فلاطوری در بخش پایانی كتاب نشان میدهد كه چگونه این تصور خاص و منحصر به فرد مسلمانان از واقعیت و متناظر با آن معرفت در خوانش ایشان از فلسفه یونانی تاثیر گذاشت. او بدین منظور به خوانش فارابی به عنوان موسس فلسفه اسلامی در مهمترین كتابش یعنی الجمع بین رای الحكیمین میپردازد و نشان میدهد كه بر خلاف نگرش رایج، فارابی در این كتاب، قصد آشتی دادن میان افلاطون و ارسطو را ندارد بلكه میكوشد نشان بدهد كه این هر دو از یك منبع سیراب شدهاند و تنها مرجع حقیقی یك فلسفه راستین، خداست، یعنی دیدگاهی كاملا منطبق با معرفتشناسی قرآنی چنانكه فلاطوری نشان داده است. از دید فلاطوری مسلمانان در خوانش فلسفه یونانی دچار كژفهمی نشدند بلكه آن را بر مبنای اندیشه قرآنی خواندند و نتیجهای به دست آوردند كه از بنیاد با فلسفه یونانی متفاوت است: «همه جا قرآن مبنای بنیادین فكری از ارجحیت برخوردار بود».
از دید فلاطوری، تنها فیلسوف مسلمانی كه به این تفاوت بنیادین میان اندیشه اسلامی با فلسفه یونانی پی برد، ابنسینا بود. از نظر او ابنسینا با تفطن به این موضوع، دریافت كه فلسفه رایج اسلامی غیرموزون و غیررضایتبخش است و به همین دلیل قصد داشت حكمت مشرقیه را بنا بگذارد، اثری كه متاسفانه تنها یك بخش كوتاه هشت و سه صفحهای با عنوان «منطق المشرقیین» از آن باقی مانده است. فلاطوری معتقد است، برداشت رایج عرفانی از این كتاب كه با ربط دادن واژه «مشرق» به «محل اشراق و نور» صورت میگیرد، خطاست و برعكس ابنسینا، میخواست شیوه اندیشهای متناسب با شیوه اندیشه قرآنی بنا نهد.
منبع: روز اعتماد
از دید فلاطوری، تنها فیلسوف مسلمانی كه به این تفاوت بنیادین میان اندیشه اسلامی با فلسفه یونانی پی برد، ابنسینا بود. از نظر او ابنسینا با تفطن به این موضوع، دریافت كه فلسفه رایج اسلامی غیرموزون و غیررضایتبخش است و به همین دلیل قصد داشت حكمت مشرقیه را بنا بگذارد، اثری كه متاسفانه تنها یك بخش كوتاه هشت و سه صفحهای با عنوان «منطق المشرقیین» از آن باقی مانده است. فلاطوری معتقد است، برداشت رایج عرفانی از این كتاب كه با ربط دادن واژه «مشرق» به «محل اشراق و نور» صورت میگیرد، خطاست و برعكس ابنسینا، میخواست شیوه اندیشهای متناسب با شیوه اندیشه قرآنی بنا نهد.
منبع: روز اعتماد