به انجمن رمان نویسی بوکینو خوش آمدید.

بوکینو با هدف ترویج فرهنگ کتاب و کتاب‌خوانی ایجاد شده‌ است و همواره در تلاشیم تا فضایی با کیفیت و صمیمیت را خدمت شما ارائه دهیم. با بوکینو، طعم شیرین و لذت‌بخش موفقیت را بچشید!

ثبت‌نام ورود به حساب کاربری
  • نويسندگان گرامی توجه کنید: انجمن بوکینو تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران می‌باشد؛ لذا از نوشتن آثار غیراخلاقی و مبتذل جداً خودداری کنید. در صورت عدم رعایت قوانین انجمن، آثار شما حذف خواهد شد. در صورت مشاهده هرگونه تخلف، با گزارش کردن ما را یاری کنید.
    (کلیک کنید.)
  • قوانین فعالیت و ارسال محتوا در انجمن بوکینو
    (کلیک کنید.)
  • انجمن مجهز به سیستم تشخیص کاربران دارای چند حساب کاربری می‌باشد؛ در صورت مشاهده حساب کاربری شما مسدود می‌گردد.
  • باز کردن گره‌ از یک ماجرای جنایی، زمانی راحت است که شواهد و مدارک کافی داشته باشیم یا حداقل کسی باشد که بتواند با حرف‌هایش، ما را به کشف حقیقت نزدیک‌تر کند؛ اما اگر تمام افراد به قتل رسیده باشند، چه؟!
    رمان - کاراکال | حدیثه شهبازی کاربر انجمن بوکینو

ARNICA

[سرپرست کتابینو - مدیر تالار ادبیات]
پرسنل مدیریت
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-09-14
نوشته‌ها
1,022
مدال‌ها
3
سکه
5,124
عنوان رمان: مأموریت یک جانبه
نویسنده: زری
ژانر: جنایی، پلیسی، عاشقانه
ناظر: @Liza
خلاصه: با وجود تلاش‌هایشان جنگ دولت کنیا تمام نشد. پس از مدت طولانی‌ای جنایت‌های پنهان رو می‌شود و نقاب‌ها کنار می‌رود. تصویری از بی‌رحم‌ترین و خطرناک‌ترین باند‌ها همانند فیلم جلوی چشمان مردمان کنیا گذر می‌کند و به ندرت جنگ به نقطه‌ی اوج و روز سرنوشت مرگبار آن‌ها فرا می‌رسد. همچنان مأموریت دولت کنیا ادامه دارد که در انتها رازهای پنهان و قتل‌ها برملا می‌شود. عشق نقطه ضعف و خطرناک‌ترین رازی‌ست که در باندهای مختلف و مأموریت‌ها پنهان شده و با خطی خوش بر روی دیوارهای شهر کنیا و دیگر شهرها حکاکی می‌شود. صفحه‌ای از عشق جنایت‌ها و مأموریت‌ها را مورد توجه دیگران قرار می‌دهد.​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
امضا : ARNICA

سادات.82

[نویسنده افتخاری]
سطح
0
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-08-30
نوشته‌ها
74
سکه
363
1681550318664-2_sfmn.jpg

نویسنده‌ی گرامی، از شما متشکریم که انجمن رمان نویسی بوکینو را جهت انتشار رمان خود انتخاب کرده‌اید!
از شما می‌خواهیم قبل از تایپ آثرتان، قوانین را مطالعه کنید:



‌برای بی‌جواب نماندن سوالات و مشکلات‌ خود، به تایپک زیر مراجعه فرمایید:
‌‌




بعد از قرار دادن ۱۰ پست در این تایپک درخواست دهید:​


برای بهتر شدن و بالا بردن کیفیت آثارتان و تگ‌دهی به آن، بعد از قرار دادن ۲۰ پست، به تالار نقد مراجعه کنید:​


بعد از قرار دادن ۱۰ پست، برای کاور تبلیغاتی در تایپک زیر اقدام فرمایید:



برای درخواست تیزر، می‌توانید بعد از ۲۰ پست در تایپک زیر درخواست دهید:



پست‌های اثرتان به تعداد منصوب رسیده و پایان یافته؟!
پس در تایپک زیر اعلام کنید:​


برای انتقال اثر خود به متروکه و یا بازگردانی آن، وارد تایپک زیر شوید:



‌و برای آموزش‌های بیشتر درباره‌ی نویسندگی به تالار آموزشگاه مراجعه نمایید.​


با آرزوی موفقیت برای شما!

[کادر مدیریت تالار ادبیات داستانی]​
 
امضا : سادات.82

ARNICA

[سرپرست کتابینو - مدیر تالار ادبیات]
پرسنل مدیریت
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-09-14
نوشته‌ها
1,022
مدال‌ها
3
سکه
5,124
مقدمه:
گرچه شهر کنیا محل قتل‌گاه شد و شهر را بوی خون فرا گرفته بود، اما مرگ پایان زندگی آن‌ها نبود و هرگز نه جنگ و نه ماموریت به پایان نرسید؛ بلکه هدف آن‌ها قتل‌های عام و ناگستنی‌ای بود که همانند خون در رگ‌هایشان جریان داشت. به ندرت پس از دهه‌ی ۲۰۱۳ ماموریت باندهای خطرناک به اتمام رسید و شهر به آرامش دیرینه‌ی خود رسید، اما علت جنایت‌ها همانند راز در قلب آن‌ها پنهان ماند و هرگز برملا نشد.
 
امضا : ARNICA

ARNICA

[سرپرست کتابینو - مدیر تالار ادبیات]
پرسنل مدیریت
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-09-14
نوشته‌ها
1,022
مدال‌ها
3
سکه
5,124
دهه ۱۹۸۰ در سال ۲۰۰۲ باند مانگیکیز
آن‌قدر عمیق نفس کشید که به شش‌هایش فشار وار شد. دستش را زیر عینکش برد و چشمانش را فشار داد.
- دولت کنیا دست از سر من برنمی‌دارن.
غبار غمی بی‌پایان گونه‌ی گلگون مایکل وجار را آزرد و صورتش را غمی‌ بی‌پایان کدر کرد، در حینی که با اضطراب چند گام برمی‌داشت خطاب به دونالد بلیساریو گفت:
- چهره‌ات رو دیدن؟
- نه.
سیگار برگ را از روی میز سفید رنگ بزرگ برداشت و در حینی که لای لبانش قرار می‌داد، بر روی صندلی راک چوبی نسکافه‌ای رنگ نشست و گفت:
- اوضاع گروه یاماگوچی گومی در چه حاله؟
اعتراف چنین چیزی برای مایکل وجار، گلوسوز و زجرآور بود، اما پس از خوردن جرعه‌ای از آب ل*ب زد:
- خیلی وخیمه.
سیگار برگی را بر روی میز نهاد و پای راستش را بر روی پای چپش گذاشت و از لای دندان‌های کلید شده‌اش، غرید:
- با یه باند دیگه‌ای درگیر شدن.
دونالد جرعه‌ای از آب را نوشید و پس از این‌که نفسی تازه کرد، پرسید:
- چرا؟
- چون چند تا از اعضا مرتکب اشتباه بزرگی شدن.
بی‌تاب و مستأصل بزاق دهانش را قورت داد و شبیه به یک نوار ضبط شده گفت:
- پس به ژاپن می‌ریم.
مایکل دستانش را مشت کرد و پارچه‌‌ی لطیف پیراهنش را در بین انگشتانش، فشرد.
- برای چی؟
- چون زمانی که دو باند با هم توافق نکنن درگیری پیش میاد و این درگیری منجر به جنگ میشه.
دونالد لبان گوشتی‌اش را به داخل دهانش کشید و گوشه‌ی چشمانش را مالید و ادامه داد:
- پس باند یاماگوچی گومی به حضور اعضای ما نیازمنده.
تام سلک پلک‌های خسته‌اش را گشود و گفت:
- زمانی که نمی‌دونیم اعضای اون باند رو چه کسایی تشکیل دادن، چطور می‌تونیم وارد کشور ژاپن بشیم و با اون‌ها به جنگ بپردازیم؟
دونالد خیره به مردمک چشمان تام که در بین مژه‌های بلندش محصور شده بود، ل*ب زد:
- تو که ترس از نشناختن اعضای باندهای ناشناس داشتی، چرا وارد گروه مانگیکیز شدی؟
با لجاجت پتویی که به دور تنش پیچیده بود را کنار زد و با یک حرکت از جای برخاست.
- ترسی ندارم، فقط نگران اعضای تیم و گروه هستم.
حقایق را مانند پتک بر سر تام کوبید:
- دلی که بترسه و بلرزه نمی‌تونه هیچ قتل یا جرمی انجام بده.
- رئیس، ولی من تا به حال دو تا قتل انجام دادم.
پوزخندی بر ل*ب‌ نشاند و با بالا انداختن نمایشی ابروان مشکی رنگش، خشمگین و نیش‌آلود از لای دندان‌هایی که بر روی هم می‌سایید، غر زد:
- قتلی که از روی اجبار باشه با ترس و لرزه، باید دلی این کار رو انجام بدی و هیچ رحمی نداشته باشی.
در چشمان زمردینش که حلقه‌‌ی مشکی رنگی درون آن افتاده و دور مردمکش را احاطه کرده بود، برق سرزنش شدیدی موج زد. دستانش را مشت کرد و لباس سفید رنگش را میان انگشتانش فشرد.
- اگر بی‌رحم نبودم که از خانواده‌ام نمی‌گذشتم.
پوزخندی بر ل*ب نشاند و نگاه سراپا تمسخرش را به او داد و ته‌ مانده‌ی سیگار برگی را در سطل کوچک انداخت و در حین پوشیدن کُت چرم بلندش گفت:
- زمانی از خونواده‌ت گذشتی که چند تا از انگشت‌هات رو بریدم و توی جعبه گذاشتم و برای اعضای باند مانگیکیز فرستادم.
در دلش به خودش و اعضای باند، بارها لعنت فرستاد و با جویدن پو*ست نازک ل*بش، برای ساکت ماندن تلاش کرد، ولی بابت این کار رئیسش دوست داشت تا او را توبیخ کند، اما چنین کاری باعث مرگش میشد؛ پس سکوت گزینه‌ی مناسبی بود. بزاق دهانش را با اضطراب بیشتری قورت داد. با بلند شدن دونالد از روی صندلی راک چوبی و گام برداشتنش، تپش قلب تام تندتر شد. به دلیل قد بلندش صورت پر جذبه‌ و خشنش، مماس صورت رنگ پریده‌ی محافظان قرار گرفت، ولی با این حال ده سانتی از آن‌ها بلندتر بود. سرانجام با حالتی عصبی نگاه آتشینش را به پارکت‌ها کوبید و گفت:
- بعد از ناهار به طرف کشور ژاپن حرکت می‌کنیم.
 
آخرین ویرایش:
امضا : ARNICA
بالا