What's new

بزرگترین مرجع تایپِ کتاب | انجمن رمان نویسی بوکینو

انجمن فرهنگی بوکینو، مکانی‌ برای انتشار و تایپ آثارِ شما عزیزان بوده و طبقِ قوانین جمهوری اسلامی ایران اداره می‌شود. هدف ما همواره ایجاد یک محیط گرم و صمیمانه است. برای دسترسی به امکانات انجمن و تعامل در آن، همین حالا ثبت نام کنید.

سوالات متداول

آموزش کار با انجمن را از این لینک مطالعه کنید.

ایجاد موضوع

برای شروع موضوعی در تالار مورد نظر خود بفرستید.

کسب مقام

به خانواده‌ی بزرگ بوکینو بپیوندید!
  • ✵ انجمن رمانِ بوکـــیــنــو✵

    بزرگترین انجمن فرهنگی و کتابخانه‌ی مجازی ایران!

YAS

[مدیرکل - مدیر تالار نظارت]
Staff member
Top Poster Of Month
LV
0
 
Joined
Sep 4, 2024
Messages
847
Reaction score
3,368
Time online
19d 21h 28m
Points
253
Location
بیرجند
سکه
5,625
  • #1
u596295_F437192D-5656-4244-A41D-19A4E0D19D1C.jpeg

نام اثر: سوگند‌های شکسته
ژانر: تراژدی، عاشقانه
نویسنده: یسنا نهتانی
ناظر: @ریحانه زنگنه
مقدمه:
هر وعده‌ات یک ستاره بود که در آسمانِ دل من جا خوش کرد. هر سوگندت قصه‌ای بود که باور کردم، حتی وقتی بارانِ شک شروع به باریدن گرفت. اما امروز، دست‌های خالی‌ام فقط یادگارِ دروغ‌هایی را نگه داشته که مثل برگ‌های پاییز، از شاخه‌های اعتمادَم ریختند و رفتند، و من، هنوز درگیرِ کابوسِ همان «برای همیشه» هستم که تو راحت‌تر از یک خداحافظی ساده، فراموشش کردی.

پی.نوشت: این اثر صرفا یک دلنوشته می‌باشد و هیچ فرد خاصی را مورد خطاب قرار نمی‌دهد.​
 
Last edited:

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+عکاس انجمن]
Staff member
LV
0
 
Joined
Jul 4, 2024
Messages
1,916
Reaction score
13,239
Points
468
Location
کوچه‌ی اقاقیا
سکه
33,590
  • #2
1733465430433.png

نویسنده‌ی عزیز، از این‌که انجمن بوکینو را برای انتشار آثارتان برگزیدید، خرسند و سپاسگزاریم.

لطفا قبل از تایپ دلنوشته‌ی خود، قوانین مربوط به تایپ دلنوشته را مطالعه کنید.

᯽ [ قوانین تایپ دلنوشته | تالار ادبیات توصیفی ] ᯽

همچنین شما می‌توانید در صورت نیاز به راهنمایی و بهبود بخشیدن قلم خود، درخواست ناظر دهید.

᯽ [ 🔸درخواست نظارت (ویژه تالار ادبیات و شعر) ] ᯽

پس از تایپ حداقل ۱۵ پست، می‌توانید درخواست نقد
و تگ دهید.

᯽ [ درخواست - درخواست نقد ادبی شورا | ویژه تالار ادبیات ] ᯽

᯽ [ درخواست - درخواست تگ آثار | تالار نقد ] ᯽

شما می‌توانید پس از تایپ ١٠ پست برای اثر خود درخواست طراحی جلد دهید‌.

᯽ [ درخواست - جلد آثار | تالار طراحی ] ᯽

بعد از ۲۰ پست می‌توانید پایان دلنوشته‌تان را اعلام کنید.

᯽ [ اطلاعیه‌ - اعلام پایان آثار ادبی | تالار ادبیات توصیفی ] ᯽

در صورت تصمیم به عدم ادامه‌ی تایپ دلنوشته، شما می‌توانید درخواست انتقال به متروکه دهید و همچنین در صورت تصمیم به ادامه‌ی تایپ دلنوشته و انتشار اثرتان می‌توانید درخواست بازگردانی اثر از متروکه را دهید.

᯽ [ درخواست - انتقال و بازگردانی از متروکه | تالار ادبیات توصیفی] ᯽

𖡼 با سپاس از توجه شما 𖡼

[کادر مدیریت تالار ادبیات]​
 

YAS

[مدیرکل - مدیر تالار نظارت]
Staff member
Top Poster Of Month
LV
0
 
Joined
Sep 4, 2024
Messages
847
Reaction score
3,368
Time online
19d 21h 28m
Points
253
Location
بیرجند
سکه
5,625
  • #3
روز اول
وقتی چشم‌هایت را به روی من گشودی، من تمام آسمان را در یک نگاه تو دیدم.
تو با انگشتانت بر پوست شب ستاره می‌کشیدی و من، بی‌خبر از آینده، به هر کلامت چون سوگندی مقدس ایمان آوردم.
اولین دروغت را در سکوتِ مهربان چشمانت پنهان کردی.
من که آواز قلب تو را می‌شنیدم، چرا نباید باور می‌کردم؟
چرا نباید می‌پنداشتم که عشق ما از جنس همان افسانه‌های همیشگی‌ست؟
اما تو... تو با هر بارقه نگاهت آتشی در جان من می‌افروختی و با هر وعده بی‌پایانت مرا در دریایی از آرزوها غرق میکردی.
من در این اقیانوس بی‌پایان تنها قایق‌رانی بودم
که به ساحلِ وفای تو چشم دوخته بود.
 
Last edited:

YAS

[مدیرکل - مدیر تالار نظارت]
Staff member
Top Poster Of Month
LV
0
 
Joined
Sep 4, 2024
Messages
847
Reaction score
3,368
Time online
19d 21h 28m
Points
253
Location
بیرجند
سکه
5,625
  • #4
روز دوم
وقتی نخستین ترک‌ها روی آینه‌ی عشقمان ظاهر شد، من چشمانم را بستم و ترجیح دادم انعکاس شکسته‌ی ما را نبینم. تو اما با همان دستانی که روزی موهایم را نوازش می‌کردی، آینه را تکه‌تکه کردی و هر براده‌اش را به عنوان یادگاری در قلبم فرو کردی.
آن شب که باران می‌بارید و تو دیر کردی، من کنار پنجره ایستاده بودم و قطره‌ها روی شیشه نقش می‌بستند. نمی‌دانستم تو در همان لحظه زیر سایه‌ی کسی دیگر ایستاده‌ای و باران برایت موسیقی عاشقانه‌ی دیگری می‌نوازد. گوش‌هایم صدای پای تو را می‌شنید، اما قلبم زمزمه‌ی خیانتت را فریاد می‌زد.
چطور ممکن است کسی که نفس‌هایش را با من تقسیم می‌کرد، حالا نفس‌هایش را برای دیگری نگه دارد؟ چطور همان ل*ب‌هایی که روزی در گوشم زمزمه‌ی عشق می‌کرد، حالا اسرار دل را برای دیگری بازگو می‌کند؟ من تمام نقشه‌ی عشقمان را از بر بودم، اما تو ناگهان مسیرت را عوض کردی و مرا در کویر تنهایی رها کردی.
هنوز هم وقتی بوی عطرت در هوا می‌پیچد، سرم را برمیگردانم؛ نه از روی عادت که از روی حسرت.
حسرت روزهایی که بوی تو تنها متعلق به من بود. حالا هر بار که تلفنت زنگ می‌خورد، دست‌هایم می‌لرزد؛ میترسم بار دیگر صدای سکوت سنگین خیانت را بشنوم.
تو تمام سوگندهایت را شکستی، اما من هنوز در میان تکه‌های شکسته‌ی عشقی که روزی مقدس می‌پنداشتم، به دنبال نشانه‌های از راستیت می‌گردم. شاید این دردناک‌ترین بخش ماجراست؛ اینکه من هنوز هم، در اعماق وجودم، منتظر معجزهای هستم که تو را به سوی من بازگرداند... .
 

YAS

[مدیرکل - مدیر تالار نظارت]
Staff member
Top Poster Of Month
LV
0
 
Joined
Sep 4, 2024
Messages
847
Reaction score
3,368
Time online
19d 21h 28m
Points
253
Location
بیرجند
سکه
5,625
  • #5
روز سوم
امروز صبح بیدار شدم و فهمیدم دیگر اشک‌هایم هم برای تو تمام شده‌اند. آینه که نگاهم کرد، زنی را دیدم که تو هر روز قطعه‌ای از وجودش را با خود بردی، تا جایی که حالا حتی سایه‌اش هم ناقص است. یادت هست چطور قول دادی هرگز اجازه ندهی خورشید غروب تنهایی را ببینم؟ حالا من و ماه، هر شب در سکوت، درد مشترکمان را تقسیم می‌کنیم.
دفتر خاطراتم پر است از روزهای تو؛ روزهایی که حالا مثل برگ‌های مرده‌ای هستند که با هر وزش باد، دورتر از من می‌شوند. هنوز هم بعضی شب‌ها بی‌اختیار به سمت تلفنم می‌روم، انگار که انگشتانم فراموش کرده‌اند تو دیگر جایی در زندگی من نیستی. صدای خنده‌ات در ذهنم طنین می‌اندازد و من بی‌دفاع، تسلیم این شکنجه شیرین می‌شوم.
اما می‌دانی تلخ‌ترین لحظه کیست؟ وقتی فهمیدم اشک‌هایم برای تو، دیگر حتی ارزش یک پیام "حالت خوب است؟" را هم نداشت. وقتی دیدم تمام آنچه برایم مقدس بود، برای تو فقط صفحه‌ای از یک دفتر بود که به راحتی ورق خورد و پشت سر گذاشته شد.
حالا این منم و خاطراتی که مثل خوره به جانم افتاده‌اند. این منم و عشقی که تبدیل به زخمی همیشه تازه شده. اما از میان همه این ویرانه‌ها، چیزی در حال رشد است.
شاید نسخه جدیدی از خودم که بالاخره یاد گرفته با تو وداع کند. وداعی که نه با اشک، که با لبخندی تلخ همراه است؛ لبخندی که می‌گوید: "من باز هم می‌توانم عشق بورزم، اما این بار اول به خودم."
 

YAS

[مدیرکل - مدیر تالار نظارت]
Staff member
Top Poster Of Month
LV
0
 
Joined
Sep 4, 2024
Messages
847
Reaction score
3,368
Time online
19d 21h 28m
Points
253
Location
بیرجند
سکه
5,625
  • #6
روز چهارم
گاهی فکر می‌کنم تو یک هنرمند بودی؛ با قلم‌موی دروغ‌هایت روی بوم وجودم نقاشی‌هایی کشیدی که فقط از دور زیبا بودند. هرچه نزدیک‌تر می‌شدم، خطوط ناهماهنگ و رنگ‌های دروغین‌شان آشکار می‌شد. اما من، دیوانه‌وار، همان نقاشی‌های ناتمام را به عنوان شاهکار می‌بوسیدم و در آغوش می‌گرفتم.
امروز که به گذشته نگاه می‌کنم، می‌بینم عشق ما شبیه کتابی بود که تو ناتمام رهایش کردی. من ماه‌ها تلاش کردم داستانمان را خودم بنویسم، صفحه به صفحه، فصل به فصل تا اینکه فهمیدم هیچ نویسنده‌ای نمی‌تواند به تنهایی یک داستان دو نفره را ادامه دهد. تو رفتی و من ماندم با انبوهی از کلمات نیمه کاره و نقطه‌گذاری‌های اشتباه.
هنوز هم گاهی بوی عطرت در خیابان‌های شلوغ مرا می‌ترساند. هنوز هم صدای خنده‌ای شبیه به خنده‌ات باعث می‌شود قلبم یک ضربان جا بگذارد. اما تفاوت این بار چیست؟ این بار من دیگر به دنبال صاحب آن صدا نمی‌دوم. این بار می‌گذارم باد، خاطراتت را مثل برگ‌های پاییزی با خود ببرد.
شاید روزی برسد که نام تو را بشنوم و قلبم حتی تکان هم نخورد. شاید روزی عکس‌هایمان را پیدا کنم و به جای درد، فقط به آن روزها به عنوان فصل‌هایی از زندگی‌ام نگاه کنم. اما تا آن روز، اجازه می‌دهم زخم‌هایم در سکوت التیام یابند. اجازه می‌دهم این بار، عشق واقعی من نه به دیگری، که به خودم باشد.
چون حالا فهمیده‌ام:
"سوگندهای شکسته‌ات هرچند مرا زخمی کرد،
اما در نهایت مرا به کسی تبدیل کرد که ارزش واقعی عشق را می‌فهمد و این بار، اولین نفری که شایسته این عشق خواهد بود، خودم هستم."
 

YAS

[مدیرکل - مدیر تالار نظارت]
Staff member
Top Poster Of Month
LV
0
 
Joined
Sep 4, 2024
Messages
847
Reaction score
3,368
Time online
19d 21h 28m
Points
253
Location
بیرجند
سکه
5,625
  • #7
روز پنجم
در سکوت نیمه‌شب‌های بی‌خوابی، به آواز قطره‌های باران روی شیشه گوش می‌سپارم و می‌اندیشم:
چه شد آن دختری که روزی باور داشت عشقش میتواند کوه‌ها را جابجا کند؟ چه شد آن رویاهای شیرینی که با هم در سینه محفوظ داشتیم؟
امروز آینه‌ها حقیقتی تلخ را فریاد میزنند:
من همان دخترم، اما تو دیگر آن پسر نیستی.
عشق ما به کابوسی تبدیل شده که هر شب تکرار می‌شود و من، بی دفاع در حلقه‌های بی‌پایان خیانتت اسیرم.
گاهی از خود میپرسم:
آیا تمام آن نگاه‌های پرشور، تمام آن شب‌های بیدار در آغوش هم، تمام آن آرزوهای مشترک، همه دروغ بوده‌اند؟ یا تو هم روزی واقعاً باور داشتی که این داستان پایانی جز "همیشه با هم بودن" ندارد؟
حالا تنها یادگار تو سکوت سنگینی است که بین ما افتاده.
سکوتی که گاه با صدای زنگ تلفن می‌شکند و قلبم بی‌اختیار می‌لرزد که شاید این بار، شاید این بار بخواهی بازگردی.
اما من دیگر آن دختر ساده‌لوح دیروز نیستم.
من اکنون زنی هستم که می‌داند عشق واقعی هرگز در سایه خیانت رشد نمیکند.
من اکنون یاد گرفت‌هام که گاهی قویترین عمل عاشقانه
این است که بگذاری بروند و هرگز باز نگردند!
 

YAS

[مدیرکل - مدیر تالار نظارت]
Staff member
Top Poster Of Month
LV
0
 
Joined
Sep 4, 2024
Messages
847
Reaction score
3,368
Time online
19d 21h 28m
Points
253
Location
بیرجند
سکه
5,625
  • #8
روز ششم
امشب باز هم باران می‌بارد.
صدای قطره‌ها روی شیشه مثل نوازش انگشتان توست
که روزی بر گونه‌هایم می‌لغزید.
پنجره را باز می‌کنم تا شاید بوی تازه زمین پس از باران،
بوی دروغین تو را از حافظه‌ام بشوید.
در دستان لرزانم، لیوان چای داغی گرفته‌ام که بخارش مثل اشک‌هایم به هوا می‌رود.
عجیب است! چطور می‌شود کسی که روزی گرمای وجودش زمستان‌هایم را آب می‌کرد، حالا خود به سردترین فصل زندگی‌ام تبدیل شده است؟
تلفنم را برمی‌دارم، شماره‌ات را می‌نویسم و در آخرین لحظه قطع می‌کنم.
این بازی احمقانه‌ای است که هر شب تکرار می‌شود:
جنگ بین قلبی که هنوز تو را می‌خواهد و عقلی که می‌داند تو دیگر سزاوار حتی یک پیام ساده هم نیستی.
روی تخت دراز کشیده‌ام و سقف را خیره شده‌ام.
در هر ترک سقف، چهره‌ات را می‌بینم.
در هر سایه، خنده‌ات را می‌شنوم.
کاش می‌شد مغزم را بازنشانی کنم و تو را مثل یک فایل ناخواسته برای همیشه پاک کنم.
اما عشق اینطور نیست، نه؟ عشق ماند خالکوبی است
که حتی وقتی پوستت را می‌سوزانی، اثرش در عمق وجودت باقی می‌ماند.
تو رفتی، اما هزاران تکه از وجودت در گوشه‌گوشه قلبم جا خوش کرده‌اند.
امشب هم مثل همه شب‌های قبل، با بالشی خیس از اشک به خواب می‌روم.
اما می‌دانم صبحی خواهد آمد که دیگر اشکی برای تو نمانده باشد. صبحی که خورشیدش فقط برای من بتابد،
نه برای خاطره‌ای از تو.
 

YAS

[مدیرکل - مدیر تالار نظارت]
Staff member
Top Poster Of Month
LV
0
 
Joined
Sep 4, 2024
Messages
847
Reaction score
3,368
Time online
19d 21h 28m
Points
253
Location
بیرجند
سکه
5,625
  • #9
روز هفتم
امروز صبح، در آینه زنی را دیدم که چشمانش دیگر دنبال تو نمیگردد.
موهایم را که شانه می‌کردم، دست‌هایم دیگر به یاد دستهای تو نلرزید.
عجیب است! چطور مرگ یک عشق میتواند به تولد دوباره یک انسان منجر شود؟
هواپیماها هنوز از آسمان می‌گذرند؛ اما من دیگر به هر صدایی سر نمیدوم که مگر تو بازگشته باشی.
رستوران محله‌مان هنوز پابرجاست، اما صندلی روبروی من حالا خالیست بدون آنکه سایه‌ای از غیبت تو بر آن بی‌افتد.
دفتر خاطراتم را ورق میزنم، صفحه‌های مربوط به تو را یک به یک پاره میکنم.
کاغذها مثل برف می‌بارند روی زمین و من در میان این طوفان کاغذ، بالاخره نفسی راحت می‌کشم.
تو به من آموختی که حتی محکمترین سوگندها هم ممکن است یک روز شکسته شوند.
اما من امروز به خودم سوگند یاد میکنم:
دیگر هرگز اجازه نخواهم داد کسی با انگشتان دروغینش
روی زخم‌هایم بنوازد.
باران که میبارد، دیگر به یاد آن شب نمی‌افتم که تو زیر باران با کس دیگری بودی.
حالا من و باران، رازهای خودمان را داریم.
رازهایی که تو هرگز نخواهی فهمید.
در این مسیر سخت، یاد گرفته‌ام که گاهی عزیزترین وداع‌ها آنهایی هستند که هرگز گفته نمی‌شوند.
من و تو، حالا در دو دنیای موازی زندگی می‌کنیم؛ بدون هیچ تقاطعی، بدون هیچ احتمالی برای بازگشت.
و این شاید بهترین هدیه‌ای باشد که از این را*ب*طه به من رسیده است:
آزادی... آزادی از تو، آزادی برای خودم، آزادی برای عشق ورزیدن دوباره، آن هم این بار، از موضع قدرت نه ضعف!
 

YAS

[مدیرکل - مدیر تالار نظارت]
Staff member
Top Poster Of Month
LV
0
 
Joined
Sep 4, 2024
Messages
847
Reaction score
3,368
Time online
19d 21h 28m
Points
253
Location
بیرجند
سکه
5,625
  • #10
روز هشتم
امشب مهتاب روی بالکن خانه‌ام می‌رقصد، همان جایی که روزی تو قول داده بودی همیشه کنارم بایستی.
حالا تنها سایه‌ام است که همراه مهتاب والسی غمگین می‌رقصاند.
در دستانم فنجانی از چای دارم که دیگر مثل گذشته سرد نمی‌شود، چون یاد گرفته‌ام که چطور گرمی وجودم را حفظ کنم بدون اینکه به دستان تو متکی باشم.
تلفن همراهم را برداشتم، عکس‌هایمان را یکی یکی پاک کردم و در میان حذف هر تصویر، بخشی از زنجیرهای که مرا به تو می‌بست از هم گسست.
آخرین عکس که پاک شد، گویی سنگی از روی سینه‌ام برداشته شد.
رادیو آهنگ قدیمی‌ای پخش می‌کند که روزی با هم می‌خواندیم، اما امروز لبخند می‌زنم
و زمزمه‌ می‌کنم:
"این هم گذشت... ."
صدایم دیگر نمی‌لرزد، چشمانم دیگر نمی‌سوزد.
دفترچه جدیدی خریده‌ام و صفحه اولش را با خطی محکم نوشته‌ام:
"فصل جدید... ."
این بار داستانی خواهم نوشت که قهرمانش خودم هستم، نه قربانی را*ب*طه‌ای نافرجام.
باد پاییزی از پنجره می‌وزد و برگ‌های خشکی را با خود می‌برد، درست مثل خاطرات تو که یکی یکی از ذهنم محو می‌شوند.
دیگر دنبالشان نمی‌دوم، اجازه می‌دهم باد آزادشان کند.
امشب ستاره‌ها را می‌شمارم، نه برای فراموشی تو، که برای به خاطر سپردن این حقیقت ساده:
جهان بی‌نهایت است و قلب من، با همه شکستگی‌هایش، هنوز جای کافی برای عشق دارد، عشقی اصیل‌تر، پاک‌تر و شایسته‌تر.
 

Who has read this thread (Total: 6) View details

shape1
shape2
shape3
shape4
shape5
shape6
Top Bottom