• ✵ انجمن رمانِ بوکـــیــنــو✵

    بزرگترین انجمن فرهنگی و کتابخانه‌ی مجازی ایران!

  • تصاویر لینک‌دار
  • تصاویر لینک‌دار
  • تصاویر لینک‌دار

یآس

[مدیر آزمایشی تالار نظارت + ناظر کتاب]
Staff member
LV
0
 
Joined
Jul 18, 2025
Messages
138
سکه
916
بسم رب القلم
نام رمان: ناراوان؛ قلب آتش
ژانر: فانتزی، عاشقانه
نویسنده: یاسمن هاشمی
ناظر: @(SINA)
خلاصه:
«در ناراوان، آیینه‌ها هرگز دروغ نمی‌گویند، اما وقتی از نشان دادن انعکاست خودداری کنند، یعنی چه رازی را پنهان می‌کنی؟»
سیریا نوارا، مأمور ارشد تربیت نوجوانان، سال‌ها سایه‌ها را مهار کرده و جوهر را در مسیر قانون نگه داشت، اما حالا خودش در مرکز قضاوت ایستاده؛ جایی که آیینه‌ها نفس می‌کشند و حقیقت را آشکار می‌کنند.
اما آیینه‌ها اورا نمی‌شناسند؛ کسی که آتش به جانش می‌افتد، اما او را نمی‌سوزاند!
از طرفی، در نقطه‌ای دور از نگاه، جایی که مه‌ جنگل‌ها با تاریکی خاک درهم می‌آمیزد، ماری سرخ‌فام از خواب هزارساله‌اش برخاسته؛ او وارثش را می‌طلبد... .
و ناراوان... دوباره در معرض دگرگونی قرار می‌گیرد!
 
Last edited:

Ayli🌙

[مدیریت تالار رمان+کتابخوان انجمن]
Staff member
LV
0
 
Joined
Apr 22, 2025
Messages
42
سکه
204
IMG_20250725_202236_092.pngنویسنده‌ی گرامی، از شما متشکریم که انجمن رمان نویسی بوکینو را جهت انتشار رمان خود انتخاب کرده‌اید!
از شما می‌خواهیم قبل از تایپ آثرتان، قوانین را مطالعه کنید:​



‌برای بی‌جواب نماندن سوالات و مشکلات‌ خود، به تایپک زیر مراجعه فرمایید:
‌‌




بعد از قرار دادن ۱۰ پست در این تایپک درخواست دهید:​


برای بهتر شدن و بالا بردن کیفیت آثارتان و تگ‌دهی به آن، بعد از قرار دادن ۲۰ پست، به تالار نقد مراجعه کنید:​


بعد از قرار دادن ۱۰ پست، برای کاور تبلیغاتی در تایپک زیر اقدام فرمایید:



برای درخواست تیزر، می‌توانید بعد از ۲۰ پست در تایپک زیر درخواست دهید:



پست‌های اثرتان به تعداد منصوب رسیده و پایان یافته؟!
پس در تایپک زیر اعلام کنید:​


برای انتقال اثر خود به متروکه و یا بازگردانی آن، وارد تایپک زیر شوید:



‌و برای آموزش‌های بیشتر درباره‌ی نویسندگی به تالار آموزشگاه مراجعه نمایید.​


با آرزوی موفقیت برای شما!

[کادر مدیریت تالار کتاب]​
 
امضا : Ayli🌙

یآس

[مدیر آزمایشی تالار نظارت + ناظر کتاب]
Staff member
LV
0
 
Joined
Jul 18, 2025
Messages
138
سکه
916
مقدمه:
آتش می‌سوازند، تخریب می‌کند و تنها خاکستری از قربانی‌اش بر جا می‌گذارد... اما ناراوان، سرزمینی‌ست که با آتش ساخته شده!
اژدهایان سرخ‌فام برا فراز قله‌های شرقی برخاستند و از آن‌ها، تنها وارثانشان باقی ماند؛ مارهای سرخ آتشین؛ با چشمانی سرخ‌تر از شفق و قلب‌هایی پر از راز!
اما هیچ قدرتی تا ابد خاموش نمی‌ماند؛ هر هزارسال، یکی از آنان از خواب برمی‌خیزد؛ نه برای ویرانی، نه برای نجات؛ بلکه برای انتخاب!
ناراوان، سرزمینی‌ست که در آن، سایه‌ها حرف می‌زنند، جوهرها زنده‌اند، و قانون، گاهی از حقیقت خطرناک‌تر است... .
بیدارباش مار در راه است، و یکی از ما، دیگر ما نیست... .
 

یآس

[مدیر آزمایشی تالار نظارت + ناظر کتاب]
Staff member
LV
0
 
Joined
Jul 18, 2025
Messages
138
سکه
916
ثانیه‌ای بعد از ورودش به تالار آیینه‌ها، دروازه‌ی سنگی عظیم پشت سرش بسته شد. صدایی کوبنده‌اش در فضا پیچید؛ انگار ناقوس پایان زندگی‌اش به صدا درآمده باشد.
تالار، فضایی بلند با طاق‌های نیم‌دایره‌ای از سنگ ابسیدین بود؛ آیینه‌ها با قابی نقره‌ای، دیوارها را در بر گرفته بودند. انعکاس‌های بی‌جان در دل شیشه‌های سرد، تصویرهایی از او می‌ساختند که خودش هم به سختی می‌شناخت.
لباسش بر خلاف همیشه سفید نبود؛ ردای خاکستری مخصوص بازجویی به تن داشت. قدم‌زنان از میان راهروی سنگی عبور کرد و روبه‌روی پنج ناظر نشست؛ نگاهی گذرا به انعکاس خود در آیینه‌ی دوم انداخت؛ لرزشی خفیف در آن دیده می‌شد.
دسته‌ای از موهای سیاهش را پشت گوش برد و با صدایی آرام گفت:
– من آمادم... .
نگاه‌دار آدِروَن، پیرمردی با ردای آبی، در صدر نشسته بود. با چشمان خاکستری‌اش به سیریا نگریست؛ شاگردش، دخترکش! آن حس عجیب پدرانگی با سدی از وظیفه و قانون در هم گره خورده بود. هیچ دلش نمی‌خواست این‌جا باشد... نمی‌خواست سیریا هم این‌جا باشد، اما ناراوان بود و قوانینش!
گلویش را صاف کرد؛ گویی صدایش را از عمق سنگ بیرون می‌کشید:
– سیریا نوارا! مأمور رسمی دولت در امر آموزش سایه و جوهر؛ تأیید می‌کنی؟
«چرا اینو می‌پرسه؟ خودش این مقامو داده بهم... .»
صدایش لرز گرفت، اما جواب داد:
– بله استاد... .
سکوت سنگینی برقرار شد. سیریا نگاهش را به آیینه‌ی سمت راست انداخت؛ خودش را نمی‌شناخت. آینه‌ها به قدری دورش را احاطه کرده بودند که بازدمش را به راحتی جذب خود می‌کردند.
آدرون نفس عمیقی کشید:
– جلسه‌ی بازجویی تو به‌طور رسمی از حالا آغاز می‌شه. پاسخ‌ها بدون مکث و بدون حاشیه باشن. سوالات ثبت می‌شن. ابهامی هست؟
چه ابهامی؟ خودش بارها بازجویی کرده بود! اما این بار... این بار فرق داشت!
– خیر... نیست.
نگاه‌دار دوم، مردی باریک‌اندام با چشمانی مانند تیغه، گفت:
– آیا آگاهانه تصمیم گرفتی قانون قرنطینه‌ی جوهری رو نادیده بگیری؟
تمام جوهر شاگردش غیرعادی بود و سیریا این را بهتر از هرکسی می‌دانست، ولی در دنیایی که هر تردید باعث وحشت دیگران می‌شد، نباید این را فاش می‌کرد.
اما دخترک پدرسوخته خوب بازی با کلمات را بلد بود؛ حقا که مارصفت بود:
– من به علائمی که دیده بودم قطعیت نداده بودم. همه‌چیز در حد شک و تردید بود... و من در ناراوان یاد گرفتم که تردید دلیل مجازات نیست!
ل*ب‌های نگاه‌دار سوم به تلخی جمع شد. چهره‌ای عبوس و کینه‌دار داشت:
– تو از خون تازه‌ای هستی، سیریا! منشأ جوهرت مشخص نیست. پدر و مادرت نامعلوم. تو فقط با ضمانت نگاه‌دار آدرون این‌جایی. در جایگاهی نیستی که تنهایی تصمیم بگیری!
آدرون پلک‌هایش را بست. حقیقت بود؛ حقیقتی دردناک و خطرناک!
چشمان سیریا درخشید. انعکاسش در آیینه‌ی دوم دوباره لرزید. قلبش فرو ریخت. اگر آیینه‌خوان این لرزش را می‌دید... چه می‌شد؟
– قراره همیشه پرونده‌ی ناقص من، مبنای قضاوت‌هاتون باشه؟ بله، گذشته‌ام تاریکه، ولی بیست ساله که توی ناراوان زندگی کردم و بیشتر از خیلی‌ها، برای این خاک جنگیدم.
حتی زبانش هم نیش مار بود! اگر نبود که خشم زنِ نگاه‌دار برانگیخته نمی‌شد و نیشخند بر لبانش نمی‌نشست! اما خشمش را فرو خورد و صدایش مثل تیغ سرد در تالار پیچید:
– همه‌چیز توی مراسم سایه و جوهر مشخص می‌شه... دو ماه دیگه، مأمور سیریا. فقط دو ماه دیگه!
قلبش کوبید.
دو ماه؟
شصت روز...
شصت روز برای این‌که حقیقت را پیدا کند، یا نابود شود.
 

Who has read this thread (Total: 7) View details

Top Bottom