به انجمن رمان نویسی بوکینو خوش آمدید.

بوکینو با هدف ترویج فرهنگ کتاب و کتاب‌خوانی ایجاد شده‌ است و همواره در تلاشیم تا فضایی با کیفیت و صمیمیت را خدمت شما ارائه دهیم. با بوکینو، طعم شیرین و لذت‌بخش موفقیت را بچشید!

ثبت‌نام ورود به حساب کاربری
  • نويسندگان گرامی توجه کنید: انجمن بوکینو تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران می‌باشد؛ لذا از نوشتن آثار غیراخلاقی و مبتذل جداً خودداری کنید. در صورت عدم رعایت قوانین انجمن، آثار شما حذف خواهد شد. در صورت مشاهده هرگونه تخلف، با گزارش کردن ما را یاری کنید.
    (کلیک کنید.)
  • قوانین فعالیت و ارسال محتوا در انجمن بوکینو
    (کلیک کنید.)
  • انجمن مجهز به سیستم تشخیص کاربران دارای چند حساب کاربری می‌باشد؛ در صورت مشاهده حساب کاربری شما مسدود می‌گردد.
  • باز کردن گره‌ از یک ماجرای جنایی، زمانی راحت است که شواهد و مدارک کافی داشته باشیم یا حداقل کسی باشد که بتواند با حرف‌هایش، ما را به کشف حقیقت نزدیک‌تر کند؛ اما اگر تمام افراد به قتل رسیده باشند، چه؟!
    رمان - کاراکال | حدیثه شهبازی کاربر انجمن بوکینو

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,174
مدال‌ها
10
سکه
18,582
***

نام اثر : زنان حساس

داستان کوتاه

نویسنده : جان آپدایک

تایپیست : @mahban

****​
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,174
مدال‌ها
10
سکه
18,582
قسمت اول

«ورونيکا هورست» را زنبور نيش زده بود.
اين اتفاق ممکن بود بعد از چند دقيقه درد و سوزش فراموش شود، اما معلوم شد او در بيست‌ونه‌سالگی و در اوج سلامتی و جوانی، به نيش زنبور حساسيت دارد.

دچار شوک شديدی شد و نزديک بود بميرد.
خوش‌بختانه شوهرش «گرگور» با او بود و بدن نيمه‌جانش را در ماشين انداخت و با سرعت از وسط شهر قيقاج رفت و او را به بيمارستان رساند و آن‌جا توانسنتد جانش را نجات دهند.

وقتی «لس ميلر» اين ماجرا را از زنش «ليزا» که بعد از يک جلسه تنيس سرحال و قبراق بود شنيد، حسودی‌اش شد.
او و ورونيکا تابستان گذشته با هم سروسری داشتند و براساس حقی که عشقشان به او می‌داد، در آن لحظات او می‌بايست همراه ورونيکا باشد و قهرمانانه جانش را نجات دهد.

گرگور حتی آن‌قدر حضورذهن داشت که بعد از همۀ ماجراها به مرکز پليس برود و توضيح بدهد که چرا از چراغ قرمز رد شده و با سرعت غيرمجاز رانندگی کرده است.
ليزا معصومانه گفت: «باورم نمی‌شه با اين‌که تقريباً سی سالشه هيچ‌وقت زنبور نيشش نزده بوده! چون هيچ‌کس نمی‌دونست به نيش زنبور حساسيت داره.
من که وقتی بچه بودم بارها زنبور نيشم زده».
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,174
مدال‌ها
10
سکه
18,582
«فکر کنم چون ورونيکا تو شهر بزرگ شده».

ليزا که از حضورذهن او برای دفاع از ورونيکا تعجب کرده بود، گفت: «دليل نمی‌شه. همه‌جا پارک هست».

لس ورونيکا را در خانه‌اش، توی تختش، جايی که به نظرش رنگ صورتیِ خيلی ملايمی همه‌جا را پوشانده بود، بين ملافه‌های چروک‌خورده تصور کرد و گفت: «اون اصلاً اهل بيرون رفتن و اينا نيست».

ليزا اين طور نبود.
تنيس، گلف، پياده‌روی و اسکی در تمام سال صورتش را آفتاب‌سوخته و پر از کک‌مک می‌کرد.

اگر کسی از خيلی نزديک نگاه می‌کرد، می‌ديد حتی عنبيه‌های آبی‌اش هم برنزه و خال‌خالی شده‌اند. ليزا که احساس کرد انگار لس موضوع اصلی را فراموش کرده‌است، گفت: «در هر صورت نزديک بود بميره».

برای لس باورکردنی نبود که جسم زيبا و روح بلندمرتبۀ ورونيکا بر اثر يک بدشانسیِ شيميايی برای هميشه از اين دنيا محو شود. در دقايقی که ورونيکا بدحال شده بوده، لابد به عاشق سابقش فکر کرده بوده. هر چند که لس احتمالاً در آن لحظات سرعت‌عمل کم‌تری از گرگور - شوهر کوتاه‌قد و سياه‌چردۀ ورونيکا که انگليسی را با لهجۀ احمقانه‌ای حرف می‌زد - از خودش نشان می‌داد.

شايد لس با به‌هم‌زدن را*ب*طه‌شان در پايان تابستان، بدون اين‌كه خودش بداند جان ورونيكا را نجات داده بود
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,174
مدال‌ها
10
سکه
18,582
. اگر او جای گرگور بود، دست و پايش را گم می‌کرد و نمی‌دانست چه كار بايد بکند و ممکن بود اشتباه مرگ‌باری مرتكب شود.

لس با آزردگی به اين فکر افتاد که اين اتفاق ساده می‌تواند به يكی از وقايع مهم در زندگی خانوادۀ هورست تبديل شود.

روزی كه مامان - و يا بعدها مامان‌بزرگ - را زنبور گزيده و بابابزرگِ بامزۀ خارجی‌الاصل جانش را نجات داده.
لس آن‌قدر حسودی‌اش شده بود كه عضلات شكمش منقبض شد و از درد به خود پيچيد.

اگر او، لسِ خيال‌پرداز، به جای گرگورِ بد اخم و عمل‌گرا همراه ورونيکا بود، اين اتفاق برايش معنی شاعرانه‌ای پيدا می‌کرد. از بين رفتن ورونيکا بر اثر اين حادثه، با عشق نافرجام تابستانی‌شان تناسب بيش‌تری داشت
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,174
مدال‌ها
10
سکه
18,582
چه چيزی جز مرگ صميمانه‌تر است؟ پيکر بی‌جان و رنگ‌پريدۀ ورونيكا را مجسم كرد که در گهوارۀ دست‌های او آرام گرفته‌است.

ورونيكا لباس تابستانی‌ای می‌پوشيد كه خيلی دوستش ‌داشت. پيراهنی با يقۀ قايقیِ باز و آستين‌های سه‌ربع كه تركيبی از طيفِ کم‌رنگ تا پُررنگ نارنجی داشت. رنگی بود كه کم‌تر زنی می‌پوشيد، اما به ورونيکا می‌آمد و حالت بی‌تفاوتی به سرووضع را كه از موهای لَخت و چشم‌های سبزش می‌شد خواند، تشديد می‌کرد.

لس هروقت به ياد دوران دوستی‌شان می‌افتاد، همه چيز را با اين رنگ به خاطر می‌آورد. هرچند وقتی كه از هم جدا شده بودند، تابستان تمام شده و پاييز بود. چمن‌ها زرد شده بودند و سروصدای زنجر‌ه‌ها همه‌جا را پُر کرده بود. چشم‌های ورونيكا وقتی كه داشت به حرف‌های لس گوش می‌داد، تر شده و ل*ب پايين‌اش لرزيده بود.

لس توضيح داده بود كه او نمی‌تواند به‌سادگی ليزا و بچه‌ها را که هنوز خيلی كوچک بودند ترک كند و بهتر است تا هنوز كسی از را*ب*طه‌شان بویی نبرده و زندگی هر دو خانواده خراب نشده‌است، تمامش كنند. ورونيكا در ميان سيل اشک‌هايش او را متهم كرد كه آن‌قدر دوستش ندارد كه از چنگ گرگور نجاتش بدهد، و او گفت که ترجيح می‌دهد بگويد آن‌قدر آزاد نيست كه اين كار را بكند.

آن‌ها هم گريه كردند و اشک‌های لس روی پوست شانۀ ورونيکا ريخت. به هم قول دادند از اين دوستی چيزی به كسی نگويند، اما با گذشت پاييز و زمستان و رسيدن تابستانِ بعد، لس احساس كرد اشتباه کرده که چنين قولی داده‌است.
دوستی‌شان موضوع جالبی بود كه بدش نمی‌آمد بقيه هم بدانند
 
بالا