به انجمن رمان نویسی بوکینو خوش آمدید.

بوکینو با هدف ترویج فرهنگ کتاب و کتاب‌خوانی ایجاد شده‌ است و همواره در تلاشیم تا فضایی با کیفیت و صمیمیت را خدمت شما ارائه دهیم. با بوکینو، طعم شیرین و لذت‌بخش موفقیت را بچشید!

ثبت‌نام ورود به حساب کاربری
  • نويسندگان گرامی توجه کنید: انجمن بوکینو تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران می‌باشد؛ لذا از نوشتن آثار غیراخلاقی و مبتذل جداً خودداری کنید. در صورت عدم رعایت قوانین انجمن، آثار شما حذف خواهد شد. در صورت مشاهده هرگونه تخلف، با گزارش کردن ما را یاری کنید.
    (کلیک کنید.)
  • قوانین فعالیت و ارسال محتوا در انجمن بوکینو
    (کلیک کنید.)
  • انجمن مجهز به سیستم تشخیص کاربران دارای چند حساب کاربری می‌باشد؛ در صورت مشاهده حساب کاربری شما مسدود می‌گردد.
  • باز کردن گره‌ از یک ماجرای جنایی، زمانی راحت است که شواهد و مدارک کافی داشته باشیم یا حداقل کسی باشد که بتواند با حرف‌هایش، ما را به کشف حقیقت نزدیک‌تر کند؛ اما اگر تمام افراد به قتل رسیده باشند، چه؟!
    رمان - کاراکال | حدیثه شهبازی کاربر انجمن بوکینو

yeganeh

کاربر بوکینویی
سطح
0
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-11-19
نوشته‌ها
5
سکه
25
نوع کتاب: رمان

عنوان کتاب: دخترک شاهد

ژانر کتاب: جنایی عاشقانه

خلاصه کتاب: همه‌ی ما این جملات رو شنیدیم:« زندگی پر از بالا و پایین و سختیه اما اگه قوی باشی و به خودت اعتماد کنی اونی که پیروز میشه تویی»
این جملات عمیقن اما نه به اندازه‌ی درد و رنجی که لونا متحمل میشه گاهی درد و رنج بر تو پیروز میشه و در اون لحظه این تو هستی که تصمیم میگیره امید داشته باشه یا نه.

مقدمه کتاب: شاهد بوده‌ای لحظه‌ی تیغ نهادن بر گردن کبوتر را!؟ و آبی که پیش از آن چه حریصانه و ابلهانه می‌نوشد آن پرنده.

تو.. آن لحظه‌ای
تو.. آن تیغی
تو.. آن آبی
و من...
من آن پرنده‌ام
 
آخرین ویرایش:

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,468
مدال‌ها
11
سکه
22,069
1681550318664-2_sfmn.jpg

نویسنده‌ی گرامی، از شما متشکریم که انجمن رمان نویسی بوکینو را جهت انتشار رمان خود انتخاب کرده‌اید!


از شما می‌خواهیم قبل از تایپ آثرتان، قوانین را مطالعه کنید:


برای بی‌جواب نماندن سوالات و مشکلات‌ خود، به تایپک زیر مراجعه فرمایید:
‌‌

بعد از قرار دادن ۱۰ پست در این تایپک درخواست دهید:


برای بهتر شدن و بالا بردن کیفیت آثارتان و تگ‌دهی به آن، بعد از قرار دادن ۲۰ پست، به تالار نقد مراجعه کنید:


بعد از قرار دادن ۱۰ پست، برای کاور تبلیغاتی در تایپک زیر اقدام فرمایید:


برای درخواست تیزر، می‌توانید بعد از ۲۰ پست در تایپک زیر درخواست دهید:

‌‌
پست‌های اثرتان به تعداد منصوب رسیده و پایان یافته؟!
پس در تایپک زیر اعلام کنید:


برای انتقال اثر خود به متروکه و یا بازگردانی آن، وارد تایپک زیر شوید:


و برای آموزش‌های بیشتر درباره‌ی نویسندگی به تالار آموزشگاه مراجعه نمایید.


با آرزوی موفقیت برای شما!

[کادر مدیریت تالار کتاب]​
 

yeganeh

کاربر بوکینویی
سطح
0
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-11-19
نوشته‌ها
5
سکه
25
پارت 1

12 مارس 2016 حوالی ساعت 22:40 لونا اسمیت کلید درب خانه را در قفل می‌چرخاند.
چراغ‌ها خاموش است و خانه ساکت!.
درحالی‌که هنوز هوشیاری‌اش را کامل
به‌دست نیاورده بود و قدم‌های نامنظمی
بر‌می‌داشت پدرش را صدا زد:
- پدر، من برگشتم.
اما تنها جوابی که نصیبش شد سکوت بود. لونا ابرویی بالا انداخت و همان‌طور که به سمت پذیرایی می‌رفت خنده‌ی بلندی سر داد و گفت:
- اوه پدر، باورم نمیشه که به این زودی خوابت برده باشه! باید بیدارشی چون می‌خوام برات تعریف کنم که عایشه چه کادویی برای تولد سوزان آورده بود.
لونا در حالی که از گیجی زیاد جلو دیدش تار شده بود وارد پذیرایی شد و سرش را بالا گرفت، اما با چیزی که دید گویی سطلی پر از یخ روی او ریخته شده بود که او را از گیجی بیرون کشید.
خون!. لکه‌های خون همه جا را پر کرده بود. صحنه‌ی روبه‌رویش چیزی جز ترس و وحشت به همراه نداشت.
لونا گام‌های سست و لرزانش را به جلو برمی‌دارد. او نمی‌تواند صحنه‌ی غم‌انگیز و تراژدیک مقابلش را باور کند.

پدرش، میشل اسمیت غرق در خون روی کاناپه‌ی قهوه‌ای و چرم کنج دیوار بی‌جان افتاده بود. او همان لباس‌هایی را به تن داشت که لونا قبل از رفتن به تولد سوزان برای پدرش آماده کرده بود. یک شلوار کتان قهوه‌ای، کتی به همان رنگ و پیراهن سفیدی که دیگر سفید نبود.
سپس لونا با انبوهی از حس ترس و شوک چند قدم برداشت و جلوتر رفت. او امیدوار بود چیزی که می‌بیند، حقیقت نداشته باشد، دروغ باشد یا اصلاً یکی از همان شوخی‌های مسخره‌ای باشد که همیشه باهم انجام می‌دادند. او قدم‌هایش را برمی‌داشت شاید به این امید که پیکر بی‌جان و غرق به خون روبه‌رویش پدر مهربان و استوار او نباشد؛ اما خودش بود همان مرد خنده‌رو و پر انرژی امروز بعدازظهر اما با این تفاوت که صورتش خون‌آلود بود و جای گلوله کنار شقیقه‌اش خودنمایی می‌کرد.
لونا کنار پیکر بی‌جان پدر زانو زد و ناامیدانه دستان پدرش را لمس کرد. سرما. این تنها چیزی بود که از آن کوه استوار و مهربان باقی مانده بود. سرمای تن پدر تا مغز استخوان لونا نفوذ کرد و این حقیقت که آن لکه های سرخ خون روی صورت پدر یک شوخی نیستند را مانند پتکی بر سر لونا فرود آورد.
لونا که تا آن هنگام نمی‌خواست آن اتفاق شوم را باور کند فریاد بلند و جان‌سوزی سر داد. دنیا دور سرش چرخی زد و او که دیگر توانی نداشت بیهوش شد.
 
آخرین ویرایش:

yeganeh

کاربر بوکینویی
سطح
0
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-11-19
نوشته‌ها
5
سکه
25
پارت 2

نوار های زرد رنگ جلوی درب ورودی خانه و دور تا دور پذیرایی کشیده شده بود و فقط افسران پلیس اجازه ورود داشتند. هوا سرد بود و حدوداً چهار ساعت از فاجعه‌ی منزل اسمیت‌ها می‌گذشت لونا در حالی که پتویی دور خود پیچیده بود و سرمی به دستش وصل بود بیرون خانه کنار آمبولانس ایستاده بود و هنوز اتفاقی که افتاده بود را باور نداشت.
کاراگاه دایره جنایی از خانه بیرون امد و به سمت لونا حرکت کرد.
- خانم اسمیت میدونم در شرایط سختی هستید اما یکسری سوال هایی هست که باید به اون ها جواب بدید پس اگر شرایطتون مساعد هست با ما به اداره پلیس بیاید.
لونا به سختی باشه‌ای نجوا کرد و با اشاره‌ی کاراگاه به سمت یکی از خودرو های پلیس رفت. یک ساعت بعد لونا در اتاق بازجویی روبروی کاراگاه نشسته بود و باصدای کاراگاه نگاهش را به او دوخت.
- خب خانم اسمیت اینجا هستید تا به یکسری سوالات جواب بدید تا به ما در روند انجام این پرونده کمک کنید. آماده‌اید؟
لونا سری تکان داد و کاراگا اولین سوال خود را پرسید:
- شما در زمان حادثه کجا بودید؟
- من ساعت 7 بعدازظهر امروز به مهمونی دوستم عایشه رفته بودم و حدوداً ساعت 22:40 دقیقه به خونه اومدم.
کاراگاه سری تکان داد.
- بقیه اعضای خانوادتون کجا هستند شما و پدرتون تنها زندگی میکردید؟
- مادرم چند سالی میشه که فوت کرده ولی یه برادر دارم که در دبیرستان شبانه روزی گالاتاساری استانبول درس میخونه.
- برادرتون از این اتفاق خبر داره؟
- بله حدود دوساعت پیش بهش خبر دادم اما از استانبول تا آنکارا حدودا شش ساعت فاصله هست.
 
آخرین ویرایش:

yeganeh

کاربر بوکینویی
سطح
0
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-11-19
نوشته‌ها
5
سکه
25
پارت 3

کاراگاه دوباره بادقت به اسم و فامیل ثبت شده در پرونده نگاهی کرد و درحالی که عینکش را با انگشتش بالا می‌کشید گفت:
میشل اسمیت! درسته؟ فکر نمیکنم شما اهل این کشور باشید!.
-خب... نه واقعیتش پدرم اصلیتش برای ترکیه نیست اون اهل کانادا بود ولی وقتی برای دانشگاه اینجا اومد با مادرم ازدواج میکنه یعنی منو برادرم همینجا به‌دنیا اومدیم.
کاراگاه این نکات رو یادداشت میکند.
- آیا پدرتون با کسی مشکل داشت به‌عنوان مثال مشکلات مالی یا مثلا رقابت‌های شدید کاری؟
- تا جایی که می‌دونم اون با هیچ‌کس مشکلی نداشت و اون‌قدر مهربون بود که آزارش به کسی نرسیده بود اون فقط یه وکیل ساده بود و حدوداً تا چند سال دیگه بازنشست میشد.
-آیا در این چند روز اخیر رفت آمد های مشکوکی به خونه شما صورت نگرفته بود مثلا فردی که شما نشناسید؟
- نه معمولا خیلی کم پیش میومد که دوستای پدرم به خونه‌ی ما بیان.

اما به یکباره انگار که لونا چیزی بخاطر بیاورد گفت:

- دقیق نمیدونم چه موضوعی بود ولی پدرم قبل از رفتن من با دوستانش قرار شام داشت حداقل به من این‌طور گفته بود.
کاراگاه که بعضی از حرف های لونا را یادداشت میکرد اینبار سرش را بلند کرد و دقیق تر به چشمهای آن دخترک لرزان خیره شد و پرسید:
-قرار شام؟! چه ساعتی؟ از جزئیاتش چیزی نمی‌دونید؟
-نه هیچی. اون‌قدر درگیر رفتن به مهمونی بودم که چیزی ازش نپرسیدم.
کاراگاه نفسش را با پر صدا بیرون داد و این‌بار با کمی مکث پرسید:
- گفتی که به مهمونی دوستت رفته بودی. شاهدی هست که این حرف تو رو تایید کنه؟
لونا که از این حرف کاراگاه عصبی شده بود گفت:
- نکنه منظورتون اینه من پدرم رو کشتم تمام افراد حاضر در مهمونی می‌تونن شهادت بدند.
کارگاه این‌بار با لحن متقاعد کننده‌ای گفت:
- منظورم‌ این نبود خانم. همچنین ما هنوز تحقیقاتمون رو کامل نکردیم و اصلا معلوم نیست که قتلی اتفاق افتاده باشه شاید فقط خودکشی بوده.
لونا درحالی که اشک در چشمانش جمع شده بود ناباورانه زمزمه کرد:
- امکان نداره پدر من خودکشی کرده باشه.

کاراگاه دستی به صورتش کشید و همان‌طور که با چشمانی خسته به ساعت مچی خود نگاهی می‌انداخت لونا را مخاطب خود قرار داد.
- برای امشب دیگه کافیه خانم اسمیت از همکاری شما ممنونم بعد از تحقیقات بیشتر، شما رو از نتیجه مطلع میکنیم. می‌تونید برید اما لطفا خونه خودتون نرید چون اونجا فعلا محل تحقیقات هست.
لونا تشکری کرد و از آنجا خارج شد.
 
آخرین ویرایش:
بالا