(فصل اول، خداحافظ عقلانیت)
روز گرمی بود و خورشید، همچون یک کمد عظیمی باز بود و پرتوهایش هر اتفاقی را بیهراس تجربه میکرد؛ شهر دیوانگان در هر گوشهای از آسمان به شکلهای عجیب خندان بود؛ اما امروز یک چیزی متفاوت بود!
کانا با یک گلچین عجیب از گلها به دست، در حالی که کالوس یکدسته از پرهای جوجههای دیوانه را به هوا پرتاب میکرد، با خندههای تلخ و شیرینشان مشغول برگذاری مراسم خداحافظی با عقلانیت که نام «تلخ و شیرین» را برای آن برگزیدهاند، بودند.
کانا با گلهایی که در دست داشت گفت:
- خورشید امروز خیلی مهربونه! حس میکنم همه چیز پر از انرژی و زندگی شده.
با لبخندی دیوانهوار و دنداننما ادامه داد:
- بیاین یهکم این انرژی رو با خندهها به هم بریزیم و ببینیم چه جادوهایی ممکنه انجام بشه!
قهقههی کالوس در فضا طنین انداخت و کانا را نیز وادار به همراهی کرد.
- یوهو! یک دسته پر دیوانه برای هر کسی که به این مهمانی خندهای عجیب و غریب قدم میذاره؛ خوش اومدید! همه با پرها بپرید، برقصید، پرواز کنید! از اینجا به بعد حتی گریهها هم با خنده میریزند.
کانا با خندههای تلخ و شیرین خود، فریادش را که تمام مدت در دل مخفی کرده بود؛ آزاد کرده و با تمام وجود گفت:
- خداحافظی با عقلانیت و خوشحالی با دیوانگی!
گلها را به اطراف میپاشد و با کالوس دیوانگی را چاشنی شادی کردند.
در آنسوی این مراسم کالیو با یک مردمنمایی مهارتی، مثل همیشه دستورالعملهای یک راز عظیم را در مقابل حضار به نمایش گذاشته بود؛ او باز هم چشمهای بیمعنی کودن را مورد هدف خود قرار داده بود، تا قدرت خود را به حاضرانِ مراسم نشان دهد.
کالیو گفت:
- گوش کنید دوستان! امروز ما دستورالعملهای یک راز عظیم را برای چشمهای بیمعنی کودن اجرا میکنیم.
نگاه پر شور و شوق خود را بین چشمهای حضار که کنجکاوی از آنها لبریز شده، گرداند و پس از لحظاتی جانکاه ل*ب به سخن گشود:
- حاضرید ببینید چطور معنی به زندگی بیمعنا میافزاییم؟
فریادهای حضار که آغشته به لبخندی پر شوق بود، بر فضا طنینانداز شد؛ کودن شجاع و همیشه داوطلب برای اینگونه جادوها صبر و تحمل خود را از دست داده بود.
- حاضریم! کالیو، نشون بده.
هیجان حضار، به کالیو نیز انتقال یافته بود و باعث شده بود که ورجه وورجههای او نیز دو چندان شود چرا که به مانند جادوگران مرموز سخن میگفت و بینندگان مردمنماییهایش را مدام تشنهتر از قبل میکرد.
با حماسه فریاد زد:
- ابتدا، با یک خنده بزرگ... .
مکثی کرد و سپس با لبخند دنداننمایی ادامه داد:
- حالا همگی، یک...دو...سه... (جادوی خنده و شگفتی اجرا میشود) به به! حالا که چشمها به هم معنا پیدا کردند، بیایید ببینیم چه اتفاقات جالبی میافته.
کالیو با حرکات گویا و مهارت فوقالعادهای، یک جادوی خنده و شگفتی آغاز کرد؛ او با حروف نامرئی از خنده و شادی، انرژی مثبتی را به اطرافش منتقل میکرد.
ابتدا، چهرههای بیمعنای حاضران تدریجاً به یکدیگر معنا پیدا کردند؛ لبخندهایی که از دل خود شکل گرفته بود، همچون یک جلسه سحرآمیز در دنیای خنده و شادی، از دستهای بلند شده به هوا، پرهای جوجههای دیوانه که هنوز در هوا حلقه زده بودند، شروع به رقصیدن کردند. حالت خندهآمیز افراد وارد یک اوج بیشتر شد؛ هر کسی احساس میکرد که در یک دنیای خیالی و دلپذیر قرار گرفته است، همان دنیایی که در تمام عمر به دنبال آن بودند؛ در این جادوی خنده، حتی صداهای خنده به یک ملودی جذاب و آهنگین تبدیل شده بودند؛ حس تعلق به یکدیگر و فراموشی از هرگونه عقلانیت، همگی را در میان خنده و شگفتی فرو برده بود، این جادو یک تجربهٔ شگفتآور و بینظیر برای همهٔ حاضران بود که در زندگیشان یک فصل جدید از خنده و شادی را آغاز کرده بودند.
حالا همگی آماده بودند برای یک سفر جدید به دل دیوانگی، جایی که رازها و خندهها هر لحظه از جادوی لغزش دیوانهوار جاری میشدند.
کانا:
@Lady.Boss
کالیو:
@rifledark
کالوس:
@IVI
کودن:
@COOKiE