فصل اول
چون کسی انقدر خوش شانس بوده که از مرگ نجات یابد ، دلیل نیست حتما باید
ازین موضوع خوشحال باشد.
- شب قبل تیمت بدون تو جام استنلی رو بردند. چه احساسی در این مورد داری؟
ستاره ی سابق ان اچ ال و پسر بد مارک برسلر جلوی انبوھی از میکروفن و پشت
دیواری از دوربین و خبرنگاران که در اتاق وسیع رسانه ی ورزشگاه کی ارناجمع شده بودند ایستاده بود.
در طول ھشت سال گذشته برای تیم سیاتل بازی کرده بود و تقریبا شش سال تمام کاپیتان آنھا بود. تمام زندگیش سخت تلاش کرده بود تا روزی بتواند جام استنلی را بالای سرش بگیرد و سردی نقره را بین دستانش حس کند.
ازھمان اولین لحظه ای که برای اولین بار در زندگیش بند اولین اسکیتش را بسته بود با ھاکی زندگی کرده و نفس کشیده بود.
روی یخ خون ھای زیادی ریخته بود و انقدر استخوان شکسته بود که قابل شمارش نبودند. ھاکی حرفه ای تنھا چیزی بود که می دانست و بلد بود.
تمام چیزی که بود، تمام وجودش.. اما شب قبل تیمش بدون او تیم را به قھرمانی رسانده بودند.
دیشب از اتاق نشیمنش تماشا کرده بود که چطور آن عوضی کث*افت جام را بالای سرش گرفته و دور زمین یخ می چرخید. لعنتی.. چطور میتوانستند بپرسند که او چه احساسی میتواند داشته باشد؟
- معلومه که ارزو می کنم کاش میتونستم دیشب با پسرا باشم اما واقعا براشون
ھیجان زده و خوشحالم. صد درصد.
- بعد از تصادف شیش ماه پیشت، مردی که کنارت نشسته قرارداد بست تا پا جای
تو بذاره... یکی از خبرنگاران پرسید و به بازیکن کھنه کار ھاکی، تای ساویج که جای او را گرفته بود اشاره میکرد.
-...در اول این تصمیم بحث برانگیز شده و به مسئله ای جنجالی تبدیل شده بود. تو
چی فکر کردی وقتی شنیدی تای ساویج جای تو رو گرفته ؟
این یک راز نبود که مارک و تای از یکدیگر خوششان نمی آمد. آخرین باری که انقدر به ان مرد نزدیک بود در طول یکی از بازی ھا بود که محکم خودش را به او زده بود. مارک تای را یک خاله زنگ الاغ صدا زده بود و ساویج ھم او را یک اوا
خواھر درجه دو صدا زده بود. درست روز بعدش بود که:
- وقتیکه ساویج قرارداد و امضا کرد من تو کما بودم . خوب نه اینکه به چیزی فکر نکرده باشم فقط یادم نمیاد.
- الان چی فکر می کنی؟
« اینکه اون یه خاله زنک صدا خروسی الاغه »
- اینکه مدیریت درست تیم رو به پیروزی رسوند. تمام پسرا سخت کار کردن و ھرکاریو که باید انجام می دادن کردن تا جام رو به سیاتل بیارن.
وقتی به فینال رفتیم ما نسبت به تیم حریف تعداد گل ھامون پنجاه و ھشت به بیست و چھار بود.
نیازی نیست بگم که این اختلاف واقعا تاثر برانگیز بود...
مکث کرد و با دقت به جمله ی بعدیش فکر کرد و گفت:
- و ھمینطور نیازی به گفتن نیست که چینوک واقعا خوش شانس بود که ساویج آزاد بود و آماده برای امضای قرارداد جدید.
وقتی به جمله اش فکر میکرد اصلا قصد نداشت بگوید که از وجود ساویج خوشحال است و تیم خوش شانس بوده که او را دارد!
صدای خنده ی خاله زنک صدا خروسی الاغی که کنارش نشسته بود بلند شد.
خبرنگاران توجھشان را به ساویج دادند. در حالیکه از او در مورد تصمیم ناگھانی دیشبش برای کناره گیری از ھاکی و برنامه ھای آینده اش سوال می پرسیدند، مارک نگاھش را پایین برد و به دستش که روی میز بود نگاه کرد.
اتل دستش را برای حضور در کنفرانس مطبوعاتی در آورده بود.
اما انگشت وسطش به سفتی فولاد کاملا صاف بود و شبيه اشاره به فحش شده بود.
و کاملا به درد ھمین موقع می خورد که ھمینطور که خبرنگار از بقيه بازیکنان سوال میپرسید ناگھان موضوع سوال را به مارک برگرداند و پرسید:
- برسلر ، به برگشت به ھاکی ھم فکر میکنی؟
مارک نگاھش را بالا آورد و طوری لبخند زد که انگار این سوال یک تن نمک روی عمیق ترین زخمش ریخته.
مستقیم به صورت خبرنگار نگاه کرد و به خودش یادآوری کرد که جیم یک مرد خوب است – نسبت به یک خبرنگار- وهمیشه منصف بوده. به ھمین دلیل مارک دست راستش را بلند نکرد تا با انگشت سفت شده اش به او فحش دھد.
- دکترا گفتن نه.
گرچه به دکتر ھا نیازی نداشت تا چیزی را که از ھمان اولین لحظه ای که چشمانش را در اتاق آی سی یو باز کرد فھمید را تایید کنند.
آن تصادف که نیمی از استخوان ھای بدنش را شکسته بود زندگیش را ھم جلوی چشمانش خرد کرده بود.
برگشت به ھاکی دیگر ھرگز جزئی از گزینه ھای زندگیش نمیشد. ھرگز.
حتی اگر به جای سی و ھشت بیست و ھشت ساله ھم بود ھیچ راھی نبود.