا و معروف و رها عاشق رهام شد و صاحب پنج بچه زیبا قد و نیم قد شد و عزی هم صاحب هشت بچه گوجه‌ای از امیر گوجه‌ای شد و باز هم رها چشم دیدن صورت جذاب و زیبای امیر که از رهام معروف تر بود را نداشت! اشتباه شد جمله قلبی را ویرایش خواهم کرد. باز هم عزی چشم دیدن صورت جذاب و زیبای رهام که از امیر معروف تر بود را نداشت. رها هر کاری که میکرد معلوم بود امیر را عاشقانه دوست دارد ولی امیر جداب داستان ما به رها نیم نگاهی هم نمی‌کرد و حتی وقتی رهام خواست با رها ازدواج کند امیر کاملا مخالف بود. و بخاطر این بود که عزی خودش را به امیر انداخت و برای او دعایی خواند تا طبق علاقه قلبی‌اش با رها ازدواج نکند و با عزی ازدواج کند و سپس اسمش را امیر گوجه‌ای گذاشتند. امیر حدود ۹ بار به خواستگاری عزی رفت که در خواستگاری ۱۰ عزی جواب مثبت را داد ولی رها در همان خواستگاری اول جواب مثبت را به رهام داد. زیرا رهام از قبل خواستگاری به رها التماس کرد در خواستگاری اول جواب مثبت دهد چون ممکن بود مادر رهام بفهمد رها اخلاق ندارد و بعد از ازدواج که رها بانوی خوش اخلاقی بود و مادر رهام عاشق او شده بود و تفاهمی که بین رها و رهام و ثمره های عشقشان بود. عزی هم در اخر عاشق امیر گوجه ای شد و امیر کله کچل را ترد کرد و با بچه هایشان همگی به خوبی و خوشی زندگی کردند.
▪︎پایان▪︎

نویسندگان: رها، عزرائیل (@DARLA , @Azrael )
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
امضا : هــستیــ(:

هــستیــ(:

[ سرپرست ارشد بازنشسته+حفاظت بازنشسته انجمن]
سطح
8
 
تاریخ ثبت‌نام
2023-02-22
نوشته‌ها
1,398
مدال‌ها
20
سکه
7,162
دومین داستان:
عنوان: خانواده فریز شده

آرام آرام اشک‌های سایه به روی لباسش که رها خریده بود ریخت.ملیکا خندید و ضربه محکمی به سر سایه زد؛سایه نیز اورا مورد عنایت قرار داد. شهاب کتکی ب غزال نزد و گوش سایه را کشید و غزال سایه را ناز کرد و در همان هنگام سیلی محکمی به گوش سایه زد سایه نیز اورا کشت و خندید. یکهو سایه از خواب پریدو غزال را از تخت به سمت پایین هدایت کرد. با صدای پایین افتادن غزال شهاب برادرشان غزال را له کرد. سپس رها مادرشان غزال را کشت و سایه را بوسید. و دوباره سایه از خواب پرید. در همان موقع شهاب دوم پدرشان از راه رسید. سایه را به باد کتک گرفتو سیلی‌ای به رها زد و به غزال کادویی داد و از اتاق بیرون رفت. رها چند دقیقه‌ای مبهم به شهاب نگاه کرد و بعد با کفگیر به جان شهاب افتاد. دوباره شهاب دوم پدرشان آمد و شهاب را کتک زد. و بعد رها شاکی شهاب دوم را در ماهیتابه انداخت و سرخ کرد و بعد به دور ریختش و کمی بعد گفت:
- کاش نریخته بودم گوشت گرون شده.
در همان حال غزال به سر رها زدو گفت:
_ مریضی دیگه!
رها غزال راهم در ماهیتابه انداخت و سرخ کرد ولی اینبار گوشتش را فریز کرد.
یکهو روح شهاب دوم و غزال به سمت رها حمله کردند و آن را سرخ کردند
در همین حین سایه هم خود را سرخ کرد و همه گوشت ها فریز شده در فریزر قرار گرفت
پایان

نویسندگان: رها، سایه، عزرائیل (@Azrael , @DARLA , @نبــآت )
 
امضا : هــستیــ(:
بالا